کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۶۳۴۱۸
تاریخ خبر:

گفتگوی خواندنی با کارگردان ‌فیلم شادروان

روزنامه هفت صبح، سوسن سیرجانی| فیلم «شادروان» به کارگردانی حسین نمازی از جمله فیلم‌های جشنواره چهلم فجر بود که اظهارنظرهای متفاوتی پیرامون آن وجود داشت. برخی آن را یک اثر کمدی آبرومند می‌دانستند که حال مخاطبانش را خوش می‌کند و در عین حال برخی معتقد بودند اصلا کمدی نیست و اجزای مختلف آن چفت و بست دقیقی ندارد.

این فیلم بعد از اینکه در اکران فصل بهار به فروشی بالای ۹ میلیارد تومان دست پیدا کرد حالا سر از اکران آنلاین درآورده است. داستان درباره خانواده‌ای فقیر است که با مرگ پدرشان برای تامین خرج و مخارج کفن‌ودفن او با مشکل مواجه می‌شوند و حل این مشکل زندگی همه‌شان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. با حسین نمازی درباره حال‌ و هوا و ابعاد مختلف این فیلم گپ زده‌ایم.

شوخی با مرگ از آن سوژه‌هایی است که بارها در فیلم‌ها و سریال‌های مختلف ایرانی به آن پرداخته شده. با توجه به این مسئله، چرا بازهم این موضوع را برای فیلم‌تان انتخاب کردید؟ چقدر انتخاب آن به مواجهه خودتان با مرگ بر می‌گردد؟

مرگ، تنها در ایران موضوع جذابی نیست، بلکه در تمام دنیا یکی از تم‌های مورد علاقه فیلمسازان است. شاید دلیل اصلی آن هم به مبهم بودن این بخش پایانیِ زندگی و ترس بشر از مرگ بر می‌گردد. طبیعتا فیلم‌ها و آثاری هم که در ایران یا در کشورهای دیگر ساخته شده‌اند، با لحن‌های مخصوص کارگردان و نویسنده آثار منطبق است. اما اگر بخواهم به خودم رجوع کنم، باید بگویم که موضوع مرگ چندسالی است که برای خودم حل شده و چندان ترس و دغدغه‌ای درباره‌اش ندارم. دلیل آن به مرگ عزیزانم و مواجهه‎هایی که خودم با مرگ داشتم بر می‌گردد. با همه این توضیحات، واقعیتش این است که اصلا در ابتدا و در طرح اولیه‌ای که برای «شادروان» داشتم، قرار نبود که مرگ را به تصویر بکشم.

اما مرگ اهمیت زیادی در مسیر داستان دارد.
وقتی جلوتر رفتم دیدم که ناگزیر است و برای پیش بردن ایده در قصه، باید فیلم با یک مرگ شروع شود. البته چون مرگ در ظاهر چیز تلخی است و من نمی‌خواستم فیلم تلخ بسازم، در نهایت تصمیم گرفتم یک مرگ شیرین را در فیلم تصویر کنم؛ مرگ با نان خامه‌ای. با اینکه می‌دانی شیرینی برایت مانند سم کشنده است، اما با لذت می‌خوری و بعد از دنیا می‌روی. بنابراین فلسفه خاص و عجیبی پشت این مرگ و شوخی با آن نبود، تنها می‌خواستم کاراکترم شیرین بمیرد.

بنیان اصلی فیلم روی یک موضوع اجتماعی بنا شده و همه چیز تحت‌الشعاع فقر و شرایط اجتماعی این خانواده قرار گرفته. با این‌حال با یک فیلم کمدی روبه‌رو هستیم که در پایان به سمت و سوی دیگری می‌رود و از کمدی فاصله می‌گیرد. حتی در جایی هم گفته بودید که نمی‌خواستید این فیلم کمدی باشد.

منظور من این بود که اساس فیلم کمدی نیست و از آن برداشت کمدی شده است. البته الان دیگر واقعا مهم نیست که چه کسی چه برداشتی از این ژانر داشته باشد. اما واقعیتش این است که چه در زمان نوشتن فیلمنامه و چه در زمان ساخت نمی‌خواستم این فیلم کمدی شود. حتی وقتی به اجرا رسیدیم، تعداد زیادی دیالوگ خنده‌دار را از فیلمنامه حذف کردم که به سمت کمدی نرود. به هرحال برداشتی که از فیلم شد کمدی بود و البته خیلی‌ها هم مثل خودم معتقدند «شادروان» کمدی نیست.

دلیل هم شاید بر می‌گردد به اینکه فیلم‌هایی که در این ژانر در ایران ساخته می‌شود کمتر است و ژانر کمدی در ایران فقیر است. از طرفی صرف اینکه یک فیلم بخنداند، نمی‌توان عنوان کمدی را به آن اطلاق کرد. در روزمره‌ هم همین است. وقتی یک نفر مسئله‌ای را با لبخند و طنازی تعریف می‌کند، لزوما استندآپ کمدی که اجرا نمی‌کند. شخصیت هر فردی تعیین می‌کند که در صحبت و تعریف یک مسئله، چه لحنی داشته باشد. درباره فیلم «شادروان»، ما یک موضوع خیلی تلخ داشتیم به نام فقر. از این تلخ‌تر چه چیز می‌تواند وجود داشته باشد که یک خانواده نمی‌توانند به دلیل مشکل مالی جنازه پدر خود را دفن کنند.

اما چون خودم از تلخ بودن فراری هستم و سعی می‌کنم ذائقه‌ام را تلخ نکنم، سعی کردم نقد اجتماعی‌ام را در قالب موضوعی غم‌انگیز اما با زبانی شیرین بیان کنم. بسیاری از مردم هم برای فرار از تلخی‌های روزگار به سینما پناه می‌برند تا چند ساعتی را خوش باشند. این کار جدیدی هم نیست، نمونه‌اش در سینما وجود دارد، مثلا فیلم «کُدا» که امسال در سینمای جهان بسیار تحسین شد، فیلم نقد اجتماعی است اما خیلی مخاطب را می‌خنداند.

پس فقط آن را فیلم شیرینی می‌دانید؟
«شادروان» هم اصلا قواعد ژانر کمدی را ندارد که بخواهیم آن را در این قیاس قرار دهیم. نگاه کاریکاتوری هم به شخصیت‌ها یا خرده پیرنگ‌های فیلمنامه نداشتم که بخواهم موضوع را بولد کنم و اصرار به خنده گرفتن داشته باشم، بعضی‌ها هم به فیلم عنوان گروتسک و کمدی سیاه می‌دهند که البته برداشت آنهاست و من اصراری ندارم بگویم که در این رده‌بندی‌ها قرار می‌گیرد یا نمی‌گیرد.

گفتید شخصیت‌ها هیچ‌کدام کاریکاتوری نیست. اما یکی از مسایلی که در فیلم وجود دارد این است که یک سری آدم معمولی که به هرحال به سختی اما از راه حلال زندگی‌شان می‌گذرد، در مواجهه با این مشکل، اولین چیزی که ذهنشان می‌رسد دزدیدن جنازه است. یا در مرحله بعدی به فکر جعل شناسنامه می‌افتند. برای انجام این کارها احتیاج به یک درون مایه خلاف‌کاری یا شخصیت‌پردازی کاریکاتوری نبود؟

اولین موضوعی که باید درباره این سوال به آن اشاره کنم، محله و محیطی است که این آدم‌ها در آن زندگی می‌کنند. وقتی مشکلی به وجود می‌آید هر طبقه از این جامعه یک راه حل متفاوتی برای آن به ذهنش می‌رسد که متاثر از نوع زیستش است. اگر یک آدمی خلافکار نباشد اما در محله‌ای زندگی کند که صبح تا شب خلافکار می‌بیند، به هر حال برای او هم ممکن است در برهه‌های حساس، خلاف در اولویت قرار ‌گیرد. اما موضوع اصلی که درباره شخصیت‌های فیلم وجود دارد، بلاهتی است که در وجودشان تعریف شده. مثلا دزدی که از کانال کولر وارد یک خانه می‌شود و گیر می‌افتد، کمدین که نیست، او یک آدم ابله است.

یا همان داستانی که یک دوره‌ای یک سری پیامک می‌آمد که یک نفر می‌گفت کوزه طلا پیدا کرده است و … بسیاری از افراد تحصیلکرده هم در دام این کلاهبرداری افتادند و حتی به قتل رسیدند. من هم ایده‌ام را دقیقا از یک داستان واقعی گرفتم که یک خانواده زمانی که برای انحصار وراثت دچار مشکل شده‌اند، زن برادر خود را به عنوان یکی از خواهران که نبود جا زدند. این شخصیت‌ها به وفور در اطراف ما وجود دارند و من به عنوان نویسنده و کارگردان تصمیم گرفتم یکی از همین شخصیت‌ها، با تمام بلاهتی که دارد، کاراکتر اصلی فیلم من باشد.

یکی از نقدهایی که درباره فیلم نوشته شده، متزلزل بودن ایده اولیه است. اینکه اینها نام مادرشان را در شناسنامه خواهر گم شده خود می‌بینند اما به راحتی از آن می‌گذرند و مخاطب را تا آخر دنبال خودشان می‌کشند. اما در آخر معلوم می‌شود، آذر خواهر واقعی خودشان است. حتی دایی هم به این نکته اشاره می‌کند که چطور نام مادرتان را ندیدید! اصلا اگر به راحتی از این موضوع عبور نمی‌کردند، اصلا داستانی شکل نمی‌گرفت.

با توجه به این نقد شما، پس خیلی از فیلم‌های سینمایی و داستان‌ها اصلا نباید شکل می‌گرفتند. ما در فیلم می‌بینیم که پری می‌گوید: «نادر به من گفت بابا می‌خواسته زرنگ بازی در بیاره و شناسنامه را به اسم نازی گرفته است.» وقتی این پدر رو به مرگ است و از بلاهتش یک کیلو نان خامه‌ای می‌خورد و می‌میرد، حتما امکان دارد شناسنامه بچه‌ای که روی دستش مانده را به نام زن اولش بگیرد. این را در سوال قبل هم توضیح دادم، اکثر مشکلاتی که در جامعه به وجود می‌آید به دلیل نگاه ابلهانه برخی از آدم‌ها به مسایل و مشکلات است. اگر یک روز به یک دادگاه سر بزنید می‌بینید که در کنار مشکلات مهم، چقدر سوژه و موضوع ابلهانه وجود دارد که باعث درگیری و مشکل شده. این را هم اضافه کنم که خود من عاشق شخصیت‌های ابله هستم و مدام دنبال این هستم که از این نوع کاراکترها پیدا کنم و داستان‌هایشان را بشنوم. اما همه آدم‌ها حتی خود من، ممکن است در شرایطی که خیلی تحت فشار باشند و راه فراری برای خود متصور نشوند، به سمت تصمیم‌های ابلهانه بروند.

عشق آهو و نادر، آنطور که باید در مسیر داستان پرداخت نشده و خرده روایتی است که چندان در دل داستان جا نگرفته است. پایان قابل قبولی هم ندارد. بیشتر به نظر می‌آید برای فرار از سو‌ء تعبیر درباره سوءاستفاده از مهاجرین افغان درباره موضوع شناسنامه، این عشق را به فیلم اضافه کرده‌اید.

قصه‌ ما قصه‌ یک آدم ابله است که به دلیل تصمیم‌گیری‌های غلطش عشقش را از دست می‌دهد. اگر اینطوری به ماجرا نگاه کنید همه چیز درست می‌شود. علت تفاوت نگاه‌ها این است که هر کس برداشت خود را از قصه دارد و این اتفاقا خیلی هم زیباست. اصلا ایده اولیه داستان من دقیقا این بود که یک نفر به دلیل تصمیم غلطش عشقش را از دست می‌دهد. اما بیشتر ذهن‌ها سمت خاکسپاری و مسئله کفن و دفن رفت. از طرفی این قصه کلاسیک نیست که روی یک خط مشخص تعریف شود. هر مخاطبی می‌تواند برداشت خودش را از خط سیر داستان داشته باشد.

یکی از نکات فرامتن درباره فیلم شما، تعریف و تمجید مسعود فراستی، منتقد سخت‌گیر از «شادروان» بود. این موضوع برای منتقدان و خبرنگاران سینمایی در زمان جشنواره بسیار تعجب‌آور بود. خودتان فکر می‌کردید فیلمتان مورد پسند فراستی قرار بگیرد؟ برخورد خودتان با این تعریف چه بود؟
دقیقا کجای این موضوع عجیب است؟ اینکه فراستی از شادروان تعریف کرده یا اینکه فراستی از یک فیلم تعریف کرده؟

اصولا تمجید او از یک فیلم ایرانی، با سابقه‌ای که از نقدهای تند و بی‌ر‌حمانه‌اش وجود دارد عجیب است.
واقعیت این است که مخاطب عامی که برای سرگرمی و شنیدن یک قصه به دیدن «شادروان» می‌نشیند، به راحتی با این فیلم ارتباط برقرار می‌کند و بازخوردهای مخاطب عام بسیار بیشتر از حد تصور من بوده است. زمانی تضاد آرا به وجود می‌آید که بخواهید خیلی موشکافانه با فیلم برخورد کنید. هرکسی چه مسعود فراستی و چه منتقدان و مخاطبان دیگر هر نظر مثبت و منفی درباره این فیلم داشتند، نظر و سلیقه خودشان است. این می‌تواند تابع احساسات یا برداشت‌شان باشد. اما درباره شخص مسعود فراستی، من ایشان را اصلا قبلا ندیده بودم و تنها یکبار پس از نقد فیلم، در یک سینما در حد چند دقیقه او را دیدم. علاوه بر این خودم هم فکر می‌کردم که مانند بسیاری از فیلم‌های دیگر نقد منفی برای فیلم ما داشته باشد.

پس غافلگیر شدید.
البته نقدشان بسیار درست بود و تمام نکات مثبت و منفی که از فیلم گفته بودند، دقیقا همان نکاتی بود که خودم درباره فیلمم می‌دانستم. چون من خودم بهتر از هرکسی نکات مثبت و منفی فیلم خودم را می‌دانم. حتی شده بعضی‌ جاها می‌دانم که در جایی کاری که دارم می‌کنم ممکن است اشتباه باشد و نقطه منفی کار است، اما به هر دلیلی نتوانستم تغییر بدهم. مسعود فراستی درباره کارگردانی من نظرهایی داده بود که خیلی کم درباره‌اش در نقدهای دیگر خواندم.

کار سخت و پرریسک من در کارگردانی را دیده بود. چون تمام تلاشم بر این بود که کم پلان و با پلان‌های باز، یک قصه رئالیستی را به تصویر بکشم. در نهایت به این اعتقاد دارم که وقتی فیلمی هم نقد مثبت می‌گیرد هم نقد منفی، حتما یک حرف و قوتی دارد که دیده شده. فیلمی که کاملا بد باشد، اصلا کسی بهش نمی‌پردازد. بنابراین این تضاد آرا برایم خیلی جذاب است.

کدخبر: ۴۶۳۴۱۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر