گزارشی خواندنی از کارنامه هنری علی انصاریان
روزنامه هفت صبح، احمد رنجبر | معروف بود به کاپیتان یاغی. انگار دوست داشت ماجراجویی کند. محبوب پرسپولیسیها بود، ولی به هواداران پشت کرد و رفت با رقیب قرارداد بست. در روز دربی اما اتفاق عجیبی افتاد و پرسپولیسیها علی انصاریان را یک دل سیر تشویق کردند. شاید همین باشد که اعتراف کرده رفتنش به استقلال اشتباه بود…
انصاریان بعد از پایان دوران فوتبالی، ماجراجویی را رها نکرد. او سراغ بازیگری رفت و به شکل حرفهای آن را ادامه داد. این پایان ماجراجویی علی انصاریان نیست؛ او اجرا را هم به تجربیاتش اضافه کرد و البته دنبال مدل خاص خودش بود. انصاریان خیلی زود در بازیگری و اجرا صاحب شهرت شد و هربار سراغ نقشی تازه رفت. خودش میگفت از بچگی عاشق فیلم بوده.
برایمان تعریف میکرد که «پدرم صبح جمعه ما را میبرد حمام. صبحانه میخوردیم، «داداش کایکو» را میدیدیم، میرفتیم لالهزار. یک فیلم پیدا میکردیم. من عاشق سیاهبازی سعدی افشار هم بودم. بعد هم میرفتیم استادیوم فوتبال میدیدیم. زندگی ما اینطور میگذشت.» عشق او به بازیگری کم از فوتبال نبوده: «خیلیوقتها سر تمرینها نمیرفتم تا به سریال یا فیلم برسم.
علی پروین هم میگفت نرو، میگفتم زود برمیگردم. خیلیوقتها هم با مهران غفوریان هماهنگ میکردم یازده شب تا پنج صبح آفیش میشدم. حساب کن فردا هم باید میرفتم اردو.» پروندهای برای کارنامه هنری علی انصاریان تدارک دیدهایم و اولین گفتوگوی رسمی او درباره بازیگری که با هفت صبح انجام داد را مرور کردهایم. روحش شاد.
*** بازخوانی اولین گفتوگوی علی انصاریان درباره بازیگری که سال ۹۳ با روزنامه هفت صبح انجام داد. این مصاحبه دربرگیرنده علائق دیگر این بازیکن فقید، از جمله اجرا هم هست.
سال ۹۳ نقطه عطف زندگی علی انصاریان است. او بعد از چند تجربه کوتاه بازیگری، اولین نقش بلند خود را در «کلاف» بازی کرد و نگاهها درباره او عوض شد. انصاریان در این تلهفیلم نشان داد عزمش برای بازیگری جزم است. بعدا مشخص شد او گام را درست برداشته… . «کلاف» که در شبکه خانگی منتشر شد، با علی انصاریان تماس گرفتیم.
به دفتر روزنامه آمد و ساعتی به مصاحبه و ساعتی به خاطرهبازی گذشت. همان شد سرآغاز یک دوستی. علیآقا بامعرفت بود و با تغییر مسیر حرفهای، ذرهای اخلاقش عوض نشد. او همیشه انصاریان «خودمانی» و «بامعرفت» بود. این گفتوگو که نخستین مصاحبه او درباره بازیگری است را مرور میکنیم… .
* «کلاف» جدیترین ورژن بازیگری علی انصاریان است. تا پیش از این عمدتا نقش خودت را بازی کردهای و اندازه آن هم کوتاه بوده. کاراکتر فریبرز اما بهخاطر قابلیتش میتواند نگاهها را به تو تغییر دهد.
من بچه پایینشهر تهرانم؛ میدان خراسان، خیابان قیاسی. خیلی از آدمها مثل علی پروین، بهروز رهبریفر، طیب، رمضونیخی، مصطفیدیوونه و همه کسانی که شما به اسم میشناسید در این محله زندگی کردهاند. این آدمها مرام عجیبوغریبی داشتند؛ آدمهای لوطیمنشی بودند که خیلی سخت زندگی میکردند، مثل رابین هود بودند که دست خیلیها را میگرفتند، درحالیکه خودشان محتاج بودند. فریبرز «کلاف» آدمی از همین جنس است که در کل زندگیاش یک تخت دارد.
نظافتچی باشگاه است؛ باشگاه را جارو میکند که فقط جای خواب به او بدهند. پس وقتی پیشنهاد وسوسهانگیزی به او میدهند فورا قبول میکند. من خودم از ۱۴ سالگی باید کار میکردم. صبح تابستانها با برادرم محمد میرفتیم سر کار و بعدازظهرها فوتبال بازی میکردیم. من این مراحل را گذراندهام. میفهمم آدم بیپول و «گشنه» یعنی چی. من که سال ۶۹ مجبور بودم با چهارتا بلیت اتوبوس از میدان خراسان بروم سیدخندان و با چهارتا بلیت یکتومانی هم برگردم، آدمی مثل فریبرز «کلاف» را درک میکنم.
* بدل نداشتی؟
ابدا. حتی در صحنه تیراندازی گوشه سر من چاشنی گذاشتهاند و وقتی میترکد، اینقدر صدا میدهد که ناخودآگاه سرم را تکان میدهم.
* چرا اینقدر طول کشید که یک نقش بلند بازی کنی؟
ببین مهران غفوریان، مهران مدیری و مازیار میری خیلی به من لطف دارند. من در «پاداش سکوت» کنار پرویز پرستویی، رضا کیانیان و مهتاب کرامتی بازی کردم، ولی در سریال آقای مدیری و غفوریان همان علی انصاریان را میدیدی. خب این نظر دوستان بود و من هم قبول میکردم. البته من هیچوقت نقش علی انصاریان را نمیتوانم بازی کنم، چون آدمی غیرقابل پیشبینی هستم. اگر کاری را دوست داشته باشم انجام میدهم، اگر نداشته باشم نمیتوانم انجام بدهم.
* از اول قرار نبود خودت نقش اصلی «کلاف» را بازی کنی. چه شد که بازی کردی؟
با خیلیها صحبت کردیم؛ حامد بهداد، حامد کمیلی، امیر جعفری، عباس غزالی و کامران تفتی. یعنی کسانی که به نقش میخوردند. پوریا پورسرخ را هم میخواستیم که نقش کیکاووس یاکیده را بازی کند، ولی نشد. خلاصه سه روز به کار مانده بود، اما برای نقش فریبرز با کسی به توافق نرسیده بودیم. نوید فرحمرزی گفت بیا یک تست بزن. من هم واقعا نقش فریبرز را دوست داشتم. از خدا میخواستم کسی بازی نکند تا به خودم برسد (خنده). پلان اول را که گرفتیم، دیدم همه یکجوری نگاه میکنند و فهمیدم خدا را شکر همهچیز «اوکی» شده.
* خودت چطور؟ راشها را که دیدی «حال» کردی؟
من اصلا راشها را نگاه نکردم. دوست ندارم تا وقتی فیلم آماده نشده، آن را ببینم. منتها میدانستم دارم چهکار میکنم. ببین من اگر کاری را دوست نداشته باشم اصلا انجام نمیدهم.
* ممکن است برای خیلیها این ذهنیت پیش بیاید که علی انصاریان فیلمی را تهیه کرده تا خودش نقش اول آن را بازی کند.
نه واقعا خیلی اتفاقی شد. همه بازیگرانی که قرار بود نقش فریبرز را بازی کنند شاهد زنده هستند. میتوانید بپرسید. حالا متاسفانه، خوشبختانه البته (خنده بلند) نشد بازی کنند و به من رسید. دوستان خیلی کمک کردند تا بتوانم نقش فریبرز را به خوبی بازی کنم؛ شهرام شاهحسینی به عنوان کارگردان؛ لیلا اوتادی و کیکاووس یاکیده به عنوان بازیگر مقابل و همه عوامل … مادر من فیلم نگاه نمیکند؛ اصلا دوست ندارد. اولینبار که فیلم را با مادرم دیدم، گریه کرد. گفتم پس صددرصد گرفته. البته باید از محسن چاووشی تشکر ویژه کنم بهخاطر آهنگ فوقالعادهای که برای فیلم خواند.
* واکنش شاگردهایت چه بود؟
پدر یکی از شاگردانم در مدرسه فوتبال تعریف میکند که پسرش آخر فیلم میزند زیر گریه و میگوید «آقامون دیگه سر تمرین نمیآد!» این یعنی فیلم تاثیرگذار بوده. فیلم ته دارد، سر دارد؛ فیلم هندی نیست.
* خیلیوقت است خواندن ترانه روی فیلمها و در تیتراژ از مد افتاده، اما بهخاطر علاقهات به فیلمهای قهرمانمحور و نوستالژیک در «کلاف» این کار را کردهای. پیشنهاد خودت بود؟
بله. دوست داشتم فینال فیلم با یک آهنگ خیلی خوب همراه باشد که حس مخاطب را از فیلم صدبرابر کند. من خودم عاشق صدای فریدون فروغی، فرهاد و ایرج هستم که در بیشتر فیلمهای آن زمان شنیده میشد.
من خیلی سال بود که دنبال قهرمان در فیلمهای ایرانی میگشتم. پرویز پرستویی فوقالعاده است؛ جمشید هاشمپور و فرامرز قریبیان عالی هستند. اولین فیلمی که از او دیدم «صلات ظهر» بود. حالا چه خوب است این فیلمها با آهنگ مناسب همراه باشند. خب حست را دوچندان میکنند. یک چیز دیگر اینکه من اصلا بازی کامپیوتری بلد نیستم، ولی از قدیم فیلم میدیدم. سر فیلم «قیصر» ۲۰ بار گیر بودم؛ هردفعه یک نفر آن را اجاره میکرد. اجاره فیلم هم روزی ۵۰ تومان بود. سه روز دستم بود، ولی پول نداشتم آن را بدهم تا اینکه آمدند در خانه فیلم را گرفتند.
* غیر از هدایت کارگردان، برای نقش فریبرز چهکار کردی؟
فکر کنم یک جواب خوب بتوانم بدهم. بهرنگ توفیقی یک روز به من زنگ زد و یک فیلمنامه برایم فرستاد به نام «سوختن» که زامیاد سعدوندیان نوشته بود. داستان یک آدمی است که ۱۵ سال زندان بوده و حالا آزاد شده. گفتم بهرنگ اجازه بده ببینم میتوانم این شخصیت را پیدا کنم. اصلا دوستش دارم؛ میتوانم آن را بازی کنم. بعد از سه روز گفتم کار را دوست دارم. میخواهم بگویم اگر آدمی را پیدا نکنم، آن را بازی نمیکنم. چون باید اول خودم باورش کنم. چندتا سریال به من پیشنهاد شد که خدا دوستم داشت و قبول نکردم. چون کارهای خوبی نشدند.
* کلا در اختیار کارگردان بودی یا به واسطه تهیهکننده بودن برای نقش پیشنهاد داشتی؟
من به همه کارگردانها گفتهام اگر خوب بازی کنم به نفع توست و اگر بد بازی کنم به ضرر تو. اگر بد شود، میگویند یک بازیکن آورده و فیلم را خراب کرده؛ اگر خوب شود، میگویند کارگردان خوب توانسته از او بازی بگیرد. منِ انصاریان نه دنبال شهرتم، چون آن را قبلا به دست آوردهام، نه دنبال نشان دادن قیافهام هستم. کلا در اختیار کارگردان قرار دارم و پیش خودم میگویم اینقدر تجربه دارد که میخواهد من چهکار کنم، چه کار نکنم. من یک درصد دخالت نداشتم و روزی هم که «کلاف» تمام شد، بچهها خبر نداشتند من تهیهکننده هستم.
* در بازیگری هدفگذاری داری؟
دارم. من همیشه گفتهام هیچ احتیاجی ندارم که حتما بازی کنم. پس امکان ندارد به هر کاری تن بدهم. قبل از اینکه بله بگویم، با چند نفر مشورت میکنم بعد قبول میکنم. هنوز هم در حال تجربه هستم. تجربه، تجربه، تجربه. من سهتا دربی اول استقلال - پرسپولیس نمیفهمیدم چه اتفاقی میافتد، فقط میدویدم. بعد از هفتتا بازی تازه فهمیدم دربیبازم.
* همیشه هم پرسپولیسیها تشویقتان میکردند، حتی در دربیای که استقلالی شدی…
(خنده) اینقدر من را تشویق کردند که وسط زمین از علی منصوریان میپرسیدم کدامطرفی باید بازی کنم؟! بپرس از علی. بعد هم که به رختکن رفتیم، گفتم من بازی نمیکنم. من ذهنیت مهدی هاشمینسب را داشتم … من معتقدم همهچیز به ریشه است نه به ریش. ما دههپنجاهیها نسلی هستیم که نه جنگ را فهمید نه صلح را. قهرمانهای ما سعید راد، فرامرز قریبیان و جمشید آریا بودند. اولین فیلمی که همه دیدند «عروس» بود. ولی وقتی جمشید هاشمپور با اسلحه میآمد، سالن پر از سوت و کف میشد.
* در دوران فوتبالیات معلوم بود برای دوربین بازی میکنی!
(خنده بلند) میدانی مهرداد میناوند به من چه میگوید؟ میگوید علی انصاریان دوربیندزد بود توی بازیها. من چراغ قرمز دوربین را حتی وقتی طبقه دوم استادیوم بود میدیدم. امکان نداشت بلافاصله اوت را پرتاب کنم. چندثانیه صبر میکردم، میدیدم دوربین چرخیده و چراغ قرمزش روشن شده، بعد توپ را پرتاب میکردم. این کارها را قشنگ بلد بودم.
* نیکبختواحدی هم موقعی که اسکوربورد در ورزشگاه نصب شد، برای دوربین بازی میکرد، اما مشخص بود حواسش به دوربین هست. اما تو خیلی رئال بازی میکردی!
من حتی موقع افتادن هم بازی میکردم. اینکه جایم را در زمین پیدا کنم خیلی برایم مهم بود. برای همین در «کلاف» با یک یا دو برداشت کارم تمام میشد. یا در «سوختن» باید گریه میکردم، گفتند میخواهی برایت اشک بیاوریم؟ گفتم وای به حال من که نتوانم طبیعی گریه کنم! از بهرنگ بپرسی تأیید میکند؛ یکجوری گریه کردم که همه مانده بودند.
* این چیزها را از کجا جمع کردهای که حالا مثلا میتوانی راحت گریه کنی؟
من خیلی فیلم میبینم. شاید کم بخوانم، اما فیلم زیاد میبینم. هر شب یک فیلم میبینم. خودم را حتی جای قهرمان میگذارم. میگویم اگر من بودم چهکار میکردم. برای همین دفعه اول فیلم را متأسفانه نمیفهمم.
* سالی که شما چهره شدی، پرسپولیس خیلی ستاره داشت، بهخاطر همین علاقهات به قهرمان بودن، با کارهایی که کردی خیلی زود از دیگر ستارهها جدا شدی.
بازی استقلال- پرسپولیس یادتان هست که هیچکس جرأت نمیکرد موهایش را ببندد؟ از پلهها داشتم میرفتم بالا، گفتم من موهایم را میبندم. گفتند تو این کار را نمیکنی. من این کار را کردم و همه یکجوری نگاه میکردند. من در دربی هردفعه با یک قیافه متفاوت بازی میکردم، چون میدانستم همه ایران این بازی را میبینند.
* زمانی که ستاره سکو شده بودی، این حس ارضا شد یا همچنان عطش ستاره ماندن داشتی؟
همیشه داشتم. من لهله میزدم که روزی سهتا بازی کنیم. برای هر بازی یک فکری داشتم. برای گل زدن، خطا کردن و … قشنگ فکر میکردم.
* رفتن به استقلال پیرو همین حس دیده شدن نبود؟
من خیلی بد از پرسپولیس رفتم. سالی که ۱۱ گل زده بودم، با رفتن علی پروین به ما انگ زدند و بیرونمان کردند. همیشه گفتهام تا آخر عمرم نمیتوانم از آری هان و محمدحسن انصاریفر بگذرم. میخواستم بدانند من با آدمهایی که میترسند پایشان مصدوم شود فرق دارم؛ من سرم را میدهم. در «کلاف» گفتند یک نفر را بیاوریم بهجایت کتک بخورد. گفتم کی بهتر از خودم! من اینکارهام.
* سالی که بگوویچ به پرسپولیس آمد فکر کنم سال سختی بود. چون تیم نداشتی و بعد هم رفتی سایپا.
داشتم میمردم. یک گروه هفتی بود که همه رفتند بازی کردند و من در اوج بیپولی بیتیم ماندم. من با سایپا بیشترین بازیام را جلوی استقلال و پرسپولیس انجام دادم، بقیهاش را یا مصدوم بودم یا حال خوبی نداشتم. در پلیآف سهتا بازی برای مجتبی تقوی کردم که هیچوقت از ذهنش نمیرود. قراردادم هم با سایپا تمام شده بود و مجانی بازی کردم، چون موقعی که احتیاج داشتم به من پول رساندند. من حتی وقتی از پرسپولیس رفتم، پول اجارهخانه هم نداشتم. رسیده بودم ته خط. حتی ماشین زیر پایم را هم فروختم.
* ولی هیچوقت خودت را استقلالی ندانستی.
اصلا نتوانستم. خود استقلالیها هم هیچوقت من را استقلالی نمیدانند.