کلاسیک ببینیم| نابودی استاد عاشقپیشه در فیلم فرشته آبی
روزنامه هفت صبح، سینا بحیرایی | فیلم «فرشته آبی» که جوزف فون اشترنبرگ در سال ۱۹۳۰ در آلمان روانه سینماها کرد، از چند جهت حائز اهمیت است؛اول اینکه فیلم از روی یک رمان بسیار مشهور آلمانی بهنام «استاد اونرات» (به قلم هاینریش مان) اقتباس شده. دوم اینکه «فرشته آبی» اولین فیلم تماما ناطق کل تاریخ سینمای آلمان است و مورد آخر اینکه با این فیلم بود که مارلنه دیتریش، بازیگر مطرح سینمای آلمان به ستارهای جهانی تبدیل و موفق شد به سینمای هالیوود راه پیدا کند. فیلم به دو زبان انگلیسی و آلمانی فیلمبرداری شد و در کمال تعجب تنها نسخه آلمانیزبان آن باقی مانده و از همان زمان اکران خود تا بهحال همواره مورد تحسین قرار گرفته است.
«فرشته آبی» داستان یک استاد دانشگاه معتبر و سختگیر بهنام ایمانوئل رات (امیل یانینگز) است که بعد از اینکه متوجه میشود دانشآموزانش به یک کلاب بدنام بهنام «فرشته آبی» میروند، تصمیم میگیرد خودش به آنجا برود و درسی به شاگردانش بدهد.اما آنجا با لولا (مارلنه دیتریش)، خواننده کلاب مواجه شده و یک دل نه صد دل عاشق او میشود. تا جاییکه درس و تحصیل و شغل و شهرت خود را رها میکند به سراغ لولا میرود و با او ازدواج میکند. ازدواجی که پایان خوشی ندارد و باعث نابودی استاد میشود.
اینکه یک مرد جاافتاده سالخورده و محترم دل در گروی یک دختر زیبا ببندد و دین و ایمان خود را رها کند، داستانی مشهور است که در ادبیات و سینمای کشورهای مختلف بارها مورد استفاده قرار گرفته است. در ایران خودمان هم داستان شیخ صنعان یکی از مشهورترین نمونههای آن است،داستان عارفی صاحبکمال و پیشوا که در سفری به روم عاشق دختری مسیحی میشود و تمام باور و ایمان و هرچه که دارد را فدای او میکند.استاد رات «فرشته آبی» هم چنین حکایتی دارد.او هم ابتدا مردی معتقد،محترم و باسواد است که برای شاگردانش از «هملت» صحبت میکند. اما در اواخر فیلم کارش به فروش کارت پستالهای لولا بین مردان میرسد.
یکی از درخشانترین صحنههای فیلم مربوط به قسمتهای پایانی آن است.جاییکه پروفسور متوجه میشود که قرار است همراه با گروه نمایش به شهر زادگاهش برگردند.او مجبور است که در شهر خود و پیش چشم همشهریها و آشنایانش لباسهای یک دلقک را بپوشد و اجرا کند. اگر از این دستور سرپیچی کند،بیپول خواهد ماند و از گرسنگی خواهد مرد.در این صحنه میتوان تمام حقارت و فرومایگی و عمق چاه سیاهی را مشاهده کرد که پروفسور خودش با دستان خودش وارد آن شده است.
بازی درخشان امیل یانینگز زیبایی این صحنه را چند برابر کرده است.اما زیبایی بخشهای پایانی فیلم در این صحنه خلاصه نمیشود.«فرشته آبی» یک پایان بینظیر دارد و داستان به شکلی هنرمندانه به پایان میرسد.متاسفانه امکان بازگشایی آن نیست چون بخشهای مهمی از داستان لو میرود ولی پایان فیلم را ببینید تا خودتان متوجه شوید فون اشترنبرگ چه مهارت خالقالعادهای در قصهگویی داشته است.
یکی از جنبههای مهم روند تولید فیلم، فرآیند پیدا کردن بازیگر نقش لولا بود. فون اشترنگ کل سینما و تئاتر آلمان را پشتسر گذاشت تا بتواند بازیگر موردنظر خود را پیدا کند.
در نهایت یک روز مارلنه دیتریش برای تست جلوی او ظاهر شد.جالب این است که آن روز دیتریش کاملا خسته و بیحال بود و اصلا انگیزهای برای تست نداشت چون مطمئن بود این نقش به او نمیرسد و شکست میخورد.اما جوزف فون اشترنبرگ عاشق همین خستگی و فرسودگی او شد چراکه معتقد بود این دقیقا همان ویژگی است که در نقش وجود دارد. رابطه بین این کارگردان و بازیگر در همین حد حرفهای باقی نماند.آنها در طول ساخت فیلم وارد یک عاشقانه با هم شدند.فون اشترنبرگ آن زمان متاهل بود و رسوایی این رابطه باعث جدایی او از همسرش شد.
به لطف این رابطه عاشقانه،فون اشترنبرگ و دیتریش در هفت فیلم سینمایی مختلف با هم همکاری کردند.این رابطه حتی باعث آزردگی امیل یانینگز هم شد.گویا او هم چندان خوشش نمیآمد که آقای کارگردان اینهمه به مارلنه دیتریش توجه میکند.او حتی یکبار دیتریش را تهدید کرد که سرصحنه خفهاش میکند.به نظر میآید دیتریش، دستکم در زمان تولید فیلم «فرشته آبی» خودش هم مثل شخصیت لولا بوده است؛ اغفالگر مردان هوسران.
فیلم در سال ۱۹۳۳ و با روی کار آمدن آدولف هیتلر و ارتش نازی مورد غضب قرار گرفت و نمایشش ممنوع شد.هرچند شایعه شده بود که هیتلر خودش در سینمای شخصیاش بارها این فیلم را تماشا کرده است.شیوه بازی گستاخانه مارلنه دیتریش ازجمله ویژگیهای فیلم بود که روی سینماروها تاثیر زیادی گذاشت.آنها که بسیار تحت تاثیر بازی او و شخصیت لولا قرار گرفته بودند، تلاش زیادی کردند که قیدوبندهای سنتی اطراف خود را رها کرده و همچون او رفتار کنند؛ امری که برای جامعه سنتی آن زمان، کاملا جسورانه و انقلابی بود.