کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۱۲۴۹۹
تاریخ خبر:

کتونی‌های مرا واکس می‌زنی؟

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: فقط اینجور جاهاست که می‌فهمیم اوضاع چقدر بی‌ریخت است و مرگ چقدر برای‌مان دامان گشوده است. فقط اینجورجاها که چیزی بیخ گلویمان را بگیرد. چه فرقی می‌کند کرونای امروز یا قحطی و طاعون طهران قدیم. بحران بحران است. اندوه اندوه است. و بی‌پناهی در تمام سال‌ها و قرن‌ها شمایل اختصاصی خودش را دارد. امروز اگر اینجا احمق بالفطره خونخواری ماسک دوزاری ماماندوزش را به قیمت خون پدرش می‌فروشد، آنجا و آن زمان هم درد پشت درد بود و فرصت طلب‌ها می‌تاختند.

در آن قحطی غریب طهران قدیم نیز یتیمان و بیوه زنان و بی‌پناهان را نان سیاه سالخو نمی‌رسید. آنجا باز کرامت سیدحسن رزازها بود که باعث می‌شد بقچه نانش را از نانوایی تا خانه تیکه تیکه بین بی‌پناهان تقسیم کند. آن روزها سیدحسن شجاعت‌ها بودند که خانواده مش رضاها را زیر پر و بال می‌گرفتند و شب‌ها با عبایی بر دوش، کوبه خانه‌شان را به صدا درمی‌آوردند و بقچه‌ای را که کمی‌گوشت و سنگک و سبزی خانگی در آن پیچیده شده بود پشت در می‌گذاشتند و در دالان‌های شب گم می‌شدند.

این مملکت همیشه سیدحسن‌های خودش را داشته است. گیرم کریم گاوکش‌هایش هم زیاد بودند. اما وقتی درد از حد می‌گذشت جوانمردان گمنامی‌ بی‌نیاز از دولت‌ها خود پا پیش می‌گذاشتند و چاره سازی می‌کردند. در چنین گیرودارهایی بود که کسی مثل حاج معصوم هم پیدا می‌شد که برود به داد خواجه میناس‌ها برسد و دیگر میناس فریاد نزند در ملاء عام که لوطیان طهران تمام و کمال به مسلمین رسیدند و خوکدانی ما بی‌پناهان را غارتگران آتش زدند. گاهی چنین نگاهی لازم بود که سیدحسن‌، معصوم را سراغ محافظت از اقلیت‌ها بفرستد. هر زمانه‌ای بالاخره سیدحسن و معصوم خودش را دارد. گیرم تک و توکی. گیرم به اختصار.

* دو: حالا در این گیرودار که گرگ کرونا دندان به هم می‌ساید دلم نه فقط برای گربه‌های شهر که به کارتن خواب‌ها و واکسی‌ها و کودکان خیابانی سر چهارراه‌ها هم کباب است. پریروز از هفت صبح که زدم بیرون، کودکی که یک قوطی واکس و یک فرچه نیمدار دستش بود در سهروردی جنوبی پایین شازاد جلوی تک تک رهگذران را می‌گرفت. اول به غبارگرفتگی قندره‌هایشان نگاه می‌کرد و بعد می‌گفت آقا واکس‌تان بزنم؟

بعضی‌ها هیکل کبره بسته کودک را سراپا از نگاهی می‌گذراندند و عصبانی می‌شدند که «احمق جان الان در این هیروویری واکس لازم داریم به نظرت؟ دست کثیفت را از من دور کن.» پسرک باز در پیاده‌روهای غم‌پرور سهروردی وول می‌خورد و به کفش‌های غمگین مردم ماسکداری که به سرعت می‌گذشتند از بالا تا پایین نگاه می‌کرد و باز سوالش را تکرار می‌کرد.«آقا واکس بزنم؟» مردمان بی‌انصاف از پهنای هراس‌آلود و سیاه شدگی شلوار گنده و پیرهن نازک او و انگشتان مشکی‌اش درمی‌رفتند که کرونا نگیرند.

و من می‌گفتم با خود که الهی بالاخره در این روزهای بی‌پناهی هم سیدحسن رزازی یا حاج معصومی‌ پیدا می‌شود؟ که پیدا شد. که پیرمردی پای قدم‌های ریز کوک توقف کرد و به واکسی گفت کفش‌های مرا واکس می‌زنی پسرم؟ واکسی خردسال نگاهی به پاهای نی قلیونی پیرمرد انداخت و گفت شما که کفش چرم پاتان نیست آقا. پیرمرد دل گنده گفت بالاخره کفش کفش است. کتانی را نمی‌شود واکس زد؟ کودک خنزرپنزری بلندنظر بود.

از خیر پنج تومنش گذشت و گفت خراب می‌شود آقا. پیرمرد گفت بگذار خراب بشود. مال خودم است اختیارش را دارم. بعد دست‌های سیاه و کبره بسته کودک را در دست گرفت. مگر نگفته‌اند که اینها را صبح تا شب با آب و صابون بشویی؟ کودک چشم‌های شبق رنگش را به پیرمرد دوخت. از شب عید گفت. از مادر خانه‌نشین. و از اینکه هیچکس نمی‌خواهد کفش‌هایش را برق بیندازم غیر از شما که از شانس بدم کتانی پایتان هست.

پیرمرد گفت«بیا دستمزدت را بدهم اصلا واکس نزن.‌ها؟» کودک واکسی گفت نه. من گدا نیستم آقا. پیرمرد ایستاد کنار مغازه آجیلی. تکیه داد به دیوار سمنتی سفید. کتانی را از پا درآورد و گفت خوب کاری می‌کنی پسرم. به صدقه عادت نکن. حالا بیا واکس بزن. یالله شروع کن. کفش خودم است اختیارش را دارم. کودک چشمانش برقی زد. تا حالا کتانی واکس نزده بود.

فرچه را کشید به واکس و افتاد به جان کتانی‌های کج و معوج. کتانی‌هایی که در آغوشش جان گرفته بود و ترانه می‌خواند انگار. پیرمرد می‌خندید. من به راهم ادامه می‌دادم و می‌گفتم نه خدایا هر زمانه‌ای سیدحسن‌ها و حاج معصوم‌های خودش را دارد. من کفر گفتم. قربانت بروم حاج معصوم.

کدخبر: ۳۱۲۴۹۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر