کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۶۰۲۹۹
تاریخ خبر:

چرا جمع‌خوانی ‌لذت بیشتری‌ دارد؟

روزنامه هفت صبح | سیاوش پیریایی به همراه همسرش فریبا اقدامی تجربه سال‌ها تدریس خود را به تأسیس باشگاه کتابخوانی اختصاص داده‌اند؛ باشگاهی به عنوان «ازتا». «ازتا» چنانچه از نامش برمی‌آید به معنای از جایی است تا جایی دیگر؛ از جایی که هستیم تا جایی که می‌توانیم به آن برسیم.

اما مناسبت این گفت‌وگو طرح‌های خلاقانه‌ای بود که مؤسسان این باشگاه در حوزه کتاب و کتابخوانی اجرا کرده‌اند؛ تجربه‌ای که منجر به خلق آمارهای شگفت‌انگیز کتابخوانی شده است. در باشگاه کتابخوانی آنها تا به حال قریب به ۲میلیون و ۲۵۰هزار صفحه کتاب خوانده شده. سیاوش پیریایی در این گفت‌وگو درباره دلایل استقبال مخاطبان از جمع‌خوانی کتاب و طرح‌هایی نظیر آبونمان کتاب می‌گوید.

* اولین تصویری که من از شما دیدم کنار ماشینی ایستاده بودید که به شکل کاربری عرضه کتاب طراحی شده بود. این تصویر خیلی در ذهنم ماند و بعد از پیگیری متوجه شدم در حال اجرای طرح‌های گسترده‌تری در حوزه کتاب هستید.

آن تصویر متعلق به حیاط باشگاه کتابخوانی «ازتا» است. آن زمان چند تا از این کاروان‌ها درست شده‌ بودند و به بهانه کتاب آدم‌ها را دور هم جمع می‌کردند و دعوت‌شان می‌کردند به چای و قهوه و گپ و گفت و به‌ویژه کتاب. اما حضور آن ماشین در «ازتا» به این دلیل بود که ما اصلا برای‌مان مهم‌ترین مسئله، مواجهه آدم‌ها با همدیگر است؛ مواجهه با خودشان، با همدیگر و با جهان‌شان؛ همه اینها هم به بهانه کتاب. البته با در نظر گرفتن این موضوع که لذت هم ببرند.

یعنی آدم‌ها اگر قرار است کتاب بخوانند، حتما این نیست که زانوی غم بغل کنند، گوشه‌ای ساکت و خلوت پیدا کنند که از همه جهان بریده باشند یا در یک کنج عزلتی بنشینند و کتاب‌شان را بخوانند. مطالعه کتاب در مواجهه آدم‌ها در کنار همدیگر و با همدیگر، تأثیر عمیق‌تر و گسترده‌تری روی خودشان و روی دیگران خواهد گذاشت.

* از آن کاروان عبور کنیم، به خودتان بپردازیم. یک مقدار درباره فعالیت‌های‌تان تا پیش از راه‌اندازی «ازتا» بگویید. فعالیت‌های فرهنگی‌تان به چه شکلی شروع شد؟ در چه سالی بود و چطور به باشگاه‌های کتاب رسیدید؟
تقریبا بیشتر عمرم را در معلمی و در کنار نوجوانان و جوانان گذرانده‌ام؛ چه در دبستان، چه دوره راهنمایی، چه دبیرستان و چه در بخش‌هایی از دانشگاه. در واقع کودک و نوجوان و جوان همواره بخشی از زندگی من بوده. معلمی هم ابتدای این پیوند بود؛ به این معنا که من سال ۱۳۶۵، وقتی اولین‌بار سر کلاس رفتم، احساس کردم این متنی که من به عنوان معلم باید با دانش‌آموز در میان بگذارم، کفایت نمی‌کند. حس کردم یک چیزی این وسط کم است.

همان زمان‌ها بود که به فکر این افتادم شاید بشود به بهانه در کنار هم بودن و با هم کتاب خواندن، این خلأ پر بشود. برای همین شروع کردیم با بچه‌ها کتاب بردن سر کلاس. اول اینگونه شروع شد که بچه‌ها هر چیزی را که در خانه داشتند، با خودشان می‌آوردند. بعد رفته‌رفته توسعه پیدا کرد. فکر کردم بهتر است خودم انتخاب کنم، چون گاهی بچه‌ها هر چیزی دم دست‌شان بود برمی‌داشتند می‌آوردند و بعضی از اینها چندان ارزشمند نبود.

برای همین تصمیم گرفتم هر بار با تعدادی کتاب سر کلاس بروم. ماجرا از اینجا شروع شد. بعد دیدیم که چه شوقی در بچه‌ها ایجاد می‌کند و ماحصل این ماجرا چه چیزهای جدیدی هم برای بچه‌ها، هم برای خودم دارد. از اینجا به بعد دیگر تداوم پیدا کرد. زمانی هم که با همسرم همراه شدیم، وقتی ایشان هم آمد و معلمی‌شان شروع شد، از مدرسه من به مدرسه ایشان هم سرایت کرد. ایشان البته جدی‌تر از من ماجرا را دنبال می‌کرد و محدود به مدرسه نماند. شاید این اولین جرقه‌هایی بود که باشگاه کتابخوانی یا جمع‌های کتابخوانی یا جمع‌خوانی شکل گرفت.

* چرا از نظام آموزشی بیرون آمدید؟ چه فقدانی را در این نظام حس می‌کردید؟
مدرسه برایش مهم بود که تو چه چیزی داری با بچه‌ها می‌خوانی؛ حق هم داشتند. وقتی که آنجا هستی، یک نوع نگاه هست که تو مجبوری فقط در آن مسیر جلو بروی. راحت‌تر اگر بخواهم بگویم یعنی نمی‌توانی هر کتابی را بخوانی. ضمن اینکه بچه‌ها وقتی که بیرون از سیستم آموزشی هستند، این ماجرا را دیگر منحصر در نمره و درس نمی‌بینند.

نگاهشان کمی جدی‌تر می‌شود. ضمن اینکه نظارت دیگر با آن نوع نگاه نسبت به بچه‌ها وجود ندارد. می‌توانند وسط کلاس، چای بخورند، لازم باشد فیلمی متناسب با موضوع ببینند. مهم‌تر اینکه پدر و مادرها و کسانی که همبسته این دانش‌آموزان بودند هم می‌توانستند جدی‌تر مشارکت کنند. یعنی جمع گسترش پیدا می‌کرد به دانش‌آموز و خانواده دانش‌آموز.

برای دانش‌آموزان این خیلی مهم بود که برای اولین‌بار بتوانند پدر و مادرشان و آشنایان‌شان ،آنها را در چنین موقعیتی ببینند و با هم در جریان خواندن و یادگیری قرار بگیرند.خیلی برای‌شان لذت‌بخش بود که پدر و مادرشان دارند همراه‌شان کتاب می‌خوانند. فکر می‌کنم مجموعه اینها باعث شد که این ماجرا خیلی با مدرسه متفاوت بشود. بعد هم ادامه پیدا کرد و الان هر جایی که می‌روید نمونه‌هایی از این جمع‌ها را می‌بینید و این باعث خوشحالی است.

* در کنار اینها، طرح‌های خلاقانه‌ای هم داشتید. مثلا یک نمونه من دیدم نامه‌نگاری‌هایی صورت می‌گرفت با علاقه‌مندان کتاب در قالب طرحی به اسم طرح آبونمان. به نظرم خیلی جذاب و جالب رسید. درباره این طرح هم بگویید.
آبونمان به این ترتیب است که ما احساس کردیم باید برای بچه‌هایی که توان مالی‌ ندارند، کم‌برخوردار هستند یا محل زندگی‌شان جایی است که کتاب با کیفیت به دست‌شان نمی‌رسد، فکری بکنیم. به نظرمان رسید که راه چاره می‌تواند این باشد که برای اینها کتاب ارسال کنیم منتها چیزی که این طرح را ویژه‌ و متفاوتش کرد شاید این بود دوستانی که به این طرح فکر کردند و ذره ذره پخته‌اش کردند، به این نتیجه رسیدند بهتر است همراه کتاب‌های ارسالی، برای این بچه‌ها، نامه شخصی هم فرستاده شود که ارتباطی صمیمی بین باشگاه و آنها در هر جای ایران برقرار شود.

شاید به آنها حس خوشایندی بدهد و ترغیب‌شان کند برای برقراری یک ارتباط سالم سازنده. به این ترتیب هر ماه برای این بچه‌ها یک کتاب به همراه یک نامه شخصی به آدرس‌شان و برای شخص خودشان ارسال می‌شود و چون پست سفارشی می‌رود، باید کسی که این بسته را تحویل می‌گیرد حتما خود کودک و نوجوان باشد و خوب از همین جا من مهم هستم و برایم کتاب و نامه فرستاده‌اند، شروع می‌شود. بازخوردهایی که ما از بچه‌ها داشتیم این بوده که الان این نامه‌ها برای‌شان خیلی مهم شده.

این خیلی جالب است؛ دلیلش شاید این باشد که بچه‌ها این نوع ارتباط را در جای دیگری تجربه نمی‌کنند. از طرفی فکر ما این است که این را می‌شود بعدا ذره ذره توسعه بدهیم به شکل گفت‌وگویی که بین ما و آن دوستان جریان پیدا می‌کند، بر مبنای خود کتاب؛ به شکلی که ما به‌طور نامحسوس و خیلی غیرمستقیم درباره کتاب و چگونه کتاب خواندن و به چه چیز در کتاب دقت کردن، سوالاتی را در ذهن بچه‌ها بکاریم.

به این ترتیب بچه‌ها به‌تدریج متوجه می‌شوند که از زوایای مختلف هم می‌شود به یک کتاب نگاه کرد؛ مثلا کم کم فکر می‌کنند اگر من به این شخصیت دقت کنم یا اگر آن ماجرا را عمیق‌تر بررسی کنم، یا این موضوع را از رهگذر این پرسش مرور کنم؛ بهتر می‌توانم با کتاب ارتباط برقرار کنم و ما مشتاق و امیدواریم که در این فرآیند یاد بگیرند چگونه باید یک کتاب را عمیق‌تر و دقیق‌تر بخوانند و با چه متر و معیاری، دستاوردهای آن را به چرخه زندگی خود بیاورند تا از خواندن آن لذت بیشتری ببرند و آگاهی، تخیل و حس زیبایی‌شناسی خود را گسترش بدهند.

* بخشی از آنچه می‌گویید، گمان کنم در جمع‌خوانی‌ها هم مدنظرتان باشد. چرا به نظرتان جمع‌خوانی‌ها لذت‌بخش‌تر است؟ حتی گاهی تغییر در سرانه و سرآمد مطالعه ایجاد می‌کند و مخاطبان راحت‌تر و بیشتر و با کیفیت بالاتری کتاب می‌خوانند. چرا؟

اصلا ویژگی اینکه ما ترجیح دادیم با هم کتاب بخوانیم همین ماجرا بود که ذره‌ذره در این تجربه متوجه شدیم انگار با هم کتاب خواندن خیلی متفاوت از تنها کتاب خواندن است. دلایل متعددی هم دارد. اولین و مهم‌ترینش این است که یک رابطه انسانی شکل می‌گیرد؛ یعنی آدم‌ها ضمن اینکه کتاب می‌خوانند، به برخی دیگر از نیازهای‌شان که برقراری ارتباط با دیگری است، پاسخ می‌دهند. شاید یکی دیگر از دلایلش این باشد که به یک گروه تعلق پیدا می‌کنند؛ به یک جمع که هدفی مشخص و روشن دارد.

شاید یک دلیل دیگرش این باشد که دریچه‌های متفاوت و متنوعی رو به ماجرا باز می‌شود. یعنی من وقتی خودم در خلوت خودم کتاب می‌خوانم، خودم هستم و همه توان خودم؛ نهایتا اگر بتوانم این قابلیت را گسترش بدهم این است که بروم یک متنی، یک نقدی، یک اثری درباره آن کتاب هم بخوانم ولی باز منوط می‌شود و محدود می‌شود به برداشت شخصی خودم. اما وقتی با جمع کتاب می‌خوانم، تمام اینها توسعه پیدا می‌کند؛ متوجه می‌شوم که آدم‌ها متفاوت نگاه می‌کنند، متوجه می‌شوم که راه‌های ارتباط برقرار کردن با یک اثر متفاوت و متنوع است.

در کنار اینها، مسیر گفت‌وگو هم برایم باز می‌شود. یعنی شاید عمده‌ترین ویژگی جمع‌خوانی این باشد که یک ملاطی، یک ماده‌ای، یک محتوایی این وسط قرار می‌گیرد که من می‌توانم پیرامون آن با دیگری گفت‌وگو کنم. ابراز وجود کنم و از ایده‌ها و احساساتم حرف بزنم. اینجاست که این فرآیند شکل و ماهیت ویژه خودش را نشان می‌دهد؛ اینکه من یاد بگیرم چگونه خودم را در مواجهه با یک اثر بفهمم و ابراز کنم و با دیگری به گفت‌وگو بپردازم. برای اینکه بتوانم با دیگری گفت‌وگو کنم، باید دیگری را بفهمم. مفهوم دیگری، اینجا معنا پیدا می‌کند.

یعنی کسی بیرون از من که نه بالاتر از من است که به من بگوید چطور ببین، چطور بخوان، چطور نگاه کن و نه پایین‌تر از من است که من به او بگویم چطور ببین، چطور بخوان، چطور نگاه کن. درست هم‌سطح هم هستیم؛ چشم در چشم هم، هم‌تراز با هم، هم‌شأن و هم‌سنگ با همدیگر می‌نشینیم و راجع به ماجرایی که مسئله فهم یک کتاب است، با همدیگر وارد گفت‌وگو می‌شویم. اینها مهارت ما را در گفت‌وگو افزایش می‌دهد.

به ما یاد می‌دهد همچنان که باید گوینده خوبی باشیم، باید شنونده دقیقی هم باشیم و اجازه بدهیم طرف مقابل فهم خودش را از موضوع موردنظر عنوان کند. به این صورت رفته‌رفته یاد می‌گیریم که گفت‌وگوی توأم با مدارا و توأم با فهم دیگری چگونه است. یاد می‌گیریم که همیشه حق با ما نیست. یاد می‌گیرم که حقیقت اصلا امری متکثر است؛ مفهوم و شیوه‌ای یگانه نیست که فهم و روش من فقط آن را برداشت کند؛ دیگری هم می‌تواند در برداشت از حقیقت، حرف درست و بجایی را داشته باشد.

* این وسط البته نقش «تسهیل‌گر»، نقش ویژه‌ای است. تسهیل‌گر در جمع‌خوانی‌های کتاب واقعا نقش مهمی دارد.
بهتر این است که تسهیل‌گر نقش خودش را کمرنگ کند. هر چند که این نقش بسیار کلیدی و مهم است. تسهیل‌گر مثل آدمی است که سنگی را می‌اندازد در برکه و موج ایجاد می‌کند و بعد می‌نشیند به تماشای این موج؛ هر جایی که احساس می‌کند این موج دارد از بین می‌رود، سنگ بعدی را می‌اندازد. این سنگ‌ها یعنی یک مسیر، یک دریچه و یک سوال که رو به آن کتاب باز می‌شود.

تسهیل‌گر می‌نشیند به تماشای اینکه مخاطبان چطور درباره آن اثر و درباره آن سوال با همدیگر گفت‌وگو می‌کنند. چطور آن مسیر را دنبال می‌کنند تا به نتایجی قانع‌کننده برسند. هر جایی هم احساس کند دارند دور می‌شوند و به بیراهه می‌روند، دوباره به شکل دیگری و با طرح سؤالی دیگر و با باز کردن دریچه‌ای تازه، دوباره آنها را به جریان کتاب برمی‌گرداند. در مجموع در یک روند فرض کنید صددرصدی، شاید اگر خیلی بخواهد دخالت کند ۱۰، ۱۵درصد دخالت داشته باشد.

تسهیل‌گر بیشتر باعث می‌شود که آن ماجرا شکل بگیرد، گفت‌وگو شکل بگیرد، آن خوانش فرم بگیرد و دست‌به‌دست بشود و دهان‌به‌دهان و ذهن‌به‌ذهن بچرخد. خودش هم در این نشستن و برخاستن و تماشا کردن و گفت‌وگوی با دیگران و در میانه شوق و اتمسفر گفت‌وگوی دیگران و جهان متن، مدام در حال بداهه‌پردازی و در حال کشف است. یعنی ضمن اینکه آنها دارند گفت‌وگو می‌کنند، برای خود تسهیل‌گر هم لذتی نوبرانه و کشفی تازه رخ می‌دهد.

حضور تسهیل‌گر در عین اینکه کمک می‌کند یک جمع یک اثر را بهتر، دقیق‌تر و با اتکا به توان خودشان درک کنند، به خود تسهیل‌گر هم کمک می‌کند در جریان یادگیری مداوم قرار داشته باشد. واقعاً این را عرض می‌کنم؛ یعنی من در تجربه شخصی خودم مدام غافلگیر می‌شوم و گاهی درنگ می‌‌کنم که عجب نکته فوق‌العاده‌ای گفت؛ اصلاً فکر نمی‌کردم این اثر یک چنین چیزی هم در خودش داشته باشد چون ذهن دیگری هم دارد کار می‌کند.

تنها کاری که تسهیل‌گر انجام داده، به روش سقراطی یک مسیر با نقشه‌ای تازه مطرح کرده است، آن آدم‌ها در پیمودن آن مسیر با نقشه تازه، راه‌های جدیدی را کشف کرده‌اند، مسیر متفاوتی را طی کرده‌اند و به همین دلیل یک فهم تازه‌تری از ماجرا به دست آمده که خود تسهیل‌گر هم گاهی از آن غافل بوده یا حداقل از این زاویه ماجرا را ندیده بوده. یعنی باور بفرمایید که شما یک کتاب را با یک گروه و در یک مسیر و با یک نقشه می‌خوانید، به یک جایی می‌رسد اما با گروه بعدی با همان مسیر و همان نقشه می‌خوانید به یک جای دیگری ختم می‌شود.

شاید یکی از دلایل این باشد که آن آدم‌ها دریافت‌های متفاوت‌تر و تجربه‌های متنوع‌تری دارند. همین برای خود تسهیل‌گر هم یک تجربه جدید و لذت‌بخش است و کار را از آن روند تکراری همیشگی آموزش که یکی باید بگوید و دیکته کند و بقیه باید بشنوند، رها می‌کند. این تجربه جدیدی است. فکر می‌کنم در همه دنیا تجربه جدیدی است؛

برای همین هم هست که اینقدر روی آن اصرار دارند چون به نظر می‌رسد مخصوصاً در سرزمین ما که سیستم آموزشی در کارهای گروهی و در کنار آمدن با همدیگر، کارا و کارآمد عمل نکرده است، در مسیر این جمع‌خوانی و با هم خواندن شاید کمی خلأها و کاستی‌ها جبران بشود. ما یاد می‌گیریم که با همدیگر یک مفهومی را، یک کتابی را، یک جهانی را دسته‌جمعی بخوانیم و عقل‌هایمان را روی همدیگر بگذاریم، نظرمان را یک کاسه کنیم و با همدیگر کیف کنیم در فهم یک ماجرا و در تدارک یک جهان دلخواه.

کدخبر: ۳۶۰۲۹۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر