پیشبینی از ادامه بحران در کشورهای عربی
روزنامه هفت صبح | نسرین مالک، ستوننویس گاردین در مطلبی برای این روزنامه به مناسبت دهمین سالگرد بهار عربی نوشت: هفتهها قبل از اعتراضاتی که رئیس جمهور تونس را برای همیشه سرنگون کرد، میتوانستی ببینی که چیزی در مورد این قیام متفاوت بود. چیزی در مورد شیوه طنینانداز شدن اعتراضات در خانوادهها در جهان عرب، شدت خشم اخلاقی و اجبار حرکت که حس تازه و هیجانانگیزی داشت.
اما همانطور که آن زمان در مورد وعده و ظرفیت آنها نوشتم، هیچگاه تصور نمیکردم آن اعتراضات به چیزی بدل شوند که حالا بهار عربی مینامیم. در آن زمان، به سادگی غیرقابل درک بود که اعتراضات مسالمتآمیز میتواند یک دیکتاتور عرب را سرنگون کند. هیچ موقع چنین چیزی اتفاق نیفتاده بود. هیچکس نمیدانست چنین امری چطور به نظر میرسد.
یک دهه بعد، زمانی که اصطلاح «بهار عربی» با آرزوهای متلاشی شده آزادی مترادف شده، فکر کردن به روزها و هفتههای اعتراضات دردناک است. حالا دردناک است که ماههای پرتلاطم شادی و مثبتنگری را به خاطر آوریم؛ حس قدرتی که ما به عنوان عربها برای نخستین بار در زندگیهای خود تجربه کردیم.
زمانی که به جهان عرب امروز نگاه میاندازیم، باور آنچه اتفاق افتاد سخت است.
فقط انقلاب تونس دستنخورده باقی مانده است. هر کشور دیگری که تحت تأثیر قرار گرفته بود، یا دچار هرج و مرج و جنگ داخلی شده- مانند لیبی و سوریه- یا مانند مصر، وارد دوره جدیدی از دیکتاتوری شده است. آنچه اتفاق افتاده، شبیه تحقق هشدارهایی به نظر میرسد که از همان ابتدا علیه اعتراضات صادر شده بود: اعتراضات فقط به بیثباتی سیاسی بیشتر میانجامند.
بسیاری از کسانی که روزهای وعده را گذراندهاند، حالا دوست ندارند درباره آن صحبت کنند. اگر هم چنین کنند، تقریباً با شرمندگی و احساس حقارت نسبت به جوانی، سادهلوحی و بیپروایی خودشان همراه است. یک مرد مصری اوایل امسال با اشاره به انقلاب ناکام، به من گفت: شما نمیتوانید آزادی و ثبات داشته باشید. این چیزی است که ما آموختهایم.
بنابراین میراث بهار عربی فقط قساوتها و اقتدارگرایان متعاقب آن نیستند بلکه این حقیقت است که به عنوان نفی ایده اعتراض تلقی میشود. یک زن مصری-عراقی فعال در جنبش سیاسی پساتحریر، هفته گذشته به من گفت: «ما خودمان را مقصر میدانیم. اما مقصر هم شناخته میشویم.» انقلابیون افسوسهای خود را دارند اما در حال حاضر آنها به خاطر دستکم گرفتن مقیاس چالشی که با آن مواجه بودهاند هم محکوم میشوند.
حتی در تونس، نام بوعزیزی قداست خود را از دست داده است. خانواده او مورد آزار قرار گرفتند و به بردن نفع مالی از مرگ عزیزشان متهم شدند و به میلیونها تبعیدی دیگر بهار عرب پیوستند که کشور را ترک میکنند. خبرنگار گاردین در زادگاه بوعزیزی زنی را دیده بود که مجسمه بوعزیزی را که برای یادبود او برپا شده بود، لعن و نفرین میکرد.
اما همه این انگشتهای اتهامی که نشانه میرود، حقیقت واقعی بهار عربی را مکدر میکند؛ آن هم اینکه علت شکست آن این بود که نمیتوانست موفق شود. انتقال مسالمتآمیز، در آن زمان و به آن روش، به سادگی غیرممکن بود. آنچه ما- از سوریه تا سودان- دستکم گرفتیم، قدرت ارتش یا بیرحمی سرویسهای امنیتی و سرسختی نخبگانی که برای حفظ قدرت دست به هر کاری میزدند نبود، بلکه فقدان وزنه تعادل واقعی برای همه اینها بود.
*** چرا بهار عربی شکست خورد؟
مشکل، غیاب نیروهای کافی ضروری برای موفقیت یک انقلاب، نسبت به تعداد زیادی ضدجریانها بود. زیرا دیکتاتوری، به حاکمیت یک نفر ختم نمیشود، بلکه عقیمسازی دموکراسی است. بعد از سقوط استبداد، مشخص شد دههها استبداد، زمین را آلوده کرده است.
هیچ حزب اپوزیسیونی برای مهار یا هدایت انرژی سیاسی و هیچ چهره کاریزماتیکی که از تبعید بازگشته یا از زندان فرار کرده و به جنبشهای سیاسی هیجان دهد، وجود نداشت و به همین ترتیب فضایی هم برای گفتمان سیاسی نبود؛ زیرا اکوسیستم رسانهای یا فضای روشنفکری که به اندازهای سالم باشد که در برابر تصرف توطئهها و فرقهگرایی مقاومت کند، وجود نداشت.
آنچه بهار عربی را به یک نیروی شوکهکننده تاریخی بدل کرد- اینکه جنبش ارگانیک و قدرت گرفته از مردم بود و رهبر یا ایدئولوژی نداشت- در نهایت آن را بلعید. خلأ، انقلاب را بلعید. در آن تزلزل، طنینها و درسهایی برای جنبشهای ضداستقرار در غرب، مانند جنبش «جان سیاهپوستان ارزش دارد»، وجود دارد. آنچه بهار عربی در مقابل آن قرار گرفت، یک معمای جهانی بود.
چطور نیروهایی که برابری را طلب میکنند به نیروهایی که این برابری را محقق میکنند، تبدیل کنیم.
امروز، فراتر از روایت جاافتاده شکست را دیدن، دشوار است: میلیونها آواره در سوریه، لیبی و یمن؛ کشتهها و گمشدهها، بدنهایی که زندانهای سیاسی مصر را پر کردهاند.
پلیس بیرحم مصر نشانهای دال بر آن است که ارتش و سرویسهای امنیتی یاد گرفتهاند تهدید یک انقلاب دیگر، به قدری خطرناک است که آنها نمیتوانند اجازه کوچکترین نافرمانی را بدهند. مانند زندانبانی که زندانیاش فرار کرده اما دوباره دستگیر شده است، رهبران پارانوید کشور این مشغله ذهنی را دارند که دوباره چنین اتفاقی نمیافتد.