پروندههای امنیتی در سینمای ایران
روزنامه هفت صبح، کمال بردبار | آیا سازندگان فیلمهای مبتنی بر پروندههای امنیتی از رانتهای غیرمنصفانه اطلاعاتی استفاده میکنند؟ آیا در بازگویی این حوادث سرنوشتساز سیاسی، باید از زوایای مختلف فرصت فیلمسازی وجود داشته باشد؟
جواب این پرسشها در حالت ایدهآل مثبت است. بهترین شکل ممکن این است که پروندههای امنیتی با سلایق مختلف به فیلم تبدیل شوند. اما در واقعیت اینگونه نیست.
در آمریکا فیلمهای افشاگرانه معمولا از سوی یکی از جناحهای سیاسی حمایت میشوند و یا در ورای وجه افشاگرانه خود حامل فکتهای تبلیغاتی مشخصی هستند. این فیلمها عموما در چارچوب ایدئولوژی آمریکایی جا میگیرند.
فیلمی مثل همه مردان رئیسجمهور و یا فیلمهای جنگی معترضی مثل جوخه و سه پادشاه و یا حتی تلفات جنگی، در راستای دیدگاههای یکی از دو جناح سیاسی شکل میگیرند. فیلمی مثل سقوط شاهین سیاه، در بطن خود نگاهی تبلیغی به میلیتاریسم آمریکایی دارد.
آیا در هالیوود امکان این هست که مثلا روایتی از یازده سپتامبر ساخته شود که از روایت رسمی بیش از حد لزوم دور باشد؟ بعید است. یا مثلا در مورد ماجرای ترور کندی هنوز بعد از گذشت قریب به نیمقرن کسی جرأت نکرده به شکل کامل پرده از راز این حوادث بردارد(جیافکی را دیدهام).
اما هالیوود این هوشمندی را دارد که روایات کنترل شدهاش از پروندههای امنیتی را به شکلی به ما عرضه کند که اعتماد مخاطب را جلب کند. آنها در شخصیتسازی و پیشبرد درام این آزادی را دارند و تا آنجا که ممکن است در رنگآمیزی کاراکترها دستشان باز است و از اصول دراماتیزه کردن شخصیتها به بهترین شکل ممکن سود میبرند.
این همان لمی است که در تریلرهای سیاسی ایرانی غایب است. همان ایجاد سمپاتی نسبت به قهرمانان این فیلمها که در سینمای ایران غایب است. همه اینها را نوشتم تا بگویم طبیعی و بدیهی است که پروندههای مهم امنیتی از سوی نهادهای نزدیک به نظام به فیلم تبدیل شوند.
آنچه باید مورد مکاشفه و مداقه قرار گیرد، ردیابی انصاف و مهمتر از آن کشف عناصر سینمایی در این گونه فیلمهاست. امسال روز صفر سعید ملکان و لباس شخصی امیرعباس ربیعی از این گونه فیلمها هستند. تماشایی و مستند و البته نزدیک به روایت رسمی.