همهچیز را از من بگیر بهجز کوبیده و بناگوش!
* یک: یک صفحه اینستاگرامی نقل کرده که پنج آوریل ۱۹۸۲ یعنی نیمه فروردینماه سال ۱۳۶۱ بالگردهای روسی (ارتش شوروی) برای زدن مجاهدین افغانستان اشتباهی وارد آسمان ایران شدند و پایگاهی را زدند که دو ایرانی هم کشته شدند. به تلافی این اتفاق فانتومهای ایرانی از داخل مرز ایران پایگاه شوروی در غرب افغانستان را مورد حمله قرار دادند. شوروی عذر خواست و ماجرا ختم شد. روسها ظاهرا برای اشتباه خود غرامت هم پرداخت کردهاند.
* دو: برداشتن پل حافظ تقریبا نهایی شده است. اما کدام پل حافظ؟ خوشبختانه قبل از اینکه چهار نامزد این عنوان را مرور کنیم(سهتا در طول حافظ و یکی هم پل کالج) خبر آمد که پل بین کریمخان زند و طالقانی قرار است برچیده شود. پلی که سال ۵۴ روی خیابان تخت جمشید آن دوران بسته شد. حافظ تا انتهای مسیر خود دو پل بزرگ دیگر هم دارد. پل بسیار بلندی که روی خیابان جمهوری قرار دارد و پلی که روی پانزده خرداد بسته شده است. پل روی خیابان جمهوری دقیقا همسن پل روی خیابان طالقانی است.
اما طبیعتا عملیات برداشتن چنین پل استراتژیکی حالا هرچقدر هم پیر باشد، کار محالی است. گذر حافظ از جمهوری از شریانهای مهم اقتصادی پایتخت است و بعید است شهرداری جرأت ترمیم و یا بستهشدن آن را داشته باشد. اما از آن طرف پل حافظ روی طالقانی از بیفایدهترین پلهای پایتخت است. چون کلا تقاطع حافظ و طالقانی تقاطع مهمی نیست و ماشینها حتی بعد از گذشتن از فراز طالقانی باید در چراغ قرمز چهارراه کالج متوقف شوند. چه مطلب کسالتباری شد. اه!
* سه: سریال بابیلون برلین را میدیدم. مربوط به آلمان در سال ۱۹۲۹٫ در هیاهو و آشوبی که بهلحاظ سیاسی جمهوری دموکراتیک وایمار را تهدید میکرد. ناسیونالیستهای نظامی سنتی، کمونیستهای دوآتشه و جوانان نازی که هیتلر را رهبر خود میدانستند و سریال سعی کرده با داستانهایی پررمز و راز فضای آن دوران را برای تماشاگران باورپذیر و جذاب سازد.
تاریخ وقایع سریال به تاریخ شمسی میشود ۱۳۰۸٫ یعنی در سالهای ابتدایی سلطنت رضاشاه. تقریبا بهلحاظ زمانی منطبق میشود بر داستان سریال هزاردستان مرحوم حاتمی. سریال زیبایی که قربانی سانسور و همینطور تشتت روایت شد. فرق بابیلون برلین اینجاست که سریال بر مبنای یک رمان سهجلدی قطور پیش میرود و شخصیتهای متعدد و متنوعی ساخته شدهاند و تحویل سازندگان سریال شدهاند.
* چهار: بعضی شبها پیاده به سمت خانه میروم و در طول خیابان شریعتی رستورانهای متعددی را میبینم که صاحبانشان با ناامیدی پشت دخل نشستهاند. اما دو استثنا هم وجود دارد. در مسیرم دو کبابی سنتی وجود دارند. از این کبابیهای کوچک که جایی هم برای نشستن ندارند. هردو کبابی صف طویل مردم را بیرون داشتند. دو کلهپاچهای هم هستند که مشتریها با رغبت و اشتیاق داخلش به خوردن مشغولند. حداقل به چشم خودم دیدم که اشتیاق به کلهپاچه و کباب کوبیده از رعب و وحشت کرونا هم جان سالم بهدر میبرد.