ماجرای امدادگر ایرانی که خودش را به ترکیه رساند

اجتماعی
ماجرای امدادگر ایرانی که خودش را به ترکیه رساند

روزنامه هفت صبح، سارا سبزی| بعد از اینکه مصاحبه ما با محمد عبداللهیان تمام شد، پیام داد و نوشت که «من در زندگی‌ام با دسترنج خودم همه چیز جمع کردم. تنها آرزویم این است که قبل از مرگم یک خانه سالمندان یا مرکز نگهداری از کودکان بی‌سرپرست را با امکانات کامل درست کنم و وقف کنم. فقط لطفا اسم آن دختر به نام سیران خانعلیزاده را هم ببر که بدانند یک معلم زبان ایرانی که اهل سنندج است، تک و تنها با هزینه شخصی رفته بود ترکیه که کمک کند، ولی فقط من رسانه‌ای شدم. کل مردم ایران خونگرم هستند و به هم‌نوع کمک می‌کنند.»

او دو روز قبل از گفت‌وگوی ما از هاتای ترکیه برگشته بود و وقتی پرسیدیم که اوضاع آنجا چطور بود؟ گفت: « روز اول زلزله خوی رفتم آنجا. اول ایران، بعدا آنجا. وضع ترکیه خیلی خراب بود. بین همه جاهایی که برای امداد و نجات رفتم، از سیل مشکین تا زلزله اهر، ورزقان، میانه و کرمانشاه تا به حال چنین حادثه‌ای ندیده بودم. همه ساختمان‌ها روی هم خوابیده بودند، ساختمان‌های سالم هم روی باقی ساختمان‌ها کج شده بودند و نزدیک بود بریزند.»

هفته پیش رسانه‌ها نوشتند که زنی ایرانی برای کمک به مردم ترکیه النگوهای طلایش را فروخت و به همسرش داد که برای کمک به آنجا برود. او همسر محمد عبداللهیان، امدادگر 54 ساله‌ای است که از سال 75 تقریبا در همه حوادث بزرگ 20سال گذشته ایران به عنوان امدادگر داوطلبانه حاضر شده و کمک کرده است؛ از سیل مشکین‌شهر تا زلزله ورزقان، پلاسکوی تهران، زلزله کرمانشاه تا سقوط هواپیما در پادنا و کوه سبلان.

از او درباره ماجرای فروختن النگوها پرسیدیم، اینکه چه شد همسرش تصمیم گرفت این کار را انجام دهد:«روز اول که خوی لرزید، خودم را فوری به آنجا رساندم. سه روز آنجا بودم و کار ساخت کمپ‌های اولیه و پخش کردن چادر و … را انجام دادیم و روستاها را هم می‌گشتیم. بعد از سه روز از آنجا برگشتم. برادرم تصاویری از خراب شدن خانه سالمندان یک شهر درترکیه را برایم فرستاده بود. همه پیرمردها و پیرزن‌ها بیرون بودند و در سرما می‌لرزیدند و زنی هم گریه می‌کرد که ای مردم!

این وضع و روزگار ماست، به ما کمک کنید. من و همسرم داشتیم این ویدئو را نگاه می‌کردیم. او شروع کرد به گریه کردن. گفت محمد تو تخصص داری، این همه سابقه و تجربه داری. داروندارم یک النگو است. الان هم دوست ندارم وقتی مردم آنجا گریان هستند، توی دستم باشد. این را بفروش و برو. گفتم واقعا از صمیم دل می‌گویی؟ گفت آره. دوستی دارم که طلافروشی دارد. گفت این طلاها را به بالاترین قیمت برمی‌دارم که حدود 90میلیون تومان شد.

دوستی هم در جلفا دارم که شرکت حمل‌ونقل بین‌المللی دارد. به او زنگ زدم و گفتم من دارم می‌روم ترکیه. کدام شهر بیشتر خرابی به بار آمده است؟ از کجا بروم که بهش برسم؟ وقتی فهمید که طلاها را فروختم، گفت شماره حسابت را بده. اگر ندهی، نمی‌گذارم از مرز رد شوی. دیدم 50 میلیون تومان برایم واریز کرد که از حساب او خرج کنم. گفت هاتای بیشتر از همه خراب شده است. رفتم وان و از آنجا به سمت دیاربکر و بعد هم به هاتای رسیدم. همه مسیر را هم زمینی رفتم و با یک دست لباس و وسایل امداد و نجات.»

از اهر تا هاتای؛ همه راه‌ها برای رسیدن باز شد
در طول مسیر رسیدن به شهر هاتای، از صاحب پمپ بنزینی در مرز تا آشنایی در شهر وان به او کمک کردند که خودش را با کمترین هزینه به این شهر برسانند؛ شهری در جنوب شرقی ترکیه که فاصله زیادی تا ایران دارد. او به گروه امدادی ملحق می‌شود که ترکیبی از نیروهای بوسنی، ایران و ترکیه بود. بوسنی‌ها کار تخریب را انجام می‌دادند و باقی نیروها هم با بیل مکانیکی خاکبرداری می‌کردند.

عبداللهیان تعریف می‌کند که ساختمان 13 طبقه به چهار طبقه تبدیل شده بود و چیزی به نام جنازه نبود چون بیشتر آنها له شده بودند، ولی خانواده‌ها منتظر بیرون آمدن اجساد بودند و آنها هم فقط از روی گوشواره و انگشتر قابل شناسایی بودند:« آنجا جایی برای ماندن نداشتیم. کنار آتش می‌ماندیم. هوا سوز زیادی داشت و از باقی مانده وسایل خانه‌ها استفاده می‌کردیم که خودمان را گرم کنیم. من در 48 ساعت اول حتی پنج دقیقه هم نخوابیدم و فقط مرده بیرون می‌آوردم.

همه جنازه‌هایی که به شکل بدی فوت کرده بودند را من بیرون می‌آوردم. اگر جنازه‌ای را پیدا می‌کردند که متلاشی شده بود، فورا من را صدا می‌زدند.موقع برگشتن هم می‌گفتند نرو، تو کمک بزرگی برای ما هستی، اگر بروی کارمان لنگ می‌ماند، اما کف پایم تاول زده بود.می‌دیدم که بدنم توانش را ندارد.

نمی‌خواستم در شهر غریب زمین بمانم…» قبل از حرکت او به سمت ایران، نیروهای هلال احمر آنجا جمع شدند و پول‌هایشان را جمع کردند و به او دادند که برای برگشت پول داشته باشد. به او گفته بودند که این پول از شیر مادر برای تو حلال‌تر است. ولی او که تا هاتای پول کمی خرج کرده بود، از آنها قبول نکرد و برگشت.

رئیس پلیس ترکیه من را رسانه‌ای کرد
«می‌دانی چه شد که ماجرا رسانه‌ای شد؟» خودش تعریف می‌کند که برای اولین‌بار چطور رسانه‌های ترکیه‌ای متوجه شدند که یک امدادگر ایرانی با هزینه شخصی، خودش را به هاتای رسانده است:‌ «یک روز که در حال کار کردن بودیم، دیدم رئیس پلیس شهر از دور چشمش به من بود. آمد نزدیک و گفت زیر کاپشنت چیست؟

گفتم پاسپورت و دارایی‌هایم را اینجا جمع کردم. تو به من شک داری، ولی من طلای زنم را فروختم و آمدم به شما کمک کنم. این را که گفتم گریه کرد و گفت حلال کن. از تو خواهش می‌کنم ماجرای آمدنت را برای من تعریف کن و من هم از تو فیلم می‌گیرم. بعد دیدم این فیلم کم‌کم دست به دست شد و به شبکه‌های تلویزیونی ترکیه رسید. امروز هم یک نفر که آدم خیلی مهمی در ترکیه است قرار است به من زنگ بزند. گفتند که می‌خواهد با تو صحبت کند که چرا یک نفر باید طلای زنش را بفروشد و برای کمک بیاید؟ یعنی اینقدر انسانیت دارد؟»

عبداللهیان زمان حادثه پلاسکو هم در تهران بوده و کار امدادی انجام داده است. وقتی از او می‌پرسیم چقدر طول می‌کشد امدادرسانی در هاتای تمام شود، می‌گوید «به این زودی جمع نمی‌شود که. مثلا در پلاسکو یک نفر از مشاوران شهردار به او گفته بود که من اینجا را سه چهار روزه جمع می‌کنم.

وقتی که شهردار داشت می‌رفت، دستش را گرفتم و گفتم آقای قالیباف! خودت را خراب نکن. این کار من است. تو اینجا دست‌کم دو هفته کار داری. بعد از اینکه دو هفته کار طول کشید، من را پیدا کردند و برایم لوح تقدیر و سکه فرستادند. من تا به حال با هیچ ارگانی جایی نرفته‌ام. همه حادثه‌ها را با پول خودم رفتم. از سال 1375 با سیل مشکین‌شهر این کار را شروع کردم. بیشتر از 400 تا مرده هم شسته و خاک کرده‌ا‌م. فقط هم به خاطر خدا و اینکه فایده‌ای برای همشهریان و هموطنانم داشته باشم.»

امدادگر کاری به ملیت تو ندارد
عبداللهیان سال 1354 در شیراز متولد شد، اما اصالتی اهری دارد و در همین شهر هم زندگی می‌کند. سال‌ها پیش زمانی که مهندس ناظر معدن بود، ماجرایی رخ می‌دهد که مدیرعامل معدن مس سونگون او را به عنوان سرپرست ایمنی و آتش‌نشانی انتخاب می‌کند. عبداللهیان برای اینکه به طور کامل تبدیل به یک امدادگر شود، 50 دوره دیده و می‌گوید که تخصصش امداد و نجات است و فعلا به عنوان مشاور مدیرعامل در ایمنی مجتمع کار می‌کند. به غیر از زلزله و سیل، او در شرایط دیگری هم به مردم کمک می‌کند.

مثل وقتی که در زمستان ماشین‌ها در راه گیر می‌کنند و با خودروی خودش ماشین‌های در راه مانده را از جاده بیرون می‌آورد: « مدیر راه و شهرسازی اهر یکی از دوستانم است. یک بار به او گفتم اگر شبی در روستایی راه بسته شد و ماشین‌ها گیر کردند، به من بگو. با هم شبانه راه‌ها را می‌رفتیم و به ماشین‌های در راه مانده کمک می‌کردم.»

قبل از اینکه گفت‌وگوی ما تمام شود، گفت که«این را بنویس! خیلی‌ها گفتند که این (عبداللهیان) چون ترک است، برای کمک به ترکیه رفته و چرا سوریه نرفته است؟ در حالی که برای رفتن به آنجا هم اعلام آمادگی کردم، ولی گفتند ما آنجا نیروی کمکی نداریم، فقط وسایل کمکی می‌فرستیم. بحث ترک و لر و کرد و فارس نیست. همه ایرانی‌ها قلبشان برای ترکیه به درد آمده بود. امدادگر هیچ‌وقت نگاه نمی‌کند که طرفش اهل کجاست؟»

اخبار مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید