
روزنامه هفت صبح، مرتضي كليلي | با قاب تاريخ به ایران قدیم سفر و یادی از گذشته ميكنيم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر كمتر ديده شدهاي استفاده شده که تماشاي آنها خالی از لطف نيست. عكسهايي از مشاهير تاريخ معاصر ايران، شهرهاي ايران، خودروهای نوستالژیک، عكسهاي فوتبالي و… براي ديدن تصاوير و شرح آن ادامه مطلب را بخوانيد.
قاب مشاهیر 1
8 شهید شاخص اسفند ماه دفاع مقدس؛ اسفند آخرین ماه سال است اما انگار این ماه در هشت سال دفاع مقدس، ماه آغاز رسیدن است. بیجهت نیست ماه اسفند، ماه شهدا لقب گرفته است.
حمید باکری؛ شب سوم اسفندماه سال ۱۳۶۲ که زمان شروع عملیات خیبر بود، در همان دقایق ابتدایی خبری را با بیسیم به قرارگاه مخابره کرد: «پل مجنون تصرف شد». پلی که در عمق ۶۰ کیلومتری دشمن بود و بعدها به افتخار این فرمانده نامش را «پل حمید» گذاشتند. حمید در ۶ اسفند ۱۳۶۲ براثر برخورد مستقیم موشک آرپیجی، در منطقه قرنه واقع در جزایر مجنون، شهید و پیکرش نیز هیچگاه شناسایی نشد.
حسین خرازی : در طول جنگ در عملیاتهای طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، والفجر ۴، بدر و والفجر ۸، حضوری فعال داشت. خرازی در خلال عملیات خیبر در پی برخورد ترکش، دست راست خود را از دست داد ولی پس از مدتی به صحنه نبرد بازگشت و سرانجام 8 اسفند 65 در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه شهید شد.
امیر حاج امینی؛ بیسیمچی گردان انصار لشکر حضرت رسول(ص) که بعدش از شهادتش، «نماد شهادت» شد و عکسش همه جا چرخید، زیرا بحبوحه عملیات کربلای ۵ در جنوب کانال پرورش ماهی منطقه شلمچه روز دهم اسفندماه سال ۱۳۶۵، احسان رجبی با دوربینش به دنبال ثبت تصاویر بود. وقتی به یک شهید رسید، ایستاد و با تعجب به چهره او نگاه کرد. امیر حاج امینی را میشناخت. صورتش غرق خون بود. درنگ نکرد. ۲ عکس از او گرفت؛ این عکسها بعدها عنوان سمبل شهادت را به خود اختصاص داد.
محمدرضا کارور؛ از نخبههای دفاع مقدس که در بیشتر عملیاتها همراه شهید همت بود. هنگامی که خبر شهادتش را به شهید همت دادند، او گفت: با شهادت محمد رضا کارور کمر من شکست. محمدرضا چهارم اسفندماه سال ۱۳۶۲ در سن 26 سالگی، طی عملیات خیبر به شهادت رسید
محمدابراهیم همت؛ به همراه حاج احمد متوسلیان به دستور فرمانده کل سپاه مأمور تشکیل تیپ محمد رسول الله (ص) شدند. حاج احمد به عنوان فرمانده تیپ و شهید حاج همت به عنوان مسئول ستاد تیپ فعالیت میکردند. شهید همت در عملیات خیبر که در اسفند ۱۳۶۲ آغاز شد به فیض شهادت نائل شد.
عبدالحسین برونسی؛ او به همرزمانش گفته بود: اگر در عملیات بدر شهید نشدم، به مسلمانی من شک کنید. در شرق دجله، منطقه هورالعظیم در چهارراه خندق شهید میشوم. عبدالحسین ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ در شرق هورالعظیم به درج رفیع شهادت نایل آمد.
حاج عباس کریمی؛ از فرماندهان برجسته دوران دفاع مقدس بود . شهید دستواره در مورد او گفت: در جسم کوچک او یک روح بزرگ و با عظمت و متصل به عظمت خدا نهفته بود که او را یک انسان الهی کرده بود. عباس 24 اسفند 1363 در جزیره مجنون براثر اصابت ترکش خمپاره به سرش به شهادت رسید.
مهدی باکری؛ فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا که همچنان پیکر مطهرش مفقودالاثر است. هنگامی که بعدازظهر ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ ارتش بعثی پس از ورود به حربیه، در دشت مقابل گلوگاه کیسهای پیش آمد و پس از تصرف خاکریز اول خودی، نیروهای لشکر عاشورا را محاصره کرد. شهید باکری مانع عقبنشینی شد و با پرتاب چند نارنجک پشت سیلبند بازگشت و مانند یک تکاور ماهر به نبرد ادامه داد. در گرماگرم نبرد ناگهان تیری به پیشانیاش اصابت کرد و به فیض شهادت نائل آمد.
قاب مشاهیر 2
قسمتهایی از کتاب کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اسفندیاری (قسمت 36)؛ يك صبح که مشغول صرف صبحانه بودیم یکی از آجودانهای شاه، وقت ملاقات خواست. وقتی وارد شد در گوش شاه زمزمهای کرد. محمدرضا با رنگی پریده و صدایی گرفته به من گفت :«رزم آرا نخستوزیر را در بازار بزرگی، هنگامی که در مراسم ترحیم شرکت میکرد به قتل رساندهاند…» وزیر دربار حسین علاء به جای رزمآرا در مقام نخستوزیری نشست اما همه میدانستند که او فقط به درد پر کردن موقت یك جای خالی میخورد زیرا جز «راه آببند » چیز دیگری نمیتوانست باشد…
۱۵ مارس ۱۹۵۱ (۲۴ اسفند ۱۳۳۰) دکتر مصدق رهبر «جبهه ملی» طرح قانونی را به مجلس تقدیم میکند که خلاصه متن آن چنین است:«به منظور تأمین سعادت مردم ایران و فرزندان آينده این ملت، ما مصمم به ملی کردن تمام صنعتنفت کشوریم و کلیه منابع نفت، از این تاریخ، مستقیما توسط دولت ایران مورد بهرهبرداری قرار خواهد گرفت.» تا آن لحظه عنوان ملکه بودن برایم بیمعنا مینمود، چراکه مثل تمام عروسهای جهان، دستخوش هیجانات خویشم .
در آغاز، محمدرضا کوشا بود دردسرهایی که پریشانش میسازد، با دقت از من پنهان کند تا بعد مثل شاهان افسانه درصدد آسان ساختن مشکلات برآید و نقش من هم در نظرم چنین بود، که نه به يك شاه، بلکه به يك انسان بپردازم. يك روز پرنسس شمس به من گفت «یکی از ندیمههای مرا برای کمک در اداره امور کاخ نمیخواهید؟» راستی، چرا؟
این ندیمه شمس خانمی بود که تبار بلژیکی داشت. خوشحال شدم، چراکه بلژیکیها به درست بودن و داشتن وجدان حرفهای شهرت دارند. پیش از اینکه وارد این زندگی شوم، در کاخ اختصاصی جوی تاسفآور حکمفرما بود. گذشته از اسباب و اثاثه قدیمی وبینظمیای که در همه جا دیده میشد، کدبانویی برای تمیز و مرتب نگه داشتن خانه وجود نداشت. غذا هم کاملا «رژیمی» بود: گوشت بسیار پخته، برنج خشك و بدون خورشت، سفرههای باورنشدنی برای يك پادشاه، بدون يك دانه خاویار روی میز…
بعدها از دکتر ایادی شنیدم که اعضای خاندان پهلوی همه از به خطر افتادن سلامتشان نگراناند. شمس، اشرف، محمدرضا و علیرضا برادر جوانتر شاه، از يك طبيب مجاز بیعقل شنیده بودند: اگر رعايت يك غذای رژیمی سخت را نکنند و جانب امساک را نگه ندارند، مبتلا به بیماریهای غیرقابل درمانی خواهند شد. صورت غذای پهلویها تشکیل مییافت از تعدادی عنوانهای غمانگیز : سبزی آبپز و میوه و کمپوت. پس آن سفره رنگین ساتراپهای امپراتوری پارس کوروش به کجا رفته است؟ ادامه دارد…
قاب تاریخ 1
داســتان زندگی خانــوم، زنــی از خاندان قاجــار، نوه مظفرالدینشاه و خواهرزاده محمدعلی شاه (قسمت هفتم)؛ تا پدر از پلهها بالا میآمد که به طرف پنجدری بیاید، نوکر و كلفتها هرکدام خود را به سوراخی میکشاندند. دایه من را در اتاق گوشواره ساختمان سرگرم میکرد، مگر آنکه پدر صدایم کرده باشد. پنجدری، محل حکومت مادر، در خاطره من با صدها رنگ نقش بسته، شبها مروارید با پوست سیاه و لچک سفید رنگش رختخواب مادر را در وسط قالی پهن میکرد.
پدرم در عمارت کلاهفرنگی زندگی خود را داشت، شبها دیر میآمد یا با داشتن میهمان تا پاسی از شب بساط ساز و ضرب و قمار در کلاهفرنگی برپا بود. در این شبها مادر، در پنجدری کتابی میخواند یا خود را به گلدوزی سرگرم میکرد، عزتالملوک نديمهاش تا دیروقت در کنارش بود. مروارید، گیسهای بافته مادر را شانه میکرد و قربان صدقه او میرفت و وصف زیبایی شاهزاده خانم را میگفت. مادر همیشه چارقدی برسر داشت که به سنجاق مرواریدی بند بود.
بیرون از خانه هم چاقچور و روبنده داشت. در قصر سلطنتی هم معمولا فقط روبنده را بالا میزد. در اندرونی چادری سفید و گلدار برسر میانداخت، چادری که از بقچه ترمه نقره باف بیرون میآمد و همیشه از سپیدی برق میزد و بوی یاس میداد. وقتی مادر مینشست لبه تشک تا مروارید موهایش را شانه کند، در آن پیراهن خوابهای توری که از مغازه آلوارز میخرید، مروارید اول گوشه یکی از دستمالهای ململ را میزد در کاسه شیر و با آن سرخاب را از صورت و وسمه را از ابروانش پاک میکرد.
شبها وقتی مادر، دایه را صدا میکرد تا مرا به رختخواب خودم ببرد که در گوشواره مشرق ساختمان پهن بود، همیشه ناله میکردم، گاهی خواب نبودم خودم را به خواب میزدم تا بلکه پیش مادر بمانم. این سعادت فقط مواقعی نصیبم میشد که پدر در سفر بود. هر وقت از دایه میپرسیدم که چرا من باید تنها بخوابم و چرا مادر در پنجدری تنها، آهی میکشید و قربان خدا میرفت. بهترین شبها، وقتی بود که نزهت به خانه ما میآمد و هر دو در یک رختخواب میخفتیم و با هم حرف میزدیم. نزهت چهار سال از من بزرگتر بود و همنفس کودکیام و مونس تنهاییام، خاله کوچک من با آن چشمهای روشن و موهای طلایی… ادامه دارد…
قاب تاریخ 2
اولین و آخرین دختر ایرانی که ملکه زیبایی جهان شد؛ رعنا در سال ۱۲۵۵ جلالی در شهرستان تربتحیدریه واقع در استان خراسان به دنیا آمد. او دختر یکی از خاننشینها و ثروتمندان در تربت حیدریه بود که بعد از حضور در دنیای شهرت، به عرصه خوانندگی روی آورد و تنها خواننده اپرا در زمان پهلوی اول بود که در عرصه مدلینگ نیز فعالیت داشت. او اولین دختر ایرانی بود که به دنیای مدلینگ پیوسته بود.
رعنا به عنوان نخست ملکه زیبایی جهان در سال ۱۳۲۶ معرفی و انتخاب شد. در سال ۱۸۹۶ توسط مجله ایلوستراسیون فرانسه که برای نخستین بار مسابقه زیباترین ملکه دنیا را برگزار میکرد، نیز به عنوان نخست ملکه زیبایی جهان انتخاب شد . رعنا در سال ۱۳۲۶ در تربتحیدریه به خاک سپرده شد؛ تک و تنها بدون آنکه کسی در کنارش باشد. منبع: رکنا
نظرات کاربران
رعنا سال ۱۳۲۶ ملکه زیبایی شده همون سال هم مرده؟
آفرین