کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۲۷۳۶۴
تاریخ خبر:

قاب تاریخ| نجات شهناز، بهانه‌گیری نیما، شایعه شیوع وبا

روزنامه هفت صبح،‌ مرتضی کلیلی ‌| ‌با قاب تاریخ به ایران قدیم سفر‌ و یادی ‌‌از ‌گذشته می‌کنیم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر کمتر دیده ‌شده‌ای استفاده شده که تماشای آنها خالی از لطف نیست. عکس‌هایی از مشاهیر تاریخ معاصر ایران، شهرهای ایران، عکس‌های فوتبالی، نوستالژیک و… برای دیدن تصاویر و شرح آن ادامه مطلب را بخوانید.

‌قاب مشاهیر
خرید کتاب مثل ‌ نان و خوراکى و وسایل معیشتى؛ من این را مى‌خواهم عرض کنم که در منزل خودِ من، همه افراد، بدون استثنا، هر شب در حال مطالعه خواب‌شان مى‌برد. خود من هم همین‌طورم. نه اینکه حالا وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه مى‌کنم؛ تا خوابم مى‌آید، کتاب را مى‌گذارم و مى‌خوابم. همه افراد خانه ما وقتى مى‌خواهند بخوابند حتماً یک کتاب کنار دست‌شان است. من فکر مى‌کنم که همه خانواده‌هاى ایرانى باید اینگونه باشند.

توقع من، این است. باید پدرها و مادرها، بچه‌ها را از اول با کتاب محشور و مأنوس کنند. حتى بچه‌هاى کوچک باید با کتاب اُنس پیدا کنند. باید خریدِ کتاب، یکى از مخارج اصلى خانواده محسوب شود. مردم باید بیش از خریدن بعضى از وسایل تزئیناتى و تجملاتى - مثل این لوسترها، میزهاى گوناگون، مبل‌هاى مختلف و پرده و… -، به کتاب اهمیت بدهند. اول کتاب را مثل نان و خوراکى و وسایل معیشتى لازم بخرند؛ بعد که این تأمین شد به زواید بپردازند. (۲۶/۰۲/۱۳۷۴-Khamenei-ir)

قاب تاریخ ۱
وقتی پسر کودتاچی، جان شاهدخت پهلوی را نجات می دهد! داستان ازدواج شهناز تنها دختر محمدرضاشاه از فوزیه با اردشیر زاهدی شنیدنی است. شاه در نظر داشت دخترش را برای ملک فیصل پادشاه جوان عراق نامزد کند و مقدمات امر هم ظاهراً فراهم شده بود، که در این بین داستان عشق و عاشقی شهناز با اردشیر زاهدی، فرزند فضل الله زاهدی پیش آمد و شاه ناچار به ازدواج آنها رضایت داد.

شهناز چندی بعد به علت عدم توافق اخلاقی با اردشیر زاهدی از او جدا شد ولی با این ازدواج نامناسب از خطر مرگ رهایی یافت. زیرا ملک فیصل دوم که قبل از اردشیر زاهدی برای نامزدی او در نظر گرفته شده بود، در ژئویه سال ۱۹۵۸ میلادی ( تیرماه ۱۳۳۷) در نتیجه یک کودتای نظامی به طرز فجیعی به قتل رسید و اگر عروسی او با شهناز سر گرفته بود، او هم به سرنوشت فیصل دچار می‌گردید.
(محمود طلوعی، داستان پدر و پسر- نشر علم)

قاب تاریخ ۲
از نخستین دندانپزشکان زن در ایران؛ آلجای افشار سوباتایلو (دختر ملک سلطان خانم و جمشید مجدالسلطنه افشار سوباتایلو) ایستاده کنار همسرش اکبرخان افشار (پسر قیصر خانم و میرزا رحیم خان میرپنج افشار. وی با اکبر افشار ازدواج کرد و صاحب پسری به نام رحیم (تمقاچ) شدند.

آلجای برخلاف خواهران و برادرانش که نام خانوادگی افشار را داشتند، تنها کسی بود که پسوند سوباتایلو در نام خانوادگی‌اش بود. ‌پدر آلجای مستوره و هایده‌.‌ حاکم آذربایجان بود‌، در ارومیه متولد شد‌ و در رشت درگذشت. همسر ملک سلطان خانم، آنها شش فرزند به نام‌های مستوره، جلال، توران، آلجای، تموچین و هایده داشتند. نام خانوادگی جمشید در اصل «افشار سوباتایلو» بوده که به مرور زمان سوباتایلو حذف شد و تنها افشار باقی ماند. نام خانوادگی یکی از فرزندان وی به نام آلجای، «افشار سوباتایلو» و باقی «افشار» بودند.

قاب تاریخ ۴
گزارش ساواک درباره چرایی تبلیغات گسترده پیرامون بیماری «شبه‌ وبا»؛ پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر: به دنبال شیوع بیماری التور (شبه‌وبا) ابتدا در مناطق شرقی ایران و سپس شهرهای دیگر در تابستان ۱۳۴۴، تبلیغات وسیعی درباره این بیماری و شیوع آن در ایران انجام شد.

براساس گزارش ساواک به تاریخ ۱۰ شهریور ۱۳۴۴ «در اکثر محافل مختلف پایتخت شهرت یافته که موضوع بیماری وبا در ایران و تبلیغات وسیعی که راجع به این بیماری در جراید انجام شده از لحاظ توریستی و همچنین سیاست جهانی لطمه بزرگی وارد ساخته و علت اصلی این تبلیغات ناشی از آن بوده که اسدالله رشیدیان و عده‌ای دیگر از شرکای او مقدار زیادی داروی ضد عفونی قبلا وارد کرده بودند و برای بالا رفتن قیمت و فروش آن موضوع بیماری وبا را توسط عمال خود در چند نقطه تهران وسیله تبلیغ قرار داده و از این راه کلیه داروی خود را به قیمت گزاف فروخته‌اند.»
شرح عکس: محمدرضا پهلوی و اسدالله رشیدیان‌‌ در یک بازدید

قاب مشاهیر ۲
بهانه‌گیر بودن نیما و قهر کردن مداوم او؛ ‌عالیه جهانگیر، همسر نیما یوشیج: «یکی از شب‌ها سبزی‌پلو داشتیم، باز دیر آمد. همه شام خورده، خوابیده بودند. من آهسته در را باز کردم و شام را از پایین آوردم به بالا. وقتی شام را زمین گذاشتم به بهانه‌ اینکه این غذا دست‌خورده و کثیف است، ظرف پلو را روی فرش ریخت و قهر کرد. اثاثیه‌ خود را که عبارت بود از چندین جلد کتاب در چادر شبی پیچید و روی دوش خود گذاشت و از در بیرون رفت.

من پشت در حیاط ماندم و در را باز گذاشتم تا کسی در نزند و اهل خانه بیدار شوند. مدتی که گذشت از ته کوچه صدایی آمد که دو نفر با هم حرف می‌زنند. صدا نزدیک شد. تا آمدند در بزنند من در را باز کردم و گفتم با کی کار دارید؟ از شکاف در لباس پاسبان به چشمم خورد. پاسبان اسم مرا برد. گفتم چه می‌خواهید در این وقت شب؟گفت خواهش دارم این آقا را اجازه بدهید بیاید امشب بخوابد و فردا برود. چون با این کوله‌بار فکر می‌کنند سارق است. در جواب گفتم خودشان رفته‌اند، من بیرون‌شان نکرد‌ام. بعد معلوم شد به پاسبان گفته عالیه‌خانم با من نزاع کرده و حالا می‌خواهم بروم منزل مادرم…

کدخبر: ۴۲۷۳۶۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر