
روزنامه هفت صبح، مرتضي كليلي | با قاب تاريخ به ایران قدیم سفر و یادی از گذشته ميكنيم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر كمتر ديده شدهاي استفاده شده که تماشاي آنها خالی از لطف نيست. عكسهايي از مشاهير تاريخ معاصر ايران، شهرهاي ايران، خودروهای نوستالژیک، عكسهاي فوتبالي و… براي ديدن تصاوير و شرح آن ادامه مطلب را بخوانيد.
قاب تاریخ 1
عصبانیت محمدرضا از طمعورزیهای اشرف، از زبان علم؛ امروز با آنکه به حمدالله تعالی شاهنشاه از هر جهت خوب بود، من متاسفانه خاطر مبارکشان را ناراحت کردم. اول خبری که عرض کردم این بود که صبح و دیشب در بیبیسی شنیدم که عربستان سعودی تولید خودش را به نزدیک 11میلیون تن بشکه در روز خواهد رساند و این برای کوبیدن رقباست (حالا 9میلیون است). هیچ از این خبر خوششان نیامد. فرمودند: «خب، این خیانت هم به خودشان و هم به اوپک است.»
عرض کردم: «باز هم نمیتواند خیلی صدمه بزند، در سی و چند میلیون بشکه تولید اوپک.» فرمودند: «فرق نمیکند به هر حال خیانت است و صدمه میزند.» عرض کردم: «گویا امکانات فنی برای استخراج بیشتر حالا ندارند.» بعد کارهای جاری را عرض کردم. منجمله در عریضهای مردم تجریش عرض کرده بودند که سر زمستان به خیال اینکه از تجریش اتوبانی کشیده میشود، میخواهند منازل ما را خراب کنند. فرمودند: «تحقیق کن چرا بیجهت مردم را روی نقشه فرضی و خیالی ناراحت میکنند.»
به عرض رساندم: «آنقدر از این دردسرهای بیجا که هیچ دلیل و جهتی ندارد برای مردم درست میکنند که حد و حصر ندارد. مثلا به دولت چه ربطی دارد که بگویند مردم ساعت 9 باید مغازهها را باز کنند. مگر اینجا اروپا شده که مردم باید از ساعت 9 کار کنند، شب هم ساعت 7 ببندند؟!» فرمودند: «آخر برای ترافیک است.» عرض کردم: «خلاف به عرض مبارک رساندهاند. مگر میتوانند مردم را قدغن کنند که از منزل هم خارج نشوید؟! هرکسی کاری دارد باید پی کارش برود.
تا ساعت 9 در منزل کسی باقی نمیماند.» فرمودند: «میگویند در ترافیک بیتاثیر نبوده.» عرض کردم: «دیروز [محمود] منصف از خیابان حاج شیخ هادی تا تجریش، منزل غلام، 2 ساعت و 45 دقیقه در راه بوده است. کدام ترافیک؟ تمام برای مشغول کردن مردم است، آن هم به صورت غلط که دیگر صبر و حوصله آنها لبریز شده و عیب قضیه این است که تمام را به حساب شاهنشاه میگذارند. خیال میکنم نقشهای علیه شخص شاهنشاه در کار است.»
پس از آن کتابی که بهوسیله کمیسیون ژوریستهای بینالمللی توسط والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی به ایران دعوت شده و از زندانها و غیره بازدید کرده بودند و این کتاب را نوشتهاند، از نظر مبارک گذراندم. متاسفانه خودمان دعوت کردهایم که بیایند علیه ما بنویسند و فقط یکی دو جا از والاحضرت به نیکی یاد کردهاند! خوشبختانه خلاصه کتاب هم ضمیمه بود… ملاحظه فرمودند.
با نهایت تاسف فرمودند: «این خواهر روی خودخواهیها و طمعورزیهای بیجا، به خیال اینکه خواهر دوقلوی ماست، جز زحمت برای ما در زندگی چیزی نداشته است. به شما چه که ژوریست دعوت کنید که بیایند آن وقت در تایید سازمان بینالمللی چیز بنویسند؟!» (یادداشتهای علم، ۷ دی ۱۳۵۵/ انتخاب)
شرح عكس: دستبوسی عبدالعظیم ولیان، نایبالتولیه آستان قدس رضوی در مقابل اشرف پهلوی
قاب مشاهیر
قسمتهایی از کتاب کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اسفندیاری، (قسمت بیست و نهم)؛ همان شب به بیهوشی میافتم .شاید هم این بیهوشی برايم يك پناهگاه بهتر، يك استراحت اجباری است که به آن نیاز فراوان دارم… چون سالمونلوز، روده را شدید ضعیف میکند، پس طبق دستور باید در رژیم غذاییام رعایت شود و استراحت مطلق داشته باشم. ائورومایسین تجویز میشود. این آنتیبیوتیکی است که در آن هنگام اثرش کاملا شناخته شده نبود.
در شهر هم صدها مورد «سالمونلوز» مثل مانند من مشاهده میشد. شیوع این بیماری در تهران گسترش مییافت… محمدرضا هر صبح و هر بعدازظهر به دیدارم میآید. برای اینکه خستهام نسازد، عیادتش بسیار گذراست. هر روز او هدیهای روی میز کوچك بالین من میگذارد: دستهگل، جواهر، ساعت طلا با يك پرنده مرصع نشانده به یاقوت و زمرد که هر نیم ساعت از جعبه طلایش بیرون میآید و چهچه میزند. او سعی دارد مواظب، مهربان و با توجه جلوه کند.
شنیدم که از هنگام بروز بیماریام از امامان مساجد و روحانیون خواسته که در مجالس دینی برای من شفای عاجل آرزو کنند.«دیدار به فردا ثريا – خوب استراحت کنید!» و شاه در حالی که با نوک پنجه کفش دور میشود، اتاق را ترک میکند. در آن سوی شیشه مات در ورودی، سایه او و دکتر ایادی را میبینم و گفتوگوی آرامشان را میشنوم: «فکر میکنید بتواند روی پاهایش بایستد؟» روز عروسیمان نزديك است …شش روز است چیزی نخوردهام و تب آزارم میدهد.
احساس کوفتگی در بدن میکنم. شاه بهترین پرستار کشور را که تنها زن ایرانی آموزش دیده در کارش، از ایالات متحده آمریکاست، در اختيار من میگذارد و توی اتاقم يك گراموفون و يك رادیو هم گذاشته میشود. اما قدرت گوش دادن رادیو را که هیچ، میل صفحه گرامافون شنیدن را هم اصلا ندارم. مجبور به ماندن در بستر و خود را يكيك «زائد» احساس کردن مشکل است. میخواهم درمان شوم و هر چه زودتر عروسیمان صورت گیرد. کسی در میزند، پرنسس اشرف است: «حال شما، ثريا؟…» زیبا و چابك میبینمش، از برادرش با من حرف میزند. باز هم … و باز هم… حرفها شروع میشود!
او به برادرش عشقی بیحد و مرز دارد، محمدرضا قبله زندگی اوست. پر گویی درباره وابستگی این توام دختر به آن توام پسر. گاه خوشحال و گاه بیحوصلهام میکند ولی در عین حال او را دلچسب، دلسوز و دلشاد و هوشیار میبینم، میگوید:«من همیشه این احساس را دارم که باید مراقب محمدرضا باشم.» مهربانی حسابشدهاش نسبت به من مراقبت از محمدرضا است ! بالش مرا این طرف و آنطرف میکند و دستش را پشت گردنم میگذارد تا سرم را بلند کند و آب بیاشامم. ادامه دارد…
قاب تاریخ 2
داستان زندگی «خانوم» زنی از خاندان قاجار، اثر مسعود بهنود؛ ملکه جهان همسر محمدعلیشاه پس از مرگ پسرش احمدشاه، سالها در فرانسه به همراه خاندانش زندگی کرد. او به جز فرزندان دیگرش، فرزندی ناخوانده به نام «خانوم» فرزند خواهرشوهرش (خواهر محمدعلیشاه و یکی از دختران مظفرالدینشاه) داشت که پس از قضیه او و پدرش توسط خواهرشوهرش در سفارت روسیه هنگام فرار محمدعلیشاه به او سپرده شد و چندی بعد بهعنوان فرزند خوانده محمدعلیشاه و ملکه جهان همراه با آنان در تبعید زندگی کرد.
القصه… زنی که حالا دیگر زیر یک سنگ سیاه در وسط گورستان امامزاده عبدالله خفته است و بر آن سنگ نوشتهاند: «خانوم متولد: چهارم فروردین ۱۲۷۸- مرگ: چهارم آذر ۱۳۶۴» خانوم زنی که در کودکی توسط خالهاش با دنیایی خارج از دنیای خالهزنکی زنان آن دوره آشنا میشود، کتاب میخواند، زبان میآموزد و هنرمند میشود. سپس خالهاش را از دست میدهد و برای فرار از دست اولین دیو زندگیاش یعنی پدرش همراه با کاروان محمدعلیشاه به شوروی میگریزد.
آواره میشود، انقلاب مشروطه ایران، انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷، فرار شاهان و خانواده شاهنشاهی ایران، روسیه و مصر، حرکت آتاتورک و به ریاستجمهوری رسیدن آن، جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم و ملی شدن صنعتنفت کشورمان به دست دکتر مصدق را به چشم میبیند خانوم، نوه دختری مظفرالدین شاه است و تنها فرزند پدر و مادرش. دوران کودکی او مصادف است با حوادث اواخر دوران قاجار و خلع محمدعلیشاه و احمدشاه از سلطنت ایران.
پدر وی یکی از خانهای مستبد و عیاش است که خانوم هیچ خاطره خوشی از وی ندارد و مادرش زنی سر بهراه و آرام که گرچه از شوهر و ظلم او به ستوه آمده، زندگی را با آرامش و گذشت ادامه میدهد .خانوم در ایام کودکی تحت تأثیر خاله کوچک خود نزهت که دختری باسواد و روشنفکر است، از مسائل مملکت و محدودیتهای زنان آگاهی یافته، نزهت را راهنمای خود قرار داده است که نامزد احمد میرزا ولیعهد هم است، اوضاع مملکت بههم ریخته محمدعلیشاه از سلطنت خلع شده و قصد فرار دارد. پدر خانوم به دنبال خواستگاری از نزهت و شنیدن جواب رد از او به خاطر انتقام گرفتن از وی، او و خانوم را مورد…
این پیشدرآمد و خلاصهای بود از سرگذشت خانوم. داستان زندگی او را از زبان خودش از ابتدا تا انتها از هفته بعد همین جا بخوانید. عکس هم تزئینی است.
قاب تاریخ 3
انقلاب 1357 به روایت تصویر. (عکس: تسنیم)