
روزنامه هفت صبح، مرتضي كليلي | با قاب تاريخ به ایران قدیم سفر و یادی از گذشته ميكنيم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر كمتر ديده شدهاي استفاده شده که تماشاي آنها خالی از لطف نيست. عكسهايي از مشاهير تاريخ معاصر ايران، شهرهاي ايران، خودروهای نوستالژیک، عكسهاي فوتبالي و… براي ديدن تصاوير و شرح آن ادامه مطلب را بخوانيد.
قاب تاریخ 1
دکتر مورفینی و بیم تیرگی روابط ایران و اروپا؛ یکی از حوادث مهم در تاریخ پزشکی ایران، حادثه مرگ پزشک اتریشی بهنام دکتر شوارتز است. ماجرا از این قرار بوده که بـانک مـلی برای تـشکیلات بهداشتی خود ناچار به استخدام این پزشک میشود ولی از سابقه او اطلاعی نداشتهاند.
این پزشک در جنگ دوم جهانی دچار اصـابت ترکشی در ستون فقرات خود میشود و به علت درد شدید به تزریق مـرفین، مـعتاد مـیگردد.در ایران نیز هر روز این کار را تکرار میکند.یک روز پس از سرکشی به آزمایشگاه به اتفاق یکی از پرستاران بـه اتـاق کار خود رفته، دیگر بیرون نمیآید. پس از تاخیر و عدم پاسخ وی درب اتاق شکسته و او را در حـالیکه پشـت میز نشسته بود، مرده پیدا میکنند. ابتدا تصور میشود که به قتل رسیده است.
لذا بـیم آن میرود که این حادثه باعث تیرگی روابط ایران با کشورهای اروپایی شود امـا دکتر انوری پزشک قـانونی آن زمـان وی را معاینه و متوجه وجود یک سر سوزن شکسته در بازوی وی شد.لذا علت مرگ انفارکتوس تشخیص داده شده و از بروز یک جنجال احتمالی در روابط با سایر کشورها جلوگیری میگردد. بعد از معاینات پزشکی و رایزنی با مقامات اتریشی، جسد وی را در گورستان آمریکاییها دفن نمودند.
منبع:مرگ پزشک اتریشی. روزنامه اطلاعات – سال 1339
قاب مشاهیر 1
قسمتهایی از کتاب کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اسفندیاری، قسمت (بیستم)؛ در یک روزنامه چاپ رم که از مجلهفروشی فرودگاه خریدهام، در يك نوشته کوتاه میخوانم: «پرنسس شمس خواهر شاه، همراه با مادموازل ثریا اسفندیاری نامزد شاه، توقف کوتاهی در رم داشتند» اولین بار است که نامم را میبینم در روزنامهای چاپ میشود.
لحظاتی پیش از ساعت پرواز، ما مهمان سفارت ایران بودیم و سفير مرا همچون يك مادموازل ندیمه ساده شمس تلقی کرد، آیا از آنجا بوده است که این خبر به روزنامهها درز کرده؟ من که از انتشار این خبر چندان راضی نبودم، آرام روزنامه را تا کرده زیر صندلی لغزاندم تا عمويم اسعد بختیاری که حسب اتفاق در همین هواپیما سفر میکرد، آن را نبیند.
او هم نمیدانست به چه مناسبت به تهران سفر میکنم. از این فکر خون در رگهایم منجمد میشد که آیا میخواهند بهزور وادارم به عروسی کنند؟ همیشه ورودم به تهران را با کمترین جزئیاتش در خاطر دارم: آن ۱۸ اکتبر (۲۶ مهر ماه)، ساعت ۱۰صبح در فرودگاه مهرآباد.دستور بود که منتظر بمانم تا تمام مسافران از هواپیما پیاده شوند، بعد نوبت من شود.
منتظر، در حالیکه در صندلیام ماندهام، فقط میتوانم بیرون را نگاه کنم: پرنسس شمس را میان دو برادرش که همراه با همسرانشان میبینم، روبوسی، تعظيم، گفتوگوهایی که البته نمیشنوم. در آن سوی خیابان، پدرم را میبینم که از دور به من تبسم میکند، بیشك برای اینکه به من جسارت دهد، آیا او هم مثل من در این لحظه این جمله از هزار و يك شب را به خاطر میآورد: «شهرزاد که کتابها و تمام نوشتهها را خوانده بود، تعدادی قصه و حکایت در حافظه داشت، روزی به پدرش گفت:
«ای پدر میخواهم اندیشههای پنهانم را بر تو آشکار سازم…» آن روز، در پای ۱۵ پله که از پنجره هواپیما آنها را شمردم، دست سرنوشت انتظارم را داشت… و من، چه انديشههای پنهان که درسر داشتم!؟ همانها که يك دختر جوان در اوقات کمی پیش از زن شدن در ذهن خود میپروراند!… ناگهان زنی فربه نفسزنان وارد هواپیما میشود و به من خوشآمد میگوید. او فروغ ظفر است… ادامه دارد…
قاب مشاهیر 2
اندرزهای پدرانه فضلالله زاهدی به پسرش اردشیر؛ اردشیر زاهدی، چهره متنفذ دوران پهلوی دوم، 27 آبان 1400 در 93 سالگی درگذشت. کودتای 28 مرداد نقطه عطفی در زندگی این پدر و پسر و خصوصاً پسر دارد. نقش فعال این دو در شکلگیری کودتای 28مرداد انکارناپذیر است. فضلالله به نخستوزیری میرسد و پسر سلسله مراتب صعود را به سرعت طی میکند.
تبعید محترمانه فضلالله زاهدی به عنوان سفیر ایران نزد سازمان ملل از ارج و قرب اردشیر چیزی کم نکرده و به دامادی شاه نیز دست پیدا میکند و شهناز پهلوی به همسری وی برگزیده میشود. فضلالله که همواره خود را تاجبخش میدانست، از برکناری خود از نخستوزیری چندان رضایت نداشت و در نامههای متعددش به اردشیر به انتقاد از اوضاع و احوال دولتهای پس از کابینه خود میپردازد. نامهای که شامل شدیرترین حملات به کابینه علی امینی نخستوزیر تحمیلی کندی به شاه است.
وی در این نامه اندرزهای پدرانهای نیز به اردشیر میدهد؛ «اردشیر عزیزم: دیروز به تو تلفن کردم، راجع به آمدن خودت به اروپا یا ایران خواستم مختصراً بدانی اعلیحضرت بهوسیله آمریکاییها یعنی بهملاحظه آنها تمام اختیار را به دکتر امینی داده منتهی خود امینی خیلی شخصیت ندارد و گویا مخالفت نمودهاند که راه مقصود آن است که به دست اعلیحضرت به امینی قدرت بدهند و گرچه دستگاه تودهای و عمال دکتر امینی قدرت جلوگیری از آنها را ندارند سیاست غلط آمریکاییها بهزور امینی را راست نمودهاند تودهایها جای آنها را میگیرند.
شاه دیگر نمیداند چه کند. از طرفی در فشار آمریکاییها و از طرفی روسها. بالاخره اینطور نیست که تو میدانی یا میشنوی. به کلی اوضاع درهم و برهم است. آمدن تو هم بهنظر من صلاح نیست. اگر در اروپا بمانی که نمیشود بدون کار الحمدلله عایداتی دیگر نیست که بتوانی خرج کنی. خرج تو هم حالا دیگر تنها نیستی که بشود درست کرد. ماندن تو هم در اروپا خیلی آسان نیست و خیلی مشکل است. قدری بیشتر فکر کن.
از تو نمیخواهم فکر مرا بکنی من بالاخره تا زنده هستم با قناعت زندگی میکنم؛ تو فکر خودت باش. به نظر من کار دیگر در دست اعلیحضرت هم نیست فعلاً برای اینکه اتفاقاتی نیفتد شاه را لازم دارند. تو اگر میتوانی یکی دو سال در آمریکا بمانی بمان، اگرنه نمیدانم چه خواهی کرد. وضع بهکلی غیر از آن است که تو فکر میکنی. اگر ملاحظه اصلی ایران نبود تا حالا شاه را از ایران خارج کرده بودند. قدری ملاحظه در کار مانده ولی اساسی نیست.
کیست که به اعلیحضرت علاقه داشته باشد؟ و قدرت هم داشته باشد. به هر حال فکر مرا نکن فکر خود و بچههایت باش. تو به من به هیچوجه نمیتوانی کمک کنی. بیخود خودت را ناراحت نکن؛ خدا بزرگ است. اما تو آسوده پشت شاه نیستی، باید فکر فردا را بکنی. امروز گفتند که میخواهی حرکت کنی و بیایی. خودم هم قصد رفتن به جنوب فرانسه را دارم. نمیدانم صحیح است و چه وقت میخواهی بیایی. این موضوع مهم نیست.
اما اگر خواستهاند بیایی امری است علیحده والا بهنظرم خودت خوب فشار بیاوری و بمانی زیرا آنها از خدا میخواهند که نباشی بگذار آنها بکوشند یا شاه تو را تغییر بدهد من حرفی ندارم . در هر حال من خیلی خوب فکر نمیتوانم بکنم اولاً دور هستم ثانیاً مریض. در هر حال خودت میدانی هر چه میل داری بکن. فکر خودت را درست بکن. عصبانی نشو. رفتن تو به تهران بینتیجه است. پدر قربانت[فضلالله زاهدی] (موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی)
قاب تاریخ 2
وقتی ناصرالدین شاه جوگیر میشود! عـلاقه مـفرط بـه آگاهی از مطالب روزنامههای ترکی، روسی، فرانسه و انگلیسی بنا به یادداشتهای اعتمادالسلطنه، یکی از خصوصیات رفتاری جالب ناصرالدینشاه بوده است. درواقع علیرغم تصویری که از ناصرالدینشاه درخصوص خوشگذرانی، برگزاری مراسم شکار و… در حافظه ما وجود دارد، اعتمادالسلطنه تقریبا همهروزه سـر نـاهار و حتی ساعاتی بعد از آن پیوسته برای شاه روزنامه میخوانده و ترجمه میکرده است.
اعتمادالسلطنه دراین خصوص مینویسد: سـر نـاهار مـشیرالدوله ترجمه روزنامه کرده بود. من هم سر ناهار و بعد از ناهار کتاب و روزنامه خواندم. در جای دیـگر بـه عـلاقه ناصرالدینشاه به انتشار روزنامه به زبان فرانسه اینگونه اشاره کرده اسـت: شـاه فرمودند روزنامه بهزبان فرانسه ایجاد باید کرد. منبع: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه اثر ایرج افشار