انجام سرقت مسلحانه برای تهیه خرج و مخارج عروسی
پسر جوان برای ازدواج با دختر مورد علاقهاش شرط سرقت از طلافروشی گذاشته بود. برنامهشان این بود که یک بار در سرقت مسلحانهای که دوست داود نقشهاش را کشیده بود، شرکت کنند و با پولی که از این راه به دست میآورند زندگی مشترکشان را آغاز کنند. ولی نمیدانستند باید حالا حالاها در زندان به سر ببرند و خبری هم از ازدواج نیست.
در اسفند ماه سال گذشته دختر و پسر جوانی به جرم سرقت با سلاح سرد دستگیر شدند. فریبا از ابتدا هم با زندان بیگانه نبود. چرا که پدرش را همیشه پشت میلههای زندان دیده بود. پدری که به جرم قتل و کشتن رفیقش در یک نزاع در زندان بود و بعد از ۱۸ سال هم پشت میلهها مرده بود.
مادرش سرایدار مدرسه در شمال تهران بود و سرگرم کار تا خرج و مخارج او و برادرش را تامین کند تا سراغ راه پدر نروند اما شاید آنقدر درگیر تامین نیازهای مادی آنان بود که نفهمید کی و کجا پسر و دخترش راه دیگری را در پیش گرفتهاند. روزهای بد فریبا با رسیدن به سنین نوجوانی و فرار از مدرسه و وقتگذرانی در پارکها و خانه دوستان و قدم زدن بیهدف در خیابانها شروع شد.
وقتگذرانی با دوستان در سفرهخانهها و قلیان کشیدن با پسرها و تیغ زدنشان تنها از عهده او بر میآمد. تازه ۱۸ ساله شده بود که با اولین فردی که سر راهش قرار گرفت تصمیم گرفت ازدواج کند و هنوز یک سال نشده بود که به دلیل اعتیاد همسرش از او جدا شد. در این میان بعد از جدایی با فرد دیگری آشنا شد که از اراذل و اوباش بنام بود و سابقه سرقت و زورگیری هم داشت.
هر چقدر مادرش مقاومت کرد باز هم موفق نشد جلوی دخترش را بگیرد. مادر به عنوان موجودی ضعیف و ناتوان در برابر سرکشیهای او، باز هم نتوانست مانع ارتباط اشتباه دخترش شود. در این میان مادر درگیر مشکلات دخترش بود که خبر دستگیری پسرش را به اتهام سرقت دادند و مادرش خبر نداشت قرار است دخترش هم پشت میلههای زندان برود.
برنامه فریبا و داود این بود که یک بار در سرقت مسلحانهای که دوست داود نقشهاش را کشیده بود شرکت کنند و با پولی که از این راه به دست میآورند زندگی مشترکشان را شروع کنند. طبق قراری که گذاشته بودند فریبا به عنوان مشتری وارد مغازه شد تا فرصت کافی برای ورود سارقان مسلح یعنی دوستان داود به داخل مغازه را فراهم کند.
سرقت اتفاق افتاد و سارقان با دست پر از صحنه جرم گریختند. به همه چیز فکر کرده بودند به جز مهارت و تیزهوشی کارآگاهان در شناسایی و دستگیری سریع سارقان؛ در بررسی دوربینها چهره فریبا شناسایی شد و به دام افتاد و به دنبال آن داود و سایر افراد گروه نیز دستگیر شدند اما ماجرا بدتر از آن بود که فکر میکرد.
موقع سرقت از طلافروشی ضربهای که به مرد طلافروش زده بودند کار خودش را کرده بود و او چند روز بعد در بیمارستان جان باخت. اگرچه فریبا ضربه را نزده بود اما در سرقت مشارکت داشت و باید در زندان میماند. حالا بقیه سارقان هم به قتل متهم شدهاند و هم سرقت مسلحانه و در انتظار تشکیل آخرین دادگاهشان هستند اما فریبا میداند سال جدید را پشت میلههای زندان آغاز کرده و با پول دزدی نتوانست خرج عروسی بدهد و به گفته خودش داود برایش شرط گذاشته بوده باید این سرقت را انجام دهند تا با او ازدواج کند.