کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۷۹۶۳۴
تاریخ خبر:

روایتی از نیمه‌ پنهان یک سال سخت

روزنامه هفت صبح، ‌امیر قادری‌ | حوالی اول اسفند سال ۹۸ بود که قراری با یکی از دوستان در یک کافه گذاشتیم، پیشنهادِ خبرنگار لیبراسیون در تهران را قبول کردم (گفت‌وگویی که بعدا منتشر نشد، ظاهرا پاسخ‌هایم همان‌هایی نبود که انتظارش را داشتند، اما یادم هست پول قهوه‌ خبرنگار فرانسوی را حساب کردم و گفتم: به‌خاطر آقای ژان‌ پیر ملویل؛ که نمی‌شناخت)، یک اکس باکس خریدم، و فیلم «اژدها وارد می‌شود» را روی پرده‌ بزرگ اکران کردیم. این آخرین خرید حضوری‌ام، آخرین قرارم با دوستان، آخرین گفت‌وگوی غیر تلفنی و آخرین اکران فیلم‌مان بود. بعدش گفتند کرونا جدی است؛ رفتم توی خانه و تقریبا تمام این یک سال را بیرون نیامدم. آن چه خواهید خواند، داستان این یک سال است.

* یک: ‌چند شب قبل از این سیزده ماهِ گذشته که هنوز خبری از ویروس نبود؛ با کیوان، طبعا برای آخرین بار تا امروز، رفته بودیم دوری بزنیم، (امشب اتفاقا زنگ زد که بابا بیا بیرون، که هشدار دادم: کرونا هنوز ادامه دارد!) بهش گفتم برنامه‌ آینده‌ام خواندن و دیدن است. گفتم از آخرین باری که چند وقتی را گذاشتم فقط برای این ماجرا، جدا از روزگار خوره‌ کتاب و مجله بودن در کتابخانه‌ منزل پدری، سالیان سال است که می‌گذرد و همه‌اش مشغول تولید کردن و بیرون دادن بوده‌ایم و حالا می‌خواهم زمان مشخصی را بگذارم برای مطالعه و تماشای دوباره. و به‌قول قدیمی‌ها انگار یک چیزی به‌دلم افتاده بود؛ تصمیمم، هم‌زمان شد با همه‌گیری کووید.

پس از فرصت استفاده کردم. کار اداره‌«کافه سینما» و نوشتن که ادامه داشت؛ اما هم‌زمان فرصتی پیش آمده بود برای حذف باقی قرارها و فعالیت‌ها؛ و نشستم به‌انجام کارهایی که مدت‌ها منتظر فرصتی برای انجام دادن‌شان بودم. نشستم و ژانرهای اصلی به‌جای خود؛ کلی فهرست برای دوره‌ها و زیرگونه‌های مختلف تاریخ سینما، درآوردم. فهرست‌هایی که هر قدر هم دنبال‌شان دور و بر بگردی، باز ناقصی دارند. مثلا فهرست فیلم‌های مرتبط با آیکن‌های مهم قرن بیستم،

پلیسی‌های ایتالیایی و دوره‌ رئالیسم شاعرانه‌ سینمای فرانسه و برادران شاو هنگ‌کنگی، فیلم‌های مرتبط با موسیقی، با موضوع ‌خود سینما، فیلم‌های با فلان نسبت ابعاد و بهمان «طریقه» رنگ و مربوط به ورزش‌های مختلف. مهم‌ترین کتاب‌های داستانی تاریخ با فهرست انتشارشان را فهرست کردم (که هیچی، یعنی استفاده از هیچ منبعی، کار فهرستی را نمی‌کند که آدم خودش ردیف‌ کرده است، هر فهرست دیگری ناقص است) و همین‌طور نشستم به‌تهیه‌ فیلم‌ها و جور کردن کمبودهای آرشیوهای فیلم و کتاب و موسیقی.

مثلا نشستم همه‌ آلبوم‌های ریلیز ژاپن گروه‌های پروگرسیو و اسپیس و کانتری راک دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ را پیدا کردم. کاری که مدت‌ها پیش باید انجام می‌دادم. شروع کردم به جمع‌آوری و خواندن کتاب‌های تاریخی. تاریخ مصر و یونان و رم، تاریخ اسلحه، اتومبیل، عتیقه، لباس و مجسمه؛ کتاب‌هایی درباره‌ گونه‌‌های مختلف گیاهی و جانوری. چرا؟ چون به‌نظرم رسیده وقتی فیلمی می‌بینیم، شناختن اشیا درون قاب، دانستن پس‌زمینه‌ها و شناختن فرهنگ‌ها، همه‌ این‌ها، بخشی از فضایی را که غالبا ذهن آدم هنگام تماشای یک تصویر، درگیر ابهام‌شان می‌شود، آزاد می‌کند.

فکرش را بکنید مدل ماشین و اسلحه‌ ویلیام بندیکس در Big Steal دان سیگل را بشناسید و شناختی هر چند کلی از جغرافیای مکزیک داشته باشید؛ چه قدر عوض فکر کردن به‌این چیزها در ناخودآگاه‌تان، در ارتباط با فیلم، هنگام تماشای تصاویر جلو هستید! خواندن مفصل تاریخ، یکی از حسرت‌های دیگرم هم بود که سعی کردم این مدت جبرانش کنم. این روزها مدام به‌این نکته فکر می‌کنم اگر به‌عنوان یک خوره‌ کتاب و فیلم، عوض پرداختن به‌حوزه‌ها و رفتن سراغ موضوع‌های دیگر، جایی در همان آغاز کار، حسابی و به‌شکل منظم، تاریخ زمین و آدم‌ها و تمدن‌ها و اشیا را خوانده بودیم، چه زمینه‌ای برای همه‌ آن دیده‌ها و شنیده‌ها و خواندنی‌های بعدی ساخته بودیم.

همه‌ آن اطلاعات، ضریب می‌گرفت. (حسرت دیگرم این است که اگر عوض لوس بار آمدن، مثل فیل نایتِ بنیان‌گذار کمپانی نایک با یک کوله‌پشتی و لباس اتو نخورده، در هجده سالگی، کل دنیا از ژاپن تا یونان را گشته بودیم، چه تابوهایی در ذهن‌مان که نمی‌شکست، چه افق‌هایی که گسترده نمی‌شد، با چه درکی پا به حرفه و روابط اجتماعی بعدی می‌گذاشتیم. البته می‌دانم که تصور چنین تجربه‌ای در دوران کووید، حتی از سفر در زمان و بازگشت به‌هجده سالگی هم بعیدتر است!)

* دو: کار دیگری که کردم این بود که فیفا ۲۰۲۰ را در اکس باکسی ریختم که برای‌تان گفتم در آخرین خرید حضوری‌ام (بعد این که همه‌ پلیرهای بلو ریِ خانه، به‌خاطر نبودن هد یدکی در نمایندگی‌ها در دوران تحریم، یکی یکی به‌فنا رفتند)، تهیه کرده‌بودم. PES را گذاشتم کنار و عین آب خوردن، در سطح پروفشنال‌‌ فیفا قهرمان شدم. تصویر قهرمانی را گذاشتم توی اینترنت و با خودم گفتم قهرمانی در سطح ورد کلاس‌اش را هم خیلی سریع آخر دوران کرونا می‌گذارم اینجا و زیرش می‌نویسم همه‌چیز در اطراف‌مان و خودمان، به‌اندازه‌ همین، تغییر سطح پیدا کرد و فلان؛

از جمله مثلا در یکی از لایوهای اینستاگرامی که باز نمی‌دانم اگر کرونا نبود، سراغش می‌رفتیم یا نه، با مرور کامنت‌ها و قلب‌ها روی صفحه‌ موبایل، وقتی داشتیم همه با هم ترانه‌ «اشک‌هات رو پاک کن» نیل دایمند را گوش می‌دادیم، و آن وسط یکی می‌پرسید: «ادوارد جی رابینسن را بیشتر دوست داری، یا ژان گابن را»؟ چند شب پیش جدا از لایو، دعوت‌ام کردند به‌یک جمع تلگرامی گروهی از عشاق سینما. پرسش‌ها و بحث‌ها در سطحی بود که با همه‌ خوش‌بینی، باز انتظارش را نداشتم. دسترسی به‌این حجم از داده‎ها، برخلاف آن چه می‌گویند، اتفاقا عمیق‌ترمان کرده است. بیست سال پیش کجا با این سطح از بحث در یک جمع ظاهرا غیرحرفه‌ای سینمایی روبه‌رو بودیم.

* سه: خانواده چی؟ خب، این که هسته‌ اصلی همه فعالیت‌های آدم است. سعی کردم از این فرصت استفاده کنم و به‌همه‌شان نزدیک‌تر شوم. حتی بیشتر از گذشته. در این دوران فقط در فضای بسته می‌توانید خانواده را ببینید و این برای خودش موهبتی است. حالا فرصت بهتری پیش آمده بود تا چهره به‌چهره و نزدیک به‌هم، همدیگر را بیشتر بشناسیم. ایده‌ اصلی این است: ما هیچ کدام‌مان به‌همدیگر شبیه نیستیم، خیلی هم متفاوتیم و هنر این است که عوض از بین بردن تفاوت‌ها، یا مبارزه برای شبیه کردن، رابطه را مدام به‌سطح بالاتری ارتقا دهیم؛ این که چطور و چه‌قدر می‌توانیم همدیگر را بیشتر دوست داشته باشیم بدون این که نیاز به خروج را احساس کنیم.

منظورم از خانواده، همه‌ افرادش است؛ با هر سلیقه‌ سیاسی و اجتماعی، از هر جنس و سن، دور میزهای غذا با آدم‌هایی که مدام می‌خواهند مزه‌ غذا را، به‌آن چه دوست می‌داریم، نزدیک‌تر کنند. محدودیت کرونا اما این بود که جدا از تهران، امکان دیدار پدر و مادر و برادرهایم و باقی خانواده و دوستانم در مشهد در این یک سال از کفم رفت. این یعنی که یکی از آن سفرهای دو سه ماهه‌ سالانه را از دست دادم. (خوبی‌اش این است که بعد دوران کووید، با پشتوانه‌ کلی تجربه در بازی فیفا به‌میدان مبارزه با رقبای فامیل بازخواهم گشت!) جایگزین، فقط تلفن‌های طولانی بود و ارتباط تصویری که، چندان دردی را دوا نمی‌کند.

یاسمن هم کنار کارهای دیگرش، پختن انواع نان را یاد گرفت و همچنین اصلاح سرم را؛ چون کرونا بود و سلمانی هم نمی‌رفتم، و از حالا به بعد هم، دیگر فکر نکنم لازم باشد بروم! اوج هماهنگی وقتی بود که همین چند شب پیش داشتیم فیلم«اون دختره رو خوب می‌شناختم» آنتونیو پیرانجلی را برای تهیه‌ یکی از همان فهرست‌های عجیب و غریب می‌دیدیم. دقیقه‌ ۱۰فیلم به‌نظرم رسید که فیلم «عجیب»ای است، که ناگهان صدای یاسمن از آن طرف آمد که: «چه فیلم عجیبی است»! دقیقا در همان زمان و با همان کلماتی که در ذهن‌ام می‌چرخید. قبل از دوران کرونا، از این خبرها نبود.

البته بعد که قصه کمی جلو رفت فهمیدیم که داشتیم با پیش‌فرض یک درام یا کمدی ایتالیایی می‌دیدیمش، اما قرار بوده یک جور پرسه‌زنی از نوع «زندگی شیرین» فلینی (البته مدل خیلی ضعیف‌ترش) باشد. پس، زمینه‌ فکری‌مان اشتباه بود که فیلم به‌نظرمان «عجیب» رسیده بود. اما اشتباه مشترک هم برای خودش موهبتی است. از دیگر نشانه‌های شناخت بیشتر ناشی از دوران کووید، پریشب بود که دیدم ناگهان دارد با صدای بلند می‌گوید: «ببین، تلویزیون دارد جان فورد را نشان می‌دهد.»

وقتی برگشتم و گوینده‌ خبر را دیدم، گفت: قبلش یک ربع داشتم صدایت می‌زدم و هیچ جوره نمی‌شنیدی، این تنها شکلی بود که می‌شد توجه‌ات را جلب کرد! زحمت این چند ماه هم که روی دوش یاسمن بود. به‌این نتیجه رسیده بود که به‌دلیل بیش‌فعالی زیاد به سروصورتم، و در نتیجه ماسکم، دست می‌کشم و خطرناک است و همان بهتر که خودش اغلب کارها را انجام دهد. این شد که فرصت بیشتری برای کارهای بالا پیش آمد!

* چهار: و از جمله دیگر فرصت‌های دوران کرونا، پرداختن بیشتر به‌کمپانی‌های تولید بلو ری و تهیه‌ محصولات‌شان بود: تولایت تایم و شات فکتوری و سورین فیلمز و پاورهاوس فیلمز و اسکورپیون ریلیزینگ و البته کرایتریون کالکشن و ارو. از بین کمپانی‌های میجر هم که شاخه‌ نمایش خانگی وارنر بروس. امکانی که پیش‌تر نبود. فهرست‌ها را دنبال می‌کردم تا ببینم این هفته قرار است چه محصولی، با چه ملحقاتی منتشر شود.

(امیدوارم یکی‌شان همت‌ کند و یک دانه The Shanghai Gesture جوزف فون اشترنبرگ بیرون بدهد که وضعیت نسخه‌ دی وی دی‌اش هیچ خوب نیست. جین تیرنی‌اش آن قدر که می‌خواهم واضح نیست!) اگر نسل‌های قبل، با کمپانی‌های بزرگ تولید فیلم و اکران‌های وسیع‌شان روبه‌رو بودند، ما حالا این محصولات را داریم. سی سال پیش به‌عنوان یک نوجوان عشق سینما، باید برای دیدن یک عکس تازه از یک فیلم مشهور، نصف شهر را می‌گشتم و حالا نه فقط به‌کل تاریخ سینما با کیفیت‌های مختلف دسترسی داریم، که با بزرگ‌ترین حجم اطلاعات ممکن درباره‌ آثار رو به رو هستیم.

همین دیشب داشتم در میان متعلقاتِ نسخه‌ کینوی «مردی در میان»، جان بورمن را می‌دیدم که توی یک عکس، داشت کرول رید و الکساندر کوردا و مایکل پوئل و… را با انگشت نشان می‌داد. سال‌ها پیش، رسیدن به‌این لحظه، در خیالم هم نمی‌گنجید! کی‌ فکر می‌کرد روزی روزگاری برسد که آدم‌ها برای مدت طولانی خودشان را در یک فضای محدود زندانی کنند و از مهم‌ترین غصه‌های‌شان این باشد که در این چاردیواری، در برابر این حجم از داده‌ها و اطلاعات و فرصت‌ برای درک و شناخت، نه تنها حوصله‌شان سر نرود، که تازه مدام هم زمان کم بیاورند. کمبود وقت، از بزرگ‌ترین چالش‌هایم در این دوران بود.

* پنج: جز برای دیدار خانواده در تهران و فضایی اطراف‌ شهر، در این یک سال تنها وقتی که از خانه خارج شدم، برای سه چهار تا مناظره‌ زنده‌ تلویزیونی بود. اما این خودش تغییر دیگری بود که رخ داده بود. حالا انگار دیگر مناظره‌ای در کار نیست. حالا خلاف ۱۰سال قبل و ۲۰سال‌ قبل، مرزها شکسته شده، تعصب و شیفتگی از مسیر زدوده شده و دوستان بسیار بیشتری، مثل هم فکر می‌کنیم و این بسیار امیدبخش است. آن لحظه‌ای که انتظارش را می‌کشیدیم، فرا رسیده است. انگار که لحظه‌ درک، نه فقط در خانواده، که در گروه گسترده‌تری از همکاران و مخاطبان و مردم ایران شکل گرفته است.

انگار، پس از همه‌ تلفاتی که داده‌ایم، همه‌ تجربه‌های تلخی که پشت سر گذاشته‌ایم، خبرهای ناگواری که در این یک سال و سال‌های قبل‌ترش شنیدیم، در نوروز ۱۳۹۹ ما مردم از طبقات مختلف اقتصادی و با زمینه‌های مختلف مذهبی و اجتماعی، بیش‌از همیشه در تاریخ این کشور، در دلِ این رنج، همدیگر را درک کرده‌ایم. به‌لحظه‌ هم‌بستگی شگفتی رسیده‌ایم که نمایشی از آن را می‌شود درون شاهراه‌های اینترنت، با تمام وجود تجربه کرد.

آن هم تجربه‌ هم‌بستگی ناشی از آگاهی، نه الزام ایدئولوژیک. در دوران کرونا، انگار نه فقط من و خانواده‌ام، که بخش گسترده‌ای از مردم ایران، پای مانیتورها، درون شبکه‌های اجتماعی، پای کتاب‌ها و فیلم‌ها، پس از پشت سر گذاشتن تجربه‌های عجیب و غریبی در دهه‌ غریب و پر از آگاهی که گذشت، دوران معصومیت کور را پشت سر گذاشته‌ایم، بالغ شده‌ایم، و همدیگر را پیدا کرده‌ایم. چند شب پیش پدرم زنگ زده بود و وسط بحث‌های همیشگی ازم می‌پرسید: حالا بازار آزاد و اقتصاد شفاف و مبارزه با فضای انحصاری به‌جای خود؛ به‌نظرت لازم است این قدر در کافه سینما از تارانتینو تعریف کنی؟…
- لازم است بابا جان.

* شش: برگردم به‌ بازی فیفا در مرحله‌ جدید. الان که دارم اواخر اسفند ۹۹ این یادداشت را تمام می‌کنم، بالاخره احتمال قهرمان شدنم در مرحله‌ورد کلاس پیش آمده است. بعد از سی و یک بازی، برای اولین بار با یوونتوس در صدر جدول سخت‌ترین لیگ‌اش یعنی سری آ هستم. رابیو مصدوم شده، اما جایش ایگواین را آورده‌ام و احتمالا بعد این همه‌ تلاش، بالاخره جام را ببرم. نوشتن یادداشت را هم انداختم عقب که نتیجه‌ لیگ مشخص شود، اما هنوز تمام نشده. قهرمان هم که نشوم، قهرمان هم که نشویم، راستش، زیاد مهم نیست، تهش این است که به‌قول بزرگی: «ما نباختیم، فقط زمان کم آوردیم»…

کدخبر: ۳۷۹۶۳۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر