داستانهای ملتهب سیاسی و اجتماعی درجشنواره ۳۸
روزنامه هفت صبح | اعتراض کشاورزان، جنجال موسسات مالی و اعتباری، بمباران شیمیایی سردشت، دستگیری عبدالمالک ریگی، پرونده حزب توده، محاصره آبادان، جنجالهای گندهلاتهای تهران و… اینها شماری از اتفاقات تاریخ معاصر ایران هستند که امسال در جشنواره فجر به نمایش درمیآیند. در فیلمهایی مثل خروج، روز بلوا، درخت گردو، روز صفر، لباس شخصی، آبادان یازده شصت، شنای پروانه و… بگذارید این را خصوصی خدمتتان عرض کنم که اولویت من بهعنوان یک مخاطب جشنواره دقیقا همین فیلمها هستند.
آثاری که سایه بلند واقعیت بر سرشان کشیده شده است. فکتهای واقعی فیلمهای ما را از آن کلیشههای مرسوم و قدیمی روایت در سینمای ایران نجات میدهد. از داستان برخی فیلمها بیخبریم اما میدانیم که مثلا فیلم عنکبوت که به بخش سودای سیمرغ راه نیافت داستان سعید حنایی، قاتل زنجیرهای زنان بدنام مشهدی است. این موج خوشایندی است که از دهه ۹۰ آغاز شده است. با زنجیرهای از فیلمهای تاریخی و سیاسی که فضای یکنواخت سینمای ما را تغییر داد.
فیلمهایی مثل ایستاده در غبار، ماجرای نیمروز، تختی، شبی که ماه کامل شد، محمد رسولالله، تنگه ابوقریب، رد خون و… فیلمهایی که عموما مورد توجه تماشاگر عام نیز قرار گرفتهاند. انگار وصلشدن فیلمها به فضای واقعی ضریب اطمینان فیلمها را نیز افزایش داده است. استقبال از پرترههای سیاسی در سینمای مستند، کلید مکمل این جریان بود(آثاری تماشایی درباره منتظری، رزمآرا، تختی، قوام، موسیقی دهه ۶۰، قاتلهای زنجیرهای و یا مستندی مثل در جستوجوی فریده) و بهتدریج سینماگران کشف کردند که واقعیت میتواند دراماتیکتر از سقف تخیل فیلمنامهنویسان باشد. و البته این ژانر همیشه برچسب حاکمیتی بودن و سفارشی بودن را با خود حمل میکند و راه فراری هم ازآن نیست.
این ارتباط از دهه ۶۰ مختل و یا حداقل کمرنگ شده بود. در سالهای آغازین دهه ۶۰ داستانهای متعددی از زمان انقلاب یا دوران پهلوی و حتی چهرههای مشهور سیاسی و حوادث روز به پرده سینماها راه مییافتند. مثل خونبارش، ساخته امیر قویدل و یا تیرباران، ساخته علیاصغر شادروان. فیلمهایی مثل بایکوت، دستنوشتهها، ترن، گزارش یک قتل و… همه از آثاری بودند که رد پای وقایع روز در آنها مشهود بود. اما از اواسط دهه شصت و بعدش هم دهه ۷۰ این رابطه مختل شد.
سینمای ما به سمت ژانرها و گونههایی حرکت کرد که بر مبنای درامهای تخیلی شکل میگرفتند. حتی سینمای جنگ ما ترجیح داد چشم بر وقایع دراماتیک مستند و واقعی ببندد و اسب خیال را به جولان وابدارد و موقعیتهایی انتزاعی را شکل دهد. اما سینمای این چندساله و بهخصوص جشنواره امسال، نشان میدهد که این رابطه در حال ترمیم است. این روندی است که در سینمای روز آمریکا نیز وجود دارد. همین امسال آیریشمن، بر مبنای حوادثی واقعی در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی شکل گرفته است.
پایه اصلی فیلم روزی روزگاری هالیوود، یک پرونده شوم جنایی است. همان داستان قتل شارون تیت. ۱۹۱۷ یک قصه واقعی جنگی را برای ما نقل میکند. فیلم بروکلین بیمادر، روایتی واژگون و جنایی از زندگی رابرت موزس معمار جاهطلب نیویورک نوین است، فیلم دو پاپ، ساخته فرناندو میرلس، داستان واقعی استعفای بندیکت شانزدهم و جانشینی فرانسیس در سال ۲۰۱۳ میلادی است. فیلم فورد علیه فراری، ماجرای مشهور رقابت دو خودروساز آمریکایی و ایتالیایی را با محوریت داستان کارول شلبی مشهور روایت میکند.
همین سال پیش فیلم گرینبوک داستانی واقعی داشت. ماجراجوییهای آمریکا در خاورمیانه هم در بسیاری از فیلمها و سریالهای آمریکایی بازگو میشوند، از سیدقیقه بامداد تا سریالهای روز هالیوودی. حتی بحرانهای اقتصادی آمریکا مثل آن چیزی که در سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲ رخ داد، در فیلمی مانند بیگشورت، شاکله اصلی فیلم را شکل میدهد؛ فیلمی مثل سولی، داستانی واقعی از یک خلبان کهنهکار را به نمایش میگذارد و فیلم فلایت، ساخته رابرت زمکیس، ماجرای واقعی یک خلبان دیگر را!
سینمای آمریکا به شکلی مداوم از حوادث تاریخی، مشکلات روز اجتماعی، پرترههای مشاهیر، کمیکاستریپها و البته رمانها و نوولهای متعدد و پرفروش تغذیه میشود و سهم فیلمنامههای اریژینال سال به سال کمتر میشود. در سینمای ما واقعیت درحال گرفتن سهم خود از دست فیلمنامهنویسان عزیز است. شاید روزی برسد که ادبیات داستانی ما هم خود را به سینما تحمیل کنند. شاید! صحنهای از فیلم روز بلوا را میبینیم؛ فیلمی که در خط اصلی و شاکله داستانش درباره بحران موسسات مالی و اعتباری است و قهرمانش یک روحانی که درگیر فساد مالی این ماجرا میشود. فیلمی که جسورانه آغاز میکند و آرام به پایان میرساند.