داستانهای عامهپسند| کسی از دخترهای بد خبر ندارد
روزنامه هفت صبح، کسری ولایی | وقتی میبینید که منتقدان درباره یک فیلم میگویند این بهترین تصویر و روایت است از اقلیتهای اجتماعی (دنبال نشانی دقیق و جزئیاتش نگردید)، تکلیف برایتان روشن میشود و با شناخت از جوّ رسانهای این سالها و رویکردهای مضمونزده، شاید قید تماشا را بزنید. صبر کنید؛ به قول جدای بزرگ، اوبی وان کنوبی: «فقط یک «سیت» همه چیز را مطلق مینگرد!»
حالا بگذریم از اینکه خود همین گزاره مطلقنگرانه است و توضیح درباره تقابل گفتمان جدای و سیت را هم تا حد خوبها و بدهای «جنگ ستارگان» بپذیرید و دیگر وارد جزئیات نشویم. خلاصه کلام: چه بسا در بین فیلمهایی هم که به دلیل مضامین و برچسبها مورد حمایت و ستایش سازمانیافته قرار میگیرند، بارقههایی از استعداد دیده شود. نمونه حی و حاضرش میشود یک فیلم اول جدید مثل «شیوا بیبی» (با عنوان اصلی Shiva Baby) که این روزها حسابی با استقبال منتقدان مواجه شده است.
قصه درباره دختری جوان است که همراه خانوادهاش در یک مراسم ختم شرکت کرده. دنیای دختر و ارزشهایش با والدین تفاوتهای اساسی دارد و آنها نمیدانند. خودش هم نمیداند که میخواهد با زندگیاش چه کار کند. دست بر قضا، شوگرددیاش را در این مراسم میبینید که نگو یکی از آشناهای دور خانوادگیشان است.
آقا، زن و بچهاش را هم با خودش آورده، که دختر از وجودشان خبر نداشته. از طرف دیگر کراش سابق دختر هم که گذشته نهچندان درخشانی بینشان بوده در مجلس حضور دارد. ۷۵ دقیقه و در یک خانه شلوغ پر از آشنا و غریبه، دختر سیلی از احساسات متناقض را از سر میگذراند و باید حواسش باشد که آبروی خودش و دیگران را نبرد.
«فارغالتحصیل» (مایک نیکولز، ۱۹۶۷) یادتان هست؟ اول قصه، بن (داستین هافمن) داشت برای فرار از دست مهمانها و خفه نشدن در آن مجلس مزخرف به در و دیوار میزد تا خانم رابینسون (آن بنکرافت) سر راهش سبز شد و… برای درک بهتر از «شیوا بیبی» اینطوری فرض کنید که کل فیلم در همان مهمانی کذایی خلاصه شده، بن با خانم رابینسون قبلا هتلهایش را رفته و حالا هم خانم رابینسون و هم دخترش حضور دارند و با رو شدن ارتباط میان آنها خطر رفتن آبروی خودش و بههم خوردن زندگی خانم خیلی جدی است، چون قوم و خویشهای فضول چشم و گوششان را تیز کردهاند و مو را از ماست میکشند بیرون.
فرق دو تا فیلم در این است که «فارغالتحصیل» بعد از نیمقرن همچنان نسبت به زمانهاش جلوهای ساختارشکنانه دارد و میتواند خط داستانیاش را وصل کند به روایتی از یک نسل و شکاف اجتماعی، اما «شیوا بیبی» اثر محافظهکارانهای باقی میماند که پشت شعارهای مد روز قایم میشود و به طرز طلبکارانهای میخواهد تجربه شخصیت اصلیاش را به جای چیزی فراتر و مهمتر جا بزند.
فیلم در طول همین زمان محدودش موقعیتهای جذاب و بامزهای خلق میکند و در اجرا هم ایدههای چشمگیری دارد. حتی در لحظاتی همدلی تماشاگر را جلب میکند و از یاد میبرید که چقدر از دختر قصه دورید. با این وجود پیرنگ قصه خیلی پیچیده و ساختاریافته نیست و به جای تلاش برای نزدیک شدن به شخصیت اصلی، راوی قصه به زور میخواهد برای سرگشتگی و خامی دختر ارزش بسازد و در این راه باید از نمایش تفاوتها و تمایزها و ربط دادن آن به مسائل فرامتنی مایه بگذارد.
در نتیجه خیلی از رفتارها و تصمیمهای دختر به نظرتان منطقی نیست و پیش خودتان فکر میکنید که در شرایط مشابه، یک انسان واقعی به احتمال زیاد طور دیگری رفتار میکند. این رفتارهای غیرمعقول هم از «کاراکتر استادی» و درونیات دختر نمیآید و در قبال این پرداخت تحمیلی، مخاطب با این ضدحمله خلع سلاح میشود که «تو جای یک دختر جوان با این خاستگاه و گرایشها نیستی که بتوانی قضاوتاش کنی!»
سوت و کفهای منتقدان برای فیلم را نمیشود خیلی جدی گرفت. در مقابل تمام موفقیت فیلم را هم نباید محدود کرد به مضامین و حمایتهای بیرونی. تا جایی که فیلم روی موقعیت ناخوشایند دختر در این مهمانی متمرکز میشود، استعداد فیلمساز جوانش (که شباهت انکارناپذیری به شخصیت اصلی دارد) را میبینید. وقتی میرود سراغ برچسبهایی که قرار است این دختر را تعریف کند، حساب زرنگیاش هم دستتان میآید. الان هم که روزگار زرنگهاست، نه مستعدها؛ ساختن فیلمی فقط با ۲۵۰هزار دلار که اینقدر سروصدا کند، کم هنری نیست.