داستانهای عامهپسند| فیلم زمانی برای مردن نیست
روزنامه هفت صبح، کسری ولایی | یک: فیلم را بگذارید کنار و عالم واقعیت را در نظر بگیرید؛ طرف یک قاتل حرفهای بیرحم است که در حد ماشین کشتار عمل میکند. به هیچ جنبنده مونثی دست رد نمیزند و هروقت نه بشنود، از تجاوز ابایی ندارد! اعتیادش به مشروبات الکلی رسیده به مرحله بشکه و بدتر از همه، برای یکی از مخوفترین سرویسهای امنیتی دنیا کار میکند و هیچ ارزش و باوری برایش باقی نمانده. شصت سال پیش اینها مشخصات یک قهرمان بود.
الان دوره و زمانه عوض شده و اگر در روی همان پاشنه میچرخید، جیمز باند هم باید میرفت ته صف مغضوبان جنبش «میتو». چون پای چند میلیارد دلار پول در میان است، آدمهای باهوش صنعت سرگرمی دور هم جمع شدهاند تا جلوی انقراض ۰۰۷ را بگیرند. فعلا که ماموریتشان موفقیتآمیز پیش رفته و فرنشایز زنده مانده و مثل شیر «مترو گلدوین مهیر» غرش میکند، هرچند به قیمت اهلی شدن و تن دادن به بازی تحمیلی زمانه.
دو: «زمانی برای مردن نیست» (با عنوان اصلی No time to Die) بیستوپنجمین فیلم با محوریت شخصیت جیمز باند و آخرین حضور دنیل کریگ بعد از یک دوره نسبتا طولانی و خاطرهانگیز است. تماشاگران فیلم دو دستهاند؛ گروهی اعتقاد دارند که جزو بهترینهای مجموعه شده و در مقابل خیلیها از آنچه به سر باند آمده، عصبانیاند. البته عصبانیت آنها بیشتر از خود فیلم، از شرایط اجتماعی زمانه است که کار را به اینجا رسانده.
به صورت فرامتنی میشود ریشه اختلاف را پیدا کرد. اگر از بچههای هزاره جدید هستید یا ۰۰۷ را با دنیل کریگ و نهایتا پیرس برازنان کشف کردهاید، همه چیز برایتان درست پیش میرود و وداع باند حسابی تحتتأثیرتان قرار میدهد. اگر دنیای قبلی را تجربه کردهاید و حال و هوای شان کانری و راجر مور از سرتان نیفتاده، حاضر باشید تا همان وسط فیلم بزنید زیر میز.
سه: سازندگان فیلم خودشان بهتر از همه به دوگانگی و تناقض آگاه بوده و تلاش کردهاند، با وجود تمام موانع، تعارض را به حداقل برسانند. مثلا همین رقابت جیمز باند با مامور ۰۰۷ جدید (زن رنگینپوست) کنایهای خودآگاه به وضعیت حاکم بر صنعت سرگرمی امروز است که فرنشایزهای قدیمی را با چالشهای تازه مواجه کرده.
در مقایسه با اجرای گاه خودنمایانه سم مندس در فیلمهای قبلی و فیلمنامههای ناامیدکننده جان لوگان، که در کمال جدیت برای تقلید عناصر کلاسیک مجموعه تا مرز پارودی جیمز باند هم پیش میرفتند، اینجا همه چیز با وجود حسابگری افراطی (و در مواردی کاسبکاری) به هم چفت میشود. فقط دو تا مشکل عمده وجود دارد که اجرا و تصویرسازی سطح بالا و دیالوگنویسی ظریف هم به دادش نرسیده و باعث شده که تصمیمات دراماتیک برای پیش بردن رابطه باند و مدلین (لئا سیدو) و پایانبندی، طبق نقشه قبلی سازندگان فیلم جواب ندهد.
چهار: در درجه اول، تهدید شرور داستان (نانوباتها یا سلاح کشتار جمعی پیشرفته مبتنی بر مهندسی ژنتیک و نانوتکنولوژی) با وجود بهروز و مرتبط بودن، نمود عینی کافی و موثر ندارد و زیادی انتزاعی به نظر میرسد. مشکل مهمتر حضور لئا سیدوست؛ نه اینکه بد باشد، اما در مقام بانویی که به خاطرش باید کُشت و مُرد، خیلی قانعکننده نیست. فقط با وسپر لیند (اوا گرین) در «کازینو رویال» مقایسهاش کنید که حضور گیرایش دلیل اصلی محبوبیت آن فیلم، حتی با وجود داستان سادهتر و دنیای کوچکترش بود.
پنج: به هر شکل، کار دنیل کریگ با ۰۰۷ تمام شده و یک دوره دیگر از این مجموعه سینمایی هم به پایان رسیده. جیمز باندها بیشتر از آنکه واقعا فیلمهای خوبی باشند، حکم میراث و شمایلی سینمایی را دارند که به وجودشان عادت کردهایم. چه راضی و چه شاکی، بعد از تماشای «زمانی برای مردن نیست» احتمالا به سرنوشت ۰۰۷ و فیلمهای بعدی فکر میکنید، آن هم وقتی که بازار شایعات عجیب و غریب داغ است.
پس برای وداع آماده باشید، البته نه فقط با دنیل کریگ. چرا؟ همه میدانید که ببر یکی از شگفتانگیزترین مخلوقات و خطرناکترین شکارچیهای طبیعت است. دیدن ببر میتواند تجربهای بینظیر و در عین حال مرگبار باشد. در نتیجه چارهای نیست جز اینکه ببر را در
باغ وحش یا سیرک ببینیم که میدانیم دیگر جلال و جبروتی برایش باقی نمیماند. حکایت جیمز باند در دوران حاضر شبیه همان ببر در بند است؛ باید به ملاقاتاش در سیرک و قفس عادت کنیم.