تصویر سینمای کلاسیک در مذمت تنهایی
روزنامه هفت صبح، صوفیا نصرالهی | فهرستی از فیلمهایی که قهرمانانشان حالوهوای اینروزهای ما را در قرنطینه تجربه کردهاند. فیلمهایی که ارزش دیدهشدن را در این روزها دارند چون هم آثار خوبیاند و هم درباره این موضوع هستند که ما چطور گاهی از جامعه کنده میشویم. آنچه در ادامه میآید، فهرست فیلمهای خوب و درجهیکی است که تم آنها حول محور تنهایی، انزوا و قرنطینه میگذرد. فیلمهای زیادی در تاریخ سینما هستند که این موتیفها را به معانی مختلف کشف کردهاند.
برخی از آنها در گسستن از اجتماع این تنهایی را پیدا کردهاند، برخی دیگر منظورشان از انزوا چالش انسان با شیاطین روان خودش است یا درنهایت خیلی ساده اینکه کاراکترها در جایی دور گیر افتاده باشند. در بسیاری از این فیلمها ما نظارهگر هستیم که چطور کاراکترهای «تنها» خودشان را پیدا میکنند و به درک تازهای از خودشان و احساساتشان میرسند. بعضی از این فیلمها ریتم کندی دارند و برخی دیگر بهشدت احساسات را تحریک میکنند اما همهشان سوژه مسحورکنندهای دارند. این فهرستی از بهترین فیلمها درباره تنهایی است.
*** توتفرنگیهای وحشی/ Wild Strawberries / کارگردان: اینگمار برگمان / ۱۹۵۷
فیلم را اینگمار برگمان بزرگ نوشته و کارگردانی کرده است. این کارگردان سوئدی یکی از بزرگترین فیلمسازان برای به تصویر کشیدن احساسات انسانی در تنهایی و تکافتادگی است. «توتفرنگیهای وحشی» هم با سایر آثارش تفاوت چندانی ندارد. به این معنا که فیلم با پرسشهایی دست و پنجه نرم میکند که سوالات مهمی درباره هستی و انسان است و ذهن مخاطب را مشغول میکند؛ بهعلاوه اینکه تم آن کشف خود است. بههرحال در این درام عالی برگمان با فضایی گرمتر و خوشبینانهتر، نتایج فوقالعادهای حاصل میشود.
ویکتور شوستروم نقش ایزاک را بازی میکند. یک استاد دانشگاه بیوه ۷۸ساله که دست به سفری طولانی با ماشین میزند تا جایزهای را که برای یک عمر فعالیت در حرفهاش کسب کرده، دریافت کند. در طول این سفر او با کابوسها و تصاویری از روابط انسانی درهمشکسته مربوط به گذشتهاش روبهرو میشود. هرقدر به جایزه دستاوردهای عمرش نزدیکتر میشود، بیشتر به این درک میرسد که چیزها چطور میتوانستند در زندگیاش تغییر کنند. این فیلم استعاری و یک فیلم جادهای نوستالژیک است که در آن شیوه برگمان با نمادگرایی آمیخته شده است. یک اثر هنری از کارگردانی نابغه که جزو نقاط اوج کارنامهاش است. داستان مردی که توسط خاطرات گذشتهاش به چالش کشیده میشود.
*** صحرای سرخ / Red Desert / کارگردان: میکل آنجلو آنتونیونی / ۱۹۶۴
در اولین فیلم رنگی نفسگیر میکل آنجلو آنتونیونی، مونیکا ویتی و ریچارد هریس جلوی دوربین رفتهاند. ما داستان تلاش تاسفبرانگیز یک زن با نفرت و گمگشتگی را مشاهده میکنیم. آنتونیونی با استفاده درخشان از رنگها به یکسری صحنههای مبهوتکننده بهلحاظ احساسی و بصری میرسد که ابهامات و سرگشتگی کاراکتر قهرمان را جهت میدهند.
مونیکا ویتی نقش جولیانا را بازی میکند. یک مادر جوان که همسرش اوگو، مدیر یک کارخانه محلی شیمیایی است. همسر او دائم درگیر کار است و کمتر با خانوادهاش مراوده دارد، درنتیجه جولیانا تشنه پشتیبانی عاطفی است و دائم دنبال این است که به او توجه کنند. این عدم توجه و نادیدهگرفتن جولیانا باعث میشود که وضعیت اعصابش بهسرعت رو به وخامت برود و ما شاهد ناامیدی خردکننده و افسردگی او هستیم. «صحرای سرخ» از آن فیلمهایی است که معمولا آدمها را به دو گروه هواداران و مخالفان تقسیم میکند. این فیلمی است که به آرامی مخاطبش را جلب میکند و یک مطالعه شخصیتی باسلیقه به شمار میرود؛ فیلمی که روی آن میشود به روشهای مختلف تأمل کرد.
*** انزجار / Repulsion / کارگردان: رومن پولانسکی / ۱۹۶۵
«انزجار» اولین فیلم انگلیسیزبان رومن پولانسکی، کارگردان لهستانی است. یک فیلم ترسناک روانشناختی که سال ۱۹۶۵ ساخته شد. ستاره فیلم کاترین دونوو است. داستان فیلم روی سقوط یک زن به ورطه دیوانگی متمرکز است، بعد از اینکه او در آپارتمان خواهرش تنها به حال خودش رها میشود. این اولین فیلم در سهگانه آپارتمان شیطانی پولانسکی است که «بچهی رزمری» و «مستاجر»، دوفیلم دیگر این تریلوژی محسوب میشوند. طبق نظر تماشاگران «انزجار» بهترینشان است.
کارول لدوکس(با بازی دونوو) مانیکوریستی بلژیکی است که درحال حاضر با خواهر بزرگترش در لندن زندگی میکند. او زنی زیبا اما بهلحاظ اجتماعی عجیب و غریب است. وقتی خواهرش با دوستش به تعطیلات میروند و او را در خانه تنها میگذارند، کارول که تا همین حالا هم گیج و پریشان بوده، به سمت جنون میرود. وحشت واقعی در خلال روان رنجور کارول به نمایش درمیآید. صداهایی که به گوش میرسد، برای کارول صدای متجاوزان است و این زن جوان که بهلحاظ احساسی و فیزیکی رها شده، اتفاقاتی شوم را رقم میزند.
داستانی درباره وحشت از فضاهای بسته و انزوا که دیدنش کار سادهای نیست ولی یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای این ژانر است.
*** سولاریس/ Solaris/ کارگردان: آندری تارکوفسکی / ۱۹۷۲
این فیلم که توسط آندری تارکوفسکی بزرگ ساخته شده یک درام علمی-تخیلی روسی است که به عنوان یکی از بهترین فیلمهای فضایی که تاکنون ساخته شده، شناخته میشود. یکی دیگر از فیلمهای این فهرست که حرکت و اکشن کمی دارد و بیشتر درامی کند و روانشناسانه است که بهلحاظ بصری مخاطب را درگیر خودش میکند. البته از سناریو و برداشتهای بلند هم که جزو عناصر سینمای تارکوفسکی هستند، نباید غافل شد.
سولاریس سیارهای شبیه یک اقیانوس است که برای سالها یک سفینه روسی دور آن چرخیده و دانشمندان تلاش کردهاند که این پدیده را بررسی کنند. این سیاره دارای خاصیت عجیبی است و با جسمیت بخشیدن به بدترین خاطرات زندگی فضانوردان باعث میشود آنها دوباره با عبور از آن تجارب دردناک مجازات شوند.کریس کلوین یک روانشناس است که هنوز در سوگ همسر ازدسترفتهاش است. کریس از دوستش که دانشمندی در ایستگاه مداری سیاره سولاریس است، پیغام کمک دریافت میکند.
بهنظر میرسد حادثهای برای تمام ساکنین ایستگاه فضایی رخ داده و همگی از حل آن عاجز و دچار اختلالات روانی شدهاند. کلوین راهی سولاریس میشود. چندروزی در ایستگاه فضایی میگذرد، و ناگهان کلوین که مشغول مطالعه سیاره است همسرش را زنده کنار خودش میبیند.کلوین متوجه میشود که سولاریس یک سیاره معمولی نیست، بلکه زنده است، خودآگاهی دارد و قادر است فکر و احساسات درون آدمهای داخل ایستگاه را حس کند.
یک مطالعه ترسناک فلسفی و پیچیده درباره محبوسبودن و بیگانگی. «سولاریس» بهلحاظ بصری یک حماسه بزرگ است که بهدست کارگردانی بااستعداد و بزرگ ساخته شده. هرچند ممکن است بهترین کار تارکوفسکی محسوب نشود اما فیلمی اندیشمندانه و زیباست که رقیب مناسبی برای «۲۰۰۱ اودیسه فضایی» کوبریک محسوب میشود.
*** سامورایی/ Le Samourai / کارگردان: ژان پیر ملویل / ۱۹۶۷
درام جنایی خونسرد ژان پیر ملویل، «سامورایی»، نمونهای از کمال مینیمالیستی در بهترین حالتش است. آلن دلون نقش اصلی فیلم را دارد. کاراکتری که در اوج آرامش است و حتی یکجور بیقیدی نسبت به اتفاقات در او دیده میشود. نتیجهاش ترکیبی از یک فرم عالی و تعلیقی مجذوبکننده است که باعث میشود فیلم «سامورایی» ظریف و ماهرانه و شاهکاری مجذوبکننده و نفسگیر شود.
جف کاستلو(با بازی دلون) تیرانداز اجیرشده است. او در یک آپارتمان تکاتاق در پاریس زندگی میکند که تنها چیزی که در آن به چشم میآید، قفس یک پرنده تنها و تکافتاده است. با اجتناب از احساسات یا بیان تصویری، کاستلو شخصیت یک گرگ تنها را دارد. زیاد حرف نمیزند و با آن صورت بیاحساساش در کارش مهارت فوقالعادهای دارد. وقتی قدرتمندان بالاخره خودشان را نشان میدهند و بازی موش و گربه آغاز میشود ما شاهد انباشتگی تنهایی در کاراکترمان هستیم که به نتیجهای قابل توجه و مسحورکننده ختم میشود.
«سامورایی» یک داستان ساده است که همانطور که وقایع اتفاق میافتند، شما را گیر میاندازد.
*** بیصدا دویدن / Silent Running / کارگردان: داگلاس ترومبول / ۱۹۷۱
این اولین فیلمی است که داگلاس ترومبول در مقام کارگردان ساخت. یک درام علمی-تخیلی مجذوبکننده که متاسفانه دست کم گرفته شده است. بروس درن، بازیگر فیلم است و اجرای درخشانی در نقش فریمن لوول دارد. یک بیگانه میان کارکنان یک سفینه فضایی که وظیفهاش احیای زندگی گیاهی است که پیشتر توسط آدمها به نابودی محکوم شده بودند. لوول میان کارکنان سفینه فضایی تنها کسی است که برای کارش ارزش قائل است.
اما درحالیکه او با دقت در آزمایشگاهها از گیاهان مراقب میکند، اعضای سفینه ماموریت پیدا میکنند که همه آزمایشگاهها را نابود کنند. بعد از خرابکردن چهارآزمایشگاه، لوول شورش میکند و میخواهد گیاهان و حیوانات را نجات بدهد. او حتی یکی از همکارانش در سفینه را که میخواهد آزمایشگاه محبوب او را نابود کند، میکشد. اگرچه ۴۰سال از عمر این فیلم گذشته است اما همچنان در گذر زمان سربلند بیرون آمده و بهلحاظ بصری جالب توجه است. این فیلمی متفکرانه و تند و تیز است. فیلمی علمی-تخیلی که با سایر فیلمهای این ژانر فرق دارد.
*** راننده تاکسی/ Taxi Driver / کارگردان: مارتین اسکورسیزی / ۱۹۷۶
غالبا از این فیلم بهعنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما یاد میشود. شاهکار مارتین اسکورسیزی، نیویورک حریص و کثیف را در پسزمینهاش نشان میدهد. اسکورسیزی که در این فیلم دوباره با رابرت دنیرو همکاری کرده بود، «راننده تاکسی» را تبدیل به مطالعه شخصیتی تنها و درکنشده میکند. تراویس بیکل(با بازی دنیرو) سابقا در نیروی دریایی کار میکرده.
او تنها در نیویورک زندگی میکند و از بیخوابی رنج میبرد. شبها بهعنوان راننده تاکسی کار میکند و شاهد شهر بیمار و فاسدی است که در آن زندگی میکند. تماشای اتفاقاتی که زیر پوست شهر میافتد، خشم تراویس را افزایش میدهد. توجه تراویس به یک دختر نوجوان جلب میشود و تلاش میکند تا او را متقاعد کند تا از منجلابی که گرفتار آن شده بیرون بیاید. این وسط اما پای منافع آدمهای دیگری وسط است که مداخله میکنند و شاهد یک پایان خونین هستیم. چیزی که باعث میشود قهرمان ما از یک راننده تاکسی خشمگین به یک جلاد دیوانه تبدیل شود.
سر فیلم بحثهای زیادی شد که این احتمالا بهترین تصویر از بیزاری و بیگانگی انسان شهری است. فیلمی فراموشنشدنی و تا حدی غمگین که با بازیهای فوقالعاده از سمت بازیگرانش همراه است. فیلم تصویری رئالیستی و در عین حال کابوسگونه از زوال ذهنی یک مرد را نشان میدهد. بعضی از سکانسها و دیالوگهای «راننده تاکسی» تبدیل به نمادهایی در تاریخ سینما شدهاند.