ترک شهر پدری به خاطر قتل

روزنامه هفت صبح | علی پنج سال را در کانون اصلاح و تربیت شهرش سپری کرد. ۱۷ ساله بود که رفت و یک مرد ۲۳ساله با برچسب قاتل بازگشت. به دلیل مشکلات خانوادگی از سوم راهنمایی سرکار میرفت. دو سال بعد از شروع کارش در پاییز ۹۲ قتل اتفاق افتاد. هر دقیقه از پنج سالی که در کانون بود فقط به قصاص فکر میکرد. حکمی که هیچوقت صادر نشد. علی حدود یک سال است که آزاد شده و دوباره سرکار میرود.
*** چگونه قاتل شد
وقتی همسایهها و فامیل ماجرای دعوا و چاقوکشی و قتل را از سوی علی شنیدند تعجب کردند که مگر علی هم اهل دعواست؟ بعد از ظهر یک روز پاییزی، وقتی علی ۱۷ ساله از کار به خانه میآمد در راه تلفنی با یکی از دوستانش برای دو ساعت بعد قرار گذاشت تا دیداری تازه کنند. بعد از آن پسر عمویش به او زنگ زد و گفت که با چند نفر دعوایش شده و از او کمک خواست. علی از فرط خستگی به درخواستش توجهی نکرد و به خانه رفت تا این چند ساعت را استراحت کند.
«جلوی تلویزیون خوابم برده بود که دوباره تلفنم زنگ خورد. اسم پسرعمویم را که دیدم جواب ندادم. حدود نیم ساعت بعد با دوستم بودم که موبایلم زنگ خورد. ناشناس بود. برداشتم. دیدم پسرعموم با یک شماره جدید زنگ زده تا جوابش را بدهم. دوباره ماجرای دعوا را برایم تعریف کرد. این بار طوری کمک خواست که مجبور شدم بروم. وقتی رسیدم سعی کردم بینشان را آشتی بدهم این کار را هم کردم اما چند دقیقه بعد یک موتور با دو سرنشین از دوستان کسی که بعد به دست من به قتل رسید آمدند.
تا دیدند بینی مقتول خونی است پیاده شدند و شروع به کتک زدن ما کردند. من دست یکی از بچهها چاقو دیدم. چاقو را از دستش گرفتم تا با آن کاری نکند. اما طرف مقابل ما فکر کردند که من میخواهم با چاقو به آنها حمله کنم. دورهام کردند و یکیشان با مشت به گیجگاهم کوبید. دیگر نفهمیدم چه شد. فقط چرخیدم به سمت کسی که مشت را به صورتم زده بود و چاقو را در بدنش فرو کردم.»
علی آنقدر گیج بود که بعد از آن اتفاق را به خوبی به یاد نمیآورد. به خانه آمده بود تا همه ماجرا را برای مادرش بگوید. بعد ساکش را بست و به شهر خالهاش رفت. بعد از چند روز یکی از دوستانش تماس گرفت و گفت که آنقدر دیر به بیمارستان رساندنش که فوت کرده و از آن لحظه به بعد من قاتل بودم. برگشتم به شهرم و خودم را معرفی کردم.
*** صدور حکم دادگاه
«مادرم در آن پنج سال خیلی سختی کشیده. پدرم سر کار میرفت و مادرم به تنهایی همه کارها را کرده است. در دادگاه اولیه حکم قطعی را صادر نکردند. خانواده مقتول آدمهای خوبی بودند. بیاحترامی به من و خانوادهام نکردند. وقتی مادرم برای گرفتن رضایت پیششان میرفت به او اهانت نمیکردند. دادگاه حکم من را قتل عمد صادر کرد. از آن لحظه به بعد بود که صحنه اعدام یک لحظه از جلو چشمانم کنار نمیرفت. مادرم دوباره به بستر بیماری افتاد.
همه چیزمان را باخته بودیم. بعد از صدور حکم قتل عمد دیگر رضایت اولیای دم لازم بود. پدر و مادر مقتول نمیتوانستند زنده بودن قاتل پسرشان را ببینند. اما دل آنها هم به رحم آمد و قبول کردند با گرفتن مبلغی که سه برابر مقدار دیه در آن زمان بود رضایت دهند.» تهیه چنین مبلغی برای خانواده علی آنقدر دشوار بود که وقتی برگشت و دید دیگر هیچ چیزی ندارند اولین جملهای که به مادرش گفت این بود که ای کاش اعدامم میکردند ولی شما را در این اوضاع نمیدیدم.
بعد از گذشت چند روز پدر مقتول با مراجعه به دادگاه مبلغ خیلی زیادی را به عنوان وجهالمصالحه به قاضی گفته و او هم در پرونده ثبت کرده بود. مبلغی که آنها با فروش همه چیزشان تنها میتوانستند ۱۰درصدش را پرداخت کنند. در نهایت با تلاشهای فراوان، پدر و مادر مقتول به مبلغی کمتر از مقداری که تعیین کرده بودند، مشروط بر اینکه خانواده علی از آن شهر بروند، راضی شدند، رضایت دهند. پدر و مادر علی که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتند و فقط میخواستند پسرشان را که حالا برای خودش مردی شده بود یک بار دیگر در بیرون از زندان ببینند همه چیزشان را فروختند تا پسرشان را داشته باشند.
همه چیز آماده آزادی علی بود که خبر رسید پدر مقتول ۱۰۰ میلیون تومان دیگر به مبلغ مورد نظر اضافه کرده است.بالاخره مادر علی انجمن امام علی (ع) را پیدا کرد و آنها کمک کردند تا مبلغ دیه را بپردازند.صبح روزی که چک دیه را به دادگاه ارائه کردند مادر علی، خواهرش و دو نفر از مسئولان موسسه خیریه به دادگاه رفتند تا حکم آزادی را بگیرند. «آزاد شدم اما شهر آبا و اجدادیمان را ترک کردیم و فهمیدم یک لحظه عصبانیت سالهای جوانیام را تباه کرد.»