تاوان لیلی؛ درباره دختر ابراهیم گلستان
روزنامه هفت صبح، کمال بردبار | پاسخ تند و پرخاشگرانه منتسب از لیلی گلستان خطاب به شهناز تهرانی بازیگر سینمای فارسی که در یک اکت سیاسی اپوزیسیون بهنفع رضا پهلوی شرکت کرده بود، بازهم نام خانواده گلستان را به صدر جدول مشاهیر ایران کشاند. هرچند خانم گلستان گفتند که این جملات متعلق به کسی بوده که پسورد اکانت توئیتری او را در دست داشته و کار خود او نبوده است. لیلی گلستان دختر بزرگ ابراهیم گلستان است. متولد 1323.
لیلی در ورود بهدنیای نوجوانی با شهرت و ثروت و نفوذ پدرش مواجه شد. پدری مستبد و تمامیتخواه در محیط خانواده که در خانواده متنفذ شیرازی متولد شده بود و در جوانی و در سن بسیار کم با دخترعمویش فخری ازدواج کرده بود و در سالهای پس از شهریور بیست چند سالی حقوق خوانده بود و در حزب توده هم فعالیت کرده بود و چند داستان کوتاه نوشته بود و بعد از توده جداشده و به کارمند شرکت نفت تبدیل شده بود و در حرکتی مستمر به سمت راست و به سمت حکومت، با بیاعتنایی به جریان ملی شدن نفت همکاریاش را با انگلیسیهای شرکت نفت توسعه داد
و در دهه سی و در 35سالگی با افتتاح استودیو گلستان با انحصار گرفتن محصولات تبلیغاتی شرکت نفت، به مرجع عرضه شغل و امکانات مالی برای روشنفکران ایرانی تبدیل شده بود و تمکن مالی حیرتانگیزش و احاطهاش بر جریان روشنفکری موجب شد تا خانهاش در محله دروس محل رفتوآمد جامعه مشاهیر هنر و ادب ایران باشد. لیلی گلستان خود در اینباره مینویسد: «آن خانه تبدیل شد به مرکز فرهنگی هنری تهران. همه نقاشها و نویسندهها و شعرا جمعهها خانه ما بودند. آلاحمد، چوبک، پرویز داریوش، اخوانثالث، بعدها یدالله رویایی، فرخ غفاری، جلال مقدم، سیمین دانشور و گاهی جوانترها مثل بیضایی، سپانلو یا احمدرضا احمدی. من هم تماشاگر یک تئاتر بزرگ بودم.»
لیلی گلستان در نوجوانی و با تکیه بر ثروت پدر رفت پاریس برای تحصیلات و آنجا در بطن رویدادهای فرهنگی و هنری اروپا قرار گرفت. خودش در خاطرهای میگوید: «یکبار پدرم برای کار استودیویش به پاریس آمد و یک روز به من گفت که امروز با چند فرانسوی قرار ناهار دارد و مرا با خودش برد. من هجده، نوزده سال داشتم. وقتی به رستوران رفتیم، پدرم آن دو فرانسوی را به من و من را به آن دو معرفی کرد: دخترم لیلی. مسیو ژان لوک گدار، مسیو فرانسوا تروفو! من بهتزده و حیرتزده، زبانم بند آمده بود.»
حضور او در پاریس موجب شد تا او از جزئیات داستان روابط پدرش با فروغ فرخزاد در مقایسه با برادر کوچکترش کاوه و مادرش فخری کمتر مطلع باشد. هرچند بعدها هم در توصیف این رابطه توصیفاتی را انجام داد که نشان از تحسین بیاندازه یک دختر نسبت به پدر دارد. او در مورد رابطه فروغ با پدرش هم میگوید:
«من در پاریس بودم که او آمد به اینجا. دختر جوان بدبختی بود که محتاج همهچیز بود. محتاج پول، محتاج زندگی بهتر، محتاج کسی که بیاید و راه و چاه زندگی را نشانش بدهد و یکی را گیر آورده بود و چسبید به او! من به او حق میدهم، چون پدرم واقعا مرد جذابی بود و هنوز هم هست. خیلی زیبا بود، یعنی زیباترین مردی است که من در ایران دیدم. خب، وقتی یک دختر جوان که شعر هم بلد است میآید پیش چنین مرد جذابی برای کار منشیگری، باید هم عاشق شود. طبیعی است.»
او در مورد مادرش گفته است:«مادرم برعکس خیلیها، به ظاهر آدم متجدد و متمدني بود ولی در درونش یک زن کاملا سنتی وجود داشت؛ یک همسر و یک مادر کاملا سنتی. به او ایراد داشتم و همیشه هم به خودش میگفتم خیلی به من خوش نمیگذشت که میدیدم اینقدر نسبت به خودش بیتفاوت است. »
و یا جایی دیگر:« دو بار فروغ خودکشی کرد و هر دو بار به مادر من زنگ زد و گفت که قرص خورده و مادر من هر دو بار او را برد بیمارستان و زندهاش کرد. اگر من بودم نمیکردم این کار را!» در بازگشت به تهران در اوایل دهه چهل پدرش دیگر بهعنوان یک سینماگر و مستندساز و داستاننویس از جایگاهی خدایگونه در محافل روشنفکری ایران برخوردار شده بود و با دربار هم رفتوآمد میکرد و ارتباطش با فروغ فرخزاد هم به مهمترین داستان ملودرام تهران قدیم بدل شده بود.
بههرحال لیلی ابتدا در کارخانه پارچهبافی مقدم بهعنوان طراح پارچه کار میکند و بعد هم راهی تلویزیون میشود بهعنوان طراح صحنه. در سال 1347 با نعمت حقیقی فیلمبردار خلاق تلویزیون و سینما ازدواج میکند. شش سال زندگی زناشویی و سه بچه و بعد هم طلاق. فرزند اول مانی حقیقی است.
فیلمساز برجسته معاصر که در سال 48 متولد شد و این روزها درگیر پروندههای مربوط به فعالیتهای رسانهایاش در ماجراهای ناآرامیهای اخیر است و ماجرای استقبالش از ترانه علیدوستی و اکران فیلم آخرش تفریق و دو بچه بعدی دوقلو هستند؛ صنم حقیقی و محمود حقیقی. صنم را فعالان توئیتری بسیار خوب میشناسند. با لحن نافذ و عموما تهاجمی کامنتهایش. از محمود اما اطلاعی نداریم.
لیلی در دهه پنجاه است که از خود تشخص هنری مشخصی ارائه میدهد. درست در دورانی که برادر کوچکترش بهعنوان یک عکاس شجاع و با قریحه برای خود اسم و رسمی در کرده بود و کارهایش در تصویرگری محله فواحش تهران و همینطور در ثبت روزهای انقلاب به سندهایی ذیقیمت از ایران دهه پنجاه بدل شده بودند. لیلی هم مثل پدرش پای در وادی ترجمه میگذارد؛ با ترجمه آثاری از ویتگنشتاین و رومن گاری و کالوینو و آستوریاس و… با این حال باز هم تا سالهای پس از انقلاب، او نامی حاشیهای در فرهنگ عمومی ایران بود.
تا اینکه در سال 1360 تصمیم میگیرد روی پای خود بایستد و یک مرکز فرهنگی کوچک بنا کند که بعدها به مهمترین گالری تجسمی تهران بدل میشود. گالری گلستان که دقیقا در محوطه خانه بزرگ و شکوهمندی قرار دارد که پدرش در اواخر دهه سی در دروس تهران بنا کرده بود. داستان بنا شدن گالری گلستان به زبان لیلی، خودش یکی از چالشبرانگیزترین سوژههای مطبوعاتی و رسانهای در چند سال اخیر بوده است. جاییکه لیلی از تلاش تکنفره خود برای موفقیت حرف میزند.
در حالیکه محل گالری گلستان در واقع یک پارکینگ متروک در محوطه خانه گرانقیمت پدریاش بوده است و اولین تابلوهای به نمایش درآمده هم تابلوهای گرانقیمتی بوده که از دیوار خانه پدریاش مستقیما به گالری راه یافته بودند؛ ازجمله تابلویی از سهراب سپهری. داستان گالری گلستان در واقع اینگونه بوده است: در ۱۳۶۰ در گاراژ خانهاش کتابفروشی گلستان را دایر کرد.
این کتابفروشی بهزودی معروف شد و نویسندگان و شعرایی نظیر احمد شاملو، محمد زهری، احمد محمود، علیاکبر سعیدی سیرجانی، عبدالحسین نوایی و بسیاری دیگر مرتب به آنجا میرفتند. در ۱۳۶۸ کتابفروشی را به نگارخانه هنرهای تجسمی با نام نگارخانه گلستان تبدیل کرد. این نگارخانه با نمایش آثار سهراب سپهری، که متعلق به خانواده گلستان بود، کار خود را آغاز کرد. گالری گلستان طی چنددهه به مرکزی معتبر براي نمایش آثار هنرهای تجسمی بدل شده است.
لیلی در سال 1382 برادر خود کاوه گلستان را از دست داد. کاوه حین عکاسی برای یک شبکه آمریکایی از جنگ آمریکا و عراق در سلیمانیه پایش روی مین رفت و کشته شد، در حالیکه 53ساله بود. لیلی مادرش فخری را در سال 1391 از دست داد. فخری به هنگام فوت 87 ساله بود. لیلی شاهد درگذشت ابراهیم حقیقی شوهر سابق خود و پدر مانی و صنم در سال 1389 بود.
لیلی هنوز گالری گلستان را دارد. اما او هم در چند نوبت مغلوب گفتمان نخبهستیزی شده است که در فضای مجازی در این سالها شکل گرفته و کوچکترین خطا در ادبیات و گفتار را با سختترین حملات پاسخ میدهند. پس بیدلیل نیست که سابقه هنری و فرهنگی لیلی گلستان بهسادگی نادیده انگاشته میشود و به جرم ادبیات نهچندان قابل دفاعش در یک یا دو کامنت درباره یک چهره حاشیهای سینمای فارسی که کارنامه قابل دفاعی هم بهعنوان یک بازیگر ندارد، به سختترین شکل ممکن مورد حمله و سرکوب قرار میگیرد. گویی دست تقدیر است که تاوان پدر طعنهزن فرهیخته و گزندهگویش، حالا بر دوش او افتاده است.