کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۵۳۹۷۸
تاریخ خبر:

با لوییز گلوک، شاعر و برنده جایزه نوبل ادبیات

روزنامه هفت صبح، ترجمه زهرا نوروزی | آکادمی نوبل روز پنجشنبه، ۱۷ مهرماه در سوئد، لوییز گلوک، شاعر آمریکایی را برنده‌ جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۲۰ معرفی کرد. لوییز الیزابت گلوک، متولد ۱۹۴۳، شاعر، نویسنده و استاد دانشگاه، برنده بسیاری از معتبرترین جوایز ادبیات از سراسر جهان، از جمله جایزه پولیتزر، جایزه ملی کتاب و… است. او در خانواده‌ای اتریشی و مجارستانی یهودی‌الاصل متولد شد. گلوک که عضو انجمن فیلسوفان آمریکاست، تا به حال موفق به کسب مدال بشردوستی ملی، جایزه حلقه منتقدان کتاب ملی، جایزه بولینگن و والاس استیونس نیز شده است.

آکادمی نوبل در بیانیه‌ خود خانم گلوک را به‌خاطر «صدای شاعرانه» خاص خودش ستوده است، صدایی که «با زیبایی ساده‌اش تجربه‌های شخصی را جهانی کرده است». او نخستین اثر خود را در سال ۱۹۶۸ منتشر کرد و تا به حال ۱۲ مجموعه شعر و تعدادی مقاله منتشر کرده است. گلوک اغلب به عنوان شاعری مورد اشاره قرار می‌گیرد که در آثار خود از اطلاعات زندگی شخصی‌اش استفاده می‌کند.

بااین‌حال آثار او محدود به این تِم نیست و مجموعه اشعار غنی احساسی او از افسانه‌ها، تاریخ و طبیعت نیز استفاده می‌کنند تا درباره‌ تجربه‌های شخصی و زندگی مدرن صحبت کنند. گلوک در لانگ‌آیلند بزرگ شد، درحال‌حاضر یکی از استادان دانشگاه ییل است و در کمبریج واقع در ماساچوست زندگی می‌کند. این نویسنده تا به حال خودش به اثر تحلیل روان‌شناختی بر آثارش اشاره کرده و گفته مطالعاتش در زمینه‌های افسانه‌های باستانی، تمثیل‌ها و روایت‌های قدیمی روی او تأثیرگذار بوده‌اند.

علاوه‌براین، او می‌گوید از آثار لئونی آدامز و استنلی کونیتز الهام گرفته است. منتقدان و محققان ادبی هم می‌گویند می‌توان الهام آثار افرادی مانند رابرت لوول، رینر ماریا ریلک و امیلی دیکینسون را در نوشته‌های او دید. او که در کالج سارا لارنس و دانشگاه کلمبیا تحصیل کرد، از نظر بسیاری، به دلیل دقت فنی، حساسیت و بینش شعری درباره موضوعاتی همچون تنهایی، روابط خانوادگی، طلاق و مرگ، یکی از بااستعدادترین شاعران معاصر آمریکاست.

گلوک همچنین به آنچه روزانا وارن آن را «ژست‌های کلاسیک» خواند، مشهور است. یکی از ویژگی‌های آثار او «بازتولید مکرر اسطوره‌های یونانی و رومی» مانند پرسفون و دیمتر است. او در سال ۱۹۶۸ با مجموعه‌شعر «بچه اول» برای اولین‌بار پا به عرصه شعر و شاعری گذاشت. اولین کتاب‌های گلوک شامل شخصیت‌هایی است که با عواقب شکست عشقی، برخورد‌های خانوادگی فاجعه‌بار و ناامیدی دست‌وپنجه نرم کردند و در کار‌های بعدی او همچنان به بررسی این درد و رنج‌ها ادامه داد.

پاداش نقدی جایزه نوبل، ۱۰ میلیون کرون (یک میلیون و ۱۰۰ هزار دلار) است که معمولا همراه با یک مدال و دیپلم افتخار طی مراسمی در استکهلم و اسلو به برندگان هر شاخه اعطا می‌شود؛ اما امسال به دلیل شیوع کرونا مراسم اهدای جوایز به صورت مجازی برگزار می‌شود و مدال و لوح از طریق سفارت به دست برنده خواهد رسید. اگر شرایط مهیا شود، برندگان به مراسم اهدای جوایز در سال ۲۰۲۱ دعوت خواهند شد. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگویی است با الیزابت گلوک درباره آثارش و احساس او از گرفتن جایزه‌ نوبل ادبیات.

* برای شروع بحث می‌خواهم به شعر «زمان» در کتاب جدیدتان اشاره کنم. سروده‌ای بسیار جالب پیش‌روی ماست که خیلی از آرایه‌های آثار شما را دربر دارد؛ حتی آن ریزه‌کاری‌های پر از شوخ‌طبعی که در جای‌جای شعر به چشم می‌خورد. این سروده چندین سوال مهم فلسفی را مطرح می‌کند. فکر می‌کردم شاید از کار شما، نه‌تنها در کلاس ادبیات، بلکه در کلاس فلسفه نیز بتوان استفاده کرد؟
خب، نمی‌دانم، اما واقعا عالی می‌شود اگر این اتفاق بیفتد.

* می‌توانم با استفاده از آثار شما دوره‌ای فلسفه تدریس کنم، با سوالاتی مانند این: «چرا عاشق چیزی می‌شوید که روزی آن را از دست خواهید داد؟ هیچ چیز دیگری برای دوست داشتن وجود ندارد.»
خوشحال می‌شوم.

* وقتی این شعر را نوشتید، مطمئنم که ۵۰ پیش‌نویس پشت آن بوده.
نه، خب یکی از چیزهای بسیار عجیب این است که دو روش برای نوشتن دارم. یکی روشی که به شیوه‌ خودم طراحی کردم، که حالا به نظر می‌رسد برایم خیلی عزیز شده، چون مدتی است این کار را انجام نداده‌ام. در این شیوه، کلمات خیلی تاثیرگذار هستند و این پروسه، حسی از پویایی به همراه دارد. درواقع احساس می‌کنید در حال سرودن شعر هستید. وقتی خیلی سریع می‌نویسم، این حس را از دست می‌دهم که شعر از آنِ من است.

نمی‌توانم فکر کنم از کجا آمده. اما این کار معمولا خیلی سریع انجام می‌شود و خیلی کم تغییر می‌کند و اصلاح می‌شود. شعر «ستاره‌ها» در همان کتاب، نمونه‌ای از آخرین پروسه است. آخرین کتابم «هفت عصر» هم همین‌طور است. آنجا شعرهایی هستند که بارها و بارها مورد تجدیدنظر قرار گرفتند، ابیات و عبارات جدا شدند و دوباره کنار هم قرار گرفتند، اما این کار در یک دوره زمانی بسیار فشرده صورت گرفت. شعرهایی هم با کلمات و عباراتی ناسازگار وجود دارد که احساس می‌کنم از این بهتر می‌توانستند باشند.

* در آثار شما، واکه‌ها خیلی آهنگین هستند که یا نتیجه‌ سال‌ها کار سخت است یا اشعاری هستند که درواقع نمی‌توان آنها را سرود. واکه‌های فوق‌العاده‌ای دارد و این مسئله نشان‌دهنده‌ پویایی برخاسته از شور و هیجان هنگام سرودن شعر است. فقط داشتم به این فکر می‌کردم که چطور می‌توان به چنین فضایی آکنده از آرامش دست پیدا کرد، از واکه‌ها استفاده کرد و این شعر زیبا را سرود؟ یکی دیگر از ویژگی‌های آثار شما این است که بسیار شیطنت می‌کنید، ما را در شعر گیج می‌کنید، به ما آرامش می‌دهید و سپس سراغ بیتی کاملا غیرمعمول می‌روید. سطرهای آخر هم، با قیدهایی که به کار می‌برید، کاملا فراطبیعی و خارق‌العاده هستند. اثر آنها را در پرانتز شنیده‌ام.
این‌طور سرودن را دوست دارم.

* اغلب گفته‌ام که شما کاری را انجام می‌دهید که هیچ شاعر دیگری انجام نمی‌دهد. شما می‌توانید در احساسات، حسی بسیار شکننده را در نظر بگیرید و سناریویی پیرامون آن بسازید. شما حول این احساس، خانه‌ای می‌سازید. اکنون به نظر می‌رسد کاری است که همه انجام می‌دهند، اما هیچ‌کس دقیقا مثل شما این کار را نمی‌کند. بعضا به اشتباه خودزندگی‌نامه تعبیر می‌شود، اما غیر از احساسات آن، خود یک داستان است. چطور به داستان اعتماد پیدا کردید؟
خب، سوال خیلی عجیبی پرسیدید.

* برای بزرگسالان مثل افسانه پریان است.
درواقع سوالی کاملا عمیق است و می‌ترسم نتوانم حق مطلب را ادا کنم. بلافاصله مرا به فکر واداشت. اما فکر می‌کنم در گفتن تا نوشتن، آنچه بیشتر به شما مربوط می‌شود می‌نویسید، آنچه بیشتر به ذهن شما جان می‌بخشد و بعد با لمس هوشمندانه‌تر و پیچیده‌تری سوژه‌ها را برمی‌گردانید. از خواندن شعرهایم به عنوان اتوبیوگرافی بی‌نهایت عصبانی هستم. از موادی که زندگی‌ام به من داده استفاده می‌کنم و تصاویر را به صورت داستانی ترسیم می‌کنم،

اما آنچه برایم جالب است اتفاقی نیست که برای من می‌افتد، بلکه این است که به نظر می‌رسد، همانطور که به اطراف نگاه می‌کنم، با پارادایمی مواجه هستیم. همه ما فانی به دنیا آمده‌ایم. باید با ایده‌ فناپذیری و مرگ مبارزه کنیم. در برهه‌ای از زمان، همه‌ ما عاشق خطرات موجود، آسیب‌پذیری‌ها، ناامیدی‌ها و هیجانات شدید عاشقانه هستیم. تجربه متداول بشری است، بنابراین آنچه استفاده می‌کنید خود آزمایشگاهی است که در آن می‌توانید برای مهارت‌ها و معضلات اصلی بشر تمرین کنید و به آنها تسلط پیدا کنید.

* در مقاله‌های «برهان و نظریه» بحثی دارید که در آن نوشتن را «جست‌وجوی مفهوم» می‌نامید و به نظر می‌رسد با آنچه می‌گویید مطابقت دارد. بنابراین با محتوا همراه هستید، اما کل شگرد این است که مطلب را پیدا کنید، خانه را بسازید، داستان را شکل دهید و مفهومی برای آن بیابید و من فکر می‌کردم درست است که با جمله‌ای بسیار ساده روبه‌رو هستم، اما درعین‌حال نکته‌ای بسیار مهم در خود دارد.
درست است. منظورم این است که یادم می‌آید یک‌بار در نوجوانی شعری نوشتم که در آن زمان فکر می‌کردم عالی است؛ درباره‌ آهویی در حال مرگ بود و درواقع زبان خیلی زیبایی داشت.

مشکل این بود که از زبان زیبایی برای این آهو استفاده می‌شد و شعر، خیلی احساسی و باشکوه بود. احمقانه بود، می‌دانید، تلاش مشتاقانه یک نوجوان بود. اما واضح بود که خطوط مربوطه اقتدار دارند و درکی از ماهیت ضرر به چشم می‌خورد. مشکل اینجا بود که خانه‌ای به آنها بدهد و این خطوط را در دهان شخصی قرار بدهد که در لحظه‌ای که باید گفته شود، آنها را بگوید. سال‌ها طول کشید تا بتوانم تنظیمات مناسب خطوط را کشف کنم. شعری پرسونا بود، اما خیلی بهتر از آب درآمد.

* پاسخ کلی خوانندگان به مجموعه شعر «زنبق وحشی» چه بود؟
پس از «زنبق وحشی» پیام‌های زیادی از افراد مذهبی دریافت کردم که از من خواستند ستون‌های کوچکی درباره خداوند و الوهیت بنویسم.

* درباره‌ گل‌ها چطور؟
درباره‌ گل‌ها هم باید بگویم تحقیقات زیادی از پرورش گل و گیاه دریافت کردم، اما من باغبان نیستم.

* اگرچه باید دانش شما را درباره جهان طبیعی تحسین کنیم، اما در «زنبق وحشی» دانشی وجود دارد که واقعا قابل تحسین است.
همه‌ اینها از کاتالوگ مزارع گل‌های سفید بیرون کشیده شده. حاصلِ رشد کردن و بزرگ شدن گل‌ها هم هست.

* این مجموعه شعر را چطور توصیف می‌کنید؟‌
«زنبق وحشی» کتابی همراه با حیرت و شگفتی و بسیار غنایی بود. بعد از آن برایم کاملا واضح بود که دیگر نمی‌توانم از این نوع کارها انجام دهم. فکر نمی‌کنم این روشی باشد که با آن به عنوان یک هنرمند رشد کنید. می‌خواستم کاری کاملا متفاوت انجام دهم. دوست داشتم اثری کمیک و تا اندازه-ای بزرگتر از آثار قبلی خود بنویسم، در حد کمدی بزرگ «ازدواج فیگارو» و موسیقی ولفگانگ آمادئوس موتزارت.

این الگوی من بود که در آن ارائه‌ مطلبی مبنی بر بخشش نقاط ضعف انسان، انگیزه‌ای آموزنده بود. اثری که در این زمینه در دست داشتم، کتابی بود که وقتی ازدواج خیلی طولانی دیگر محتمل به نظر نمی‌رسید، نوشته شده بود و یکی از مشکلات کتاب این بود که زندگی من مطالبی تیره‌وتار در اختیارم می‌گذاشت و آنچه به عنوان هنرمند احساس می‌کردم برای طرح کمدی ضروری بود.

یکی از وحشت‌های طلاق این بود که مدام فکر می‌کردم نوشتن کتابم ده‌ها سال طول می‌کشد و مدتی طول کشید، زیرا برایم کاملا واضح بود که تمایلی به نوشتن کتابی غم‌انگیز درباره طلاق ندارم. هیچ آرزویی برای تجسم آن در ابیات شعرم نداشتم. می‌خواستم کتابی حاکی از محبت، بخشش و بردباری آکنده از عشق بزرگسالان بنویسم. درک کاملا پیچیده‌ای از شکل ساختار آن داشتم که بعدا آن را کنار گذاشتم، گرچه بی‌نهایت مرا خوشحال کرد.

آنچه در پایان کتاب با روایتی دوگانه روبه‌رو شد، انحلال یک ازدواج معاصر بود که در یک‌سری گفت‌وگوهای شرم‌آور، طنزآمیز و مشاجرات خصوصی شرح داده می‌شد و به تناوب با داستان اودیسئوس و پنه‌لوپه می‌آمد. آخرین چیزی که به دست‌نوشت اولیه اضافه شد، یک بند شعر بود. بگذارید به عقب برگردم و بگویم که مدت‌ها برایم روشن بود که اگرچه فکر می‌کردم همه کارهایی که می‌دانستم انجام داده‌ام، اما کتاب تمام نشده است.

مشخص بود به آخر نرسیده و اگر کاری مبنی بر تعهدی واحد باشد و مانند این کتاب با تلاشی یک‌نفره پیش برود، اگر انجام نشود شکست حتمی است. مثل رمانی است که کارساز نبوده. دست‌نوشته‌ام را به یکی از دوستانم نشان دادم و از او پرسیدم آیا متوجه چیزی شده است که دوست داشته باشد آن را مجسم ببیند و او گفت: «خب، تلماخوس نداری.» و من گفتم «دیگر جایی برای تلماخوس (فرزند پنلوپه و اودیسئوس) نمانده.» یکدفعه فکر کردم، خب، چرا تلماخوس را امتحان نکنم. پس از آن بود که در اجرای مأموریتی که دوستم رابرت پینسکی به من سپرده بود، کمی شانس آوردم.

* در نهایت تلماخوس تبدیل به چهره‌ اصلی کتاب شد.
من عاشق تلماخوس هستم. این پسر کوچک را دوست دارم. او کتاب مرا نجات داد و شعرهای موجود با صدای او در مدتی حدود ۱۰ روز یا دو هفته، در اتوبوس، تخت اتاق مهمان و آسانسور خیلی سریع سروده می‌شد. وقتی صدای او را که می‌تواند صدای ذهن او باشد، در اختیار گرفتم، می‌دانستم چطور کتابم را به پایان برسانم. شعرها را با عجله و حالتی غرورآفرین پیش بردم و بعد از آن حدود سه هفته برونشیت گرفتم، اما ارزشش را داشت. به‌هرحال، یکی از شعرهای تلماخوس، رنج‌ها و مصیبت‌های والدینش را در نظر می‌آورد و دیدگاه او را درباره‌ این مسائل بررسی می‌کند.

* برونشیت به اندازه کافی برای شما هزینه داشته، اما من قصد داشتم از شما بپرسم برای نوشتن خود چه بهایی پرداخت کردید، چون فکر می‌کنم شما شجاع‌ترین شاعری هستید که می‌شناسم و در هیچ کاری تسلیم نمی‌شوید. اما از آنجا که به داستان اعتقاد دارید، شبکه‌ای ایمن در اختیار شماست. احتمالا همین چیزی است که به شما نیرو می‌دهد تا ادامه دهید.
برونشیت چیز کوچکی به نظر می‌رسد. در آن زمان وحشتناک بود، اما حتی در آن زمان هم فکر کردم، خب، بسیار خوب است، اگر این تاوانی است که باید برای ۱۰ روز نخوابیدن پس بدهم، ارزشش را دارد.

* کتاب مقاله‌های شما، کتابی پرزرق‌وبرق است. شما درباره‌ شجاعتِ نوشتن صحبت می‌کنید. به نظر می‌رسد برای یک نویسنده حرفی کاملا واضح است. منظورم این است که ما شجاعت را آموزش می‌دهیم، زبان درس نمی‌دهیم. فکری بدیهی است، اما شما آن را زندگی می‌کنید. تصور می‌کنم هنگام نوشتن اینقدر به آن فکر نمی‌کنید، اینکه چقدر شهامت می‌خواهید تا به جایی بروید و به منبع خود برسید. واقعیت همین است، مگر نه؟

به نظر من هیچ روش دیگری برای زندگی وجود ندارد. منظورم این است که شجاعانه به نظر نمی‌رسد. آنچه مرا به سمت جلو سوق می‌دهد، علاقه است. می‌خواهم علاقه‌مند شوم. می‌خواهم افکارم را زنده احساس کنم. به نظر نمی‌رسد جرأت بخواهد. وقتی به هر دلیلی ایده‌ای دارم، مبارک‌ترین و چشمگیرترین وضعیتی است که بیشتر وقت‌ها به سمتش نمی‌روم.

* جایزه نوبل برای شما چه معنایی دارد؟
نمی‌دانم. اولین فکرم این بود که «دیگر هیچ دوستی نخواهم داشت» چون بیشتر دوستانم نویسنده هستند. اما بعد فکر کردم «نه، این اتفاق نمی‌افتد.» حس عجیب و جدیدی است، می‌دانید… واقعا نمی‌دانم چه معنایی دارد. منظورم این است که افتخار بزرگی است. البته بعضی از افرادی که این جایزه را گرفتند تحسین نمی‌کنم، اما بعد از آن به آثاری که می‌نویسم فکر می‌کنم و برخی از اشعاری که اخیرا در حال برنامه‌ریزی برای سرودن آنها هستم. می‌خواستم خانه دیگری بخرم، خانه‌ای در ورمونت. آپارتمانی در کمبریج دارم. فکر کردم «حالا می‌توانم یک خانه ویلایی بخرم.» اما بیشتر نگران حفظ زندگی روزمره‌ام با افرادی هستم که دوستشان دارم.

* این‌همه توجه می‌تواند مزاحم شما باشد.
در زندگی فرد اختلال ایجاد می‌کند، تلفن همیشه زنگ می‌خورد. الان دارد زنگ می‌زند، صدایش در گوشم فریاد می‌زند.

* کاملا می‌فهمم، بله. برای کسانی که با آثار شما آشنا نیستند…
خیلی‌ها.
کتابی برای شروع به آنها پیشنهاد می‌کنید، چیزی که شاید بارزترین اثر شما باشد؟
کتاب‌ها از یکدیگر بسیار متفاوت هستند. پیشنهاد می‌کنم اولین کتابم را نخوانند مگر اینکه بخواهند احساس تحقیر کنند، اما فکر می‌کنم همه‌‌ آثار بعد از آن برایشان جذابیت داشته باشد. کارهای اخیرم را دوست دارم. پیشنهاد می‌کنم «اورنو» را به عنوان کتابی برای شروع یا آخرین مجموعه شعرم «شب پاکدامن و وفادار» را بخوانند.

* درحال‌حاضر بسیار بر ارزش تجربه‌ زیسته تأکید شده و این مسئله مدام مطرح است. به نظر شما تجربه زیسته در صحبت از وقایع تا چه حد اهمیت دارد؟
وای خدای من. خیلی مهم است. مطمئن هستم چیزهایی برای گفتن وجود دارد و من برای آینده ایده‌هایی خواهم داشت.
(برگرفته از فصلنامه‌ بلت‌وی پوئتری)

کدخبر: ۳۵۳۹۷۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر