از سقوط ۱۹۲۹ تا «تهران» به روایت دشمن
روزنامه هفت صبح، ساعد برقی | یک: همین حالا که دارم اینها را مینویسم، کتاب «سقوط بازار سهام در ۱۹۲۹؛ پایان عصر رونق» را تمام کردم. نویسنده آن یک روزنامهنگار آمریکایی به نام «برندا لانگ» است و «محمود نجفینژاد» آن را برای انتشارات «دنیای اقتصاد» ترجمه کرده است. راستش را اگر بخواهید؛ من در بازار بورس تهران سهامدار نیستم. سهام عدالتی دارم که برای خودش بالا و پایین میرود و ظاهرا تعدادی هم سهم از کودکی داشتم از یکی از این شرکتهای بورس تهران که اصلا نمیدانم چقدر است و قیمتش چقدر است. شاید پیش خودتان فکر کنید که چقدر ثروتمندم ولی واقعیت چیز دیگری است: من ترسو هستم.
محمد طاهری، یکی از روزنامهنگارهای خوب اقتصادی ایران، سالها پیش در یکی از روزنامههای محمد قوچانی ستونی داشت و در آن از بورس داستان میگفت. من نوجوان بودم ولی سبک روایت او را دوست داشتم. آن ستونها با امضای «پرویز گیلانی» نوشته میشد. در همان ستون بود که با مفاهیم «گاو» و «خرس» در بورس آشنا شدم. کنایه از انسانهای خوش بین و بدبین و من تقریبا همیشه در وضعیت خرسی به سر میبرم. چرا؟
دلیلش این است که من در زندگی اقتصادیام، فاقد چیزی به نام «پس انداز» هستم. سبک زندگیام تا اندازه زیادی شبیه مردهای گیلانی است. هر چیزی که به عنوان درآمد در جیبم میآید را خرج میکنم. اینکه ولخرجم یا واقعا هزینهها زیاد و درآمد من کم است؛ اهمیت زیادی ندارد. نتیجه یکی است: من پس انداز ندارم. کسی که پسانداز ندارد؛ جایش در بورس نیست. این مهمترین نکتهای است که از کتاب آقای برندا لانگ دستگیرم شد. کتاب او روایتی است از سقوط بزرگ بازار سهام آمریکا در اکتبر سال ۱۹۲۹٫ او نشان میدهد که چگونه، بازار سهام ظرف ۱۰ سال (یعنی تا سال ۱۹۳۹) ۸۵ درصد از ارزش خود را از دست داد و چگونه در میانه دهه سی، وضع اقتصادی آمریکا به جایی رسید که ۲۵ درصد از کل مردم، بیکار بودند. چه شده بود؟
مهمترین اتفاق این بود، پس انداز مردم در آمریکا از بین رفته بود و حتی بالاتر از آن، مردمی که به بهانه رشد بزرگ بازار بورس در دهه ۲۰ میلادی، قرض گرفته بودند و با اعتبار وارد بورس شده بودند مجبور شدند به قول عربها «راس المال» خود را بفروشند و بدهی بپردازند. بسیاری از آنها دیگر خانه نداشتند و حتی وسایل منزلی که خریده بودند را فروختند. بله. دلیل اینکه دست کم تا الان وارد بورس نشدم همین است. من پس انداز ندارم و به شدت از قرض گرفتن پول از دیگران میترسم. بنابراین سرمایه ندارم و بورس جای سرمایهدارهاست.
* دو: سریال «تهران» را دیدم. در واقع دو قسمتش را. ساخت رژیم صهیونیستی است و داستان دختری که به ایران میآید تا شبکه پدافندی کشور را مختل کند. سریال با تصویرهای «بدون دخترم هرگزی» از ایران شما را اذیت خواهد کرد. این اصطلاح را خودم ساختم. در واقع اغلب فیلمهایی که از ایران ساخته شده، تصاویری شبیه هم و شبیه یک الگوی اصلی یعنی فیلم بدون دخترم هرگز دارد. نویسنده و کارگردان این طور فیلمها در میزانسن فیلم علاقه زیادی دارند به تصاویر اغراق شده از ایران و نکته مشترکشان هم استفاده از تصاویر دو رهبر بعد از انقلاب است حتی در خیابانها، در حالی که تهران امروزی دست کم، چنین میزانسنهایی ندارد.
ولی فارغ از داستان فیلم که طبیعتا در آن قرار است اسرائیلیها دقیق و باهوش و کارآمد نشان داده شوند؛ تا اینجای کار یک نکته برایم جذاب است. به طرز هوشمندانهای شخصیت اصلی فیلم در طرف ایرانی که یک مقام ارشد در سازمان اطلاعات سپاه است؛ کارآمد و باهوش و میهن پرست و خانواده دوست نشان داده شده است. به نوعی که یک ایرانی حتما با کاراکتر او همذات پنداری خواهد کرد. این درست کاری است که ما در فیلمهای جنگی خود که از جنگ هشت ساله انجام دادیم؛
نتوانستیم صورت بدهیم. ما عراقیها را اغلب شخصیتهایی چاق، بدون لباس نظامی (ترجیحا با زیرپوش)، در حال خوشگذرانی در خط مقدم و خنگ و دست و پاچلفتی معرفی کردیم و در نهایت نتوانستیم به مخاطب بگوییم که اگر واقعا، دشمن ما این بود که دیدیم؛ پس چرا جنگ ما هشت سال طول کشید؟ به نظر، اگر قرار باشد در تهران، یک چیز از «دشمن» یاد بگیریم؛ همین به تصویر کشیدن واقعی «دشمن» است.
* سه: چهاردهم تیرماه، مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران یا همان ایسپا یک نظرسنجی را منتشر کرد که در خرداد ۱۳۹۹ در تهران انجام شده بود و در آن میزان استفاده مردم از رسانههای مختلف مورد ارزیابی قرار گرفته بود. در این نظرسنجی فقط ۱٫۳ درصد از مردم اعلام کردند که مصرف روزنامه و مجله دارند و برخی این موضوع را نشانهای دیگر برای پایان رسانههای مکتوب دانستند. با این حال چنین تحلیلی از یک جهت به شدت اشتباه است. چطور؟
دو مفهوم مصرف (Consumption) و تاثیرگذاری (Impact) در رسانهها با یکدیگر کاملا متفاوت است. ممکن است مصرف رسانهای مطبوعات مردم پایین آمده باشد و دلیل اصلی آن امکان مصرف رسانهای رایگان در جامعه باشد ولی تاثیرگذاری رسانههای مکتوب هنوز سر جای خودش است. اگر شک دارید هر روز صبح به کانالهای تلگرامی سر بزنید و ببینید چطور با ولع، عکس صفحه یک مطبوعات مختلف را بارگذاری میکنند یا مطالب سایتها تا حوالی ظهر را مرور کنید و ببینید چطور به سرعت تمامی محتوای تولید شده توسط رسانههای مکتوب را کپی پیست میکنند.
از خودمان تعریف نکنیم ولی هنوز که هنوز است، وقتی حسین شریعتمداری در کیهان سرمقاله مینویسد، دوستش داشته باشید یا نه؛ تاثیرگذار است. همین تاثیرگذاری را محمد قوچانی در سازندگی دارد. هنوز که هنوز است اقتصادیها اولین چیزی که هر روز صبح میخوانند، سرمقاله دنیای اقتصاد است؛ گیرم که از روی سایت یا یک کانال تلگرامی.
* چهار: یک فیلم دیدم به نام Seberg و فصل اول سریال Capture را. اولی داستان زندگی بازیگر مشهور هالیوودی است که به خاطر اعتقادات خود در زمینه حمایت از سیاهپوستان تحت یک برنامه نظارتی FBI قرار میگیرد و شنود میشود. دومی داستان دوربینهای مداربسته لندن است. تحت نظرترین جای جهان. شهری که به قول یکی از دیالوگهای فیلم، فقط در دادگاهها و توالتهای عمومیاش دوربین مداربسته وجود ندارد.
داستان هر دو فیلم در واقع، داستان دعوای بزرگ این سالهاست. نزاع امنیت و آزادی که به خصوص بعد از یازده سپتامبر در آمریکا نمود پیدا کرد. ما به عنوان شهروند، وقتی این فیلمها را میبینیم به قول معروف از «برادر بزرگ» که ما را «میبیند» و «میشنود» متنفر میشویم ولی جالب است که در سریال Capture با همه فحش و فضیحتی که فیلم علیه این سیستم میدهد در نهایت در آن ادغام میشود و فیلم به نوعی طرف امنیت را میگیرد که در واقع بازتاب واقعی میل دولتها بعد از به وجود آمدن پدیده شهروند-تروریستهاست.
ولی فارغ از این موضوع سیاسی، دوست دارم تماشای فیلم Seberg را به آقای فریدون عباسی پیشنهاد کنم. رئیس محترم کمیسیون انرژی مجلس که در روزهای اول کار پارلمان یازدهم از دستگاههای امنیتی خواسته بود تلفن همه نمایندگان را شنود کنند. فارغ از اینکه این کار، خلاف قانون اساسی بود، دوست دارم آقای عباسی ببینند که وقتی به این شکل، طرف امنیت غش میکنند و خواستار استفاده حداکثری از ابزارهای نظارتی میشوند، چطور انسانیت یک نفر را خدشه دار میکنند و او را تا مرز خودکشی پیش میبرند.
* پنج: و در نهایت، دوست دارم ترانه چند آهنگ پاپ جدید را با هم مرور کنیم که این روزها، جزو موسیقیهای جدید اما پرمخاطب ما هستند. آقای محمد علیزاده در آهنگ جدیدی با عنوان «خندتو قربون» میفرمایند: «بی خبرم ازت، دلم تاب نداره / بی تو این شبا رو مهتاب نداره» خیلی دوست دارم واقعا معنای مصراع دوم را بفهمم. مهراد جم که با سینا سرلک یک آهنگ مشترک داده؛ در بخشی از آهنگ خود چنین میخوانند: «تو مگه دوستم نداشتی؟ / چرا رفتی تنهام گذاشتی؟» فکر میکنم آخرین بار این شعر را در بازیها کودکانه، میانه دهه هشتاد برای هم میخواندیم. گروه ایوان در آهنگ جدیدشان با عنوان «شاه نشین قلبم» میگویند: «اگه تمومتم بدی کمه / به عاشقی که زیر تیغته».
از این دوستان هم باید بخواهیم عبارت تمام کسی را دادن را برایم معنا کنند. ضربه آخر را هم بزنم؟ علیرضا طلیسچی در آهنگ آخرش یعنی ای دل غافل عین این عبارات را خوانده است: «یکی یهدونهام تویی، چراغ خونهام تویی / غیر از خودتو ولش کن آی ولش کن / طرف حسابت منم، مست و خرابت منم / هر کی اومدو دکش کن آی دکش کن / خندید، خندید، دلم بدجوری تنگید / دیگه دست خودم نیست، اگه فهمید، اگه فهمید». بله. واقعا همین را میخواند. کور شوم اگر دروغ بگویم.