درباره آدمکُش؛ فیلم جدید دیوید فینچر

روزنامه هفت صبح، کسری ولایی | بیایید همین اول کار قضیه را ساده کنیم. بهراحتی میتوانید «آدمکُش» را بگذارید بغل دیگر ساختههای فینچر و نتیجه بگیرید که به پای قبلیها نمیرسد و چیزی فراتر از یک تریلر اکشن ساده نیست. نه عمقی و نه حرف تازهای. هیچکس به چنین واکنشی گیر نمیدهد و تازه خیلی هم سختگیر و کاربلد بهنظر میرسید!
کافی است گستره سلیقه سینماییتان کمی بازتر باشد تا دستگیرتان شود که فیلمساز بنا به گفته خودش دنبال شکلی از فیلمهای رده ب با محوریت قاتلان حرفهای بوده. در عمل هم «آدمکش» تبدیل شده به تریلری از جنس داستانهای جنایی عامهپسند که شما را در جهانبینی یک قاتل حرفهای شریک میکند و همان جا گیرتان میاندازد؛ چطور میشود بدون نیاز به معنا، سازوکار حاکم بر جهان هستی را درک کرد و دوام آورد؟!
ماجرا درباره یک قاتل حرفهای بینام و نشان است که پول میگیرد تا طبق سفارش مشتریان، اهدافش را از میان بردارد. هر قتل هم راه و روش خاص خودش را دارد. آدمکش (با نقشآفرینی مایکل فسبندر) برای انجام ماموریت جدید خود به پاریس رفته و مدام با خودش حرف میزند چون این راهی است که برای حفظ عقلانیت و فهمیدن دنیا پیدا کرده. کارها درست پیش نمیرود و از طرف سفارشدهنده تحت تعقیب قرار میگیرد. پس چارهای ندارد جز اینکه قبل از بقیه دست به کار شود و به جای طعمه، نقش شکارچی را بازی کند.
«آدمکش» بر اساس مجموعه رمانهای مصور فرانسوی نوشته الکسی نوله ساخته شده. آشنایی فینچر با این کامیکها مربوط میشود به قبل از ساخته شدن «مورد عجیب بنجامین باتن» و جزو یکی دیگر از پروژههای بیسرانجامش بوده که بعد از سالها فرصت تولید پیدا کرده. فیلم به پنج پرده تقسیم شده و هر پرده شبیه یک جلد کامیک مجزا یا یک مرحله از بازیهای ویدئویی است؛ در هر مرحله هدف مشخصی وجود دارد و بعدی عین پله روی آن سوار میشود. همین قدر ساده و بدون حرف اضافه.
در تمام مدت با آدمکش همراه میشویم و میبینیم که چطور نقشه میکشد و با دقت به اجزای نقشهاش عمل میکند.فینچر قبلا زمان ساخت سریال «شکارچی ذهن» گفته بود که میخواهد پس بگیرد تصویر و تصور غلط و دراماتیکی را که با «هفت» پیرامون قاتلان زنجیرهای بهوجود آورده.
در «آدمکش» هم تلاش کرده تا به شیوه خودش الگوهای روایی مربوط به هیتمنها را بازنویسی کند و روی زمین بازی کوچکی دست گذاشته که وقتی اهل ویدئوگیم یا بیموویها باشید، بیشتر به چشمتان آشنا میآید. بر خلاف نمونههای مشهوری چون «سامورایی»، «آدمکش» سمت رمانتیسم نمیرود و در عوض به این پیشفرض تکیه میکند که اگر قتل قراردادی واقعا یک حرفه معمول در دنیای ما باشد، چه مختصاتی خواهد داشت؟
ورای اینکه خوشیها و مصائب کارِ آدمکش خودش میتواند استعارهای از رویکرد فینچر در فیلمسازی باشد، حکم خودآموزی را پیدا میکند برای پذیرش و عبور از نیهیلیسم. در دنیایی که پر شده از برندها و کمپانیهای ریز و درشت، همه دقیقا دارند همان کار آدمکش را انجام میدهند و بدون توقف پیش میروند؛ هیچکدام اسیر ترحم نیستند و به نقشه خودشان چسبیدهاند که هیچ جایش خبری از ضعفها و احساسات انسانی نیست.
خیلیها میگویند که اخلاق اختراع موجودات ضعیف بوده تا شانس بقای خود را مقابل قدرتمندان بالاتر ببرند. «آدمکش» این گزاره را در قالب درامی استیلیزه و بدون هرگونه اضافهکاری به مخاطب اثبات میکند. به جای استفاده از پوسته نمایشی زیست یک قاتل بهعنوان استعارهای اگزیستانسیالیستی، فیلم تبدیل میشود به روایتی بیرحمانه که ذهن تاریک انسان در آن نه جلوهای از شر، بلکه واقعیت محض و بازتاب عقلانیت است.
احتمالا در نگاه اول خیلی جزئیات زیباییشناسانه و طنز سیاه فیلم به چشم نمیآید و ابعاد کار هم برای کسانی که توقع یک اثر بزرگ و مدعی فصل جوایز را دارند، شاید مایه سرخوردگی باشد. سادهترین راه برای برخورد با «آدمکش»، مراجعه به تفاوت ماهوی میان Film و Movie است که خود فینچر بیست سال قبل برای توصیف «اتاق امن» به کار برده بود.
البته «آدمکش» نمونه به مراتب موفقتری به حساب میآید و از نظر شکستن قراردادهای ژانر و بازی با انتظارات مخاطب تجربه تماشای «زودیاک» را به یاد میآورد. گرچه باید «آدمکش» را یکی دیگر از بازیگوشیهای سینمایی فینچر در نتفلیکس در نظر بگیریم، بعید نیست که به مرور زمان تبدیل شود به کالتِ محبوب خورهها.