چند توصیه محتاطانه درباره آداب انتقاد، سریالهای محبوب و...

روزنامه هفت صبح| یک: دو تا توصیه در فضای مجازی دیدم؛ یکی درباره اخلاق کامنت گذاشتن و توئیت کردن و دیگری درباره آداب انتقاد کردن رو در رو. جفتشان اصلا درباره مرز ادب با صداقت و صداقت با جسارت و جسارت با گستاخی و بیادبی. البته قانونی در این میانه وجود ندارد اما توصیههای خوبی هستند.
توصیه اول میگوید موقع کامنت گذاشتن چیزی بنویسید که اگر طرف را -در واقع نویسنده آن پست را- رودررو هم دیدید بتوانید با همان لحن با او حرف بزنید و انتقادتان را مطرح کنید. در واقع این توصیه میگوید که نوشتن کامنت پای پست آدمها به اسم ناشناس نباید به یک سنگر برای پنهان کردن واقعیات خودتان باشد.
هرچقدر که در واقعیت شجاع و رک و صادق هستید حد نهایت کامنتگذاریتان هم باید همانقدر باشد. از امکانات اینستاگرام و توئیتر نباید در نمایش وجوه دیگر و پنهان شخصیتان سوءاستفاده کنید. به نظرم توصیه قشنگی است هرچند نمیتوان آن را به قانون بدل کرد. شاید در برخی حوزهها مثلا فضای سیاسی یک کامنت چیزی بیش از واگویی درونیات واقعیات شخصیتی نویسنده باید باشد. نمیدانم. به هرحال توصیه بالا به نظرم منطقی آمد.
توصیه دوم هم جالب بود هرچند دقیقا در فضای مخالف اولی قرار میگیرد. اینجا بحث انتقاد رودررو است. طبق این توصیه، در مواجهه با دوست یا نامزد یا همسر یا همکار خود از چیزی انتقاد کنید که بتواند در عرض چند دقیقه آن را برطرف کند. مثلا فلانی دکمه پیرهنت نامرتب بسته شده، یا فلان حرفی که به طرف زدی اشتباه بود، یا اینکه ترجمه مطلبت غلط املایی دارد.
منظور از این توصیه محافظهکارانه این است که انتقادهایتان طوری نباشد که طرف را معذب کند یا روحیهاش را کاهش دهد. مثلا بگویی چقدر صورتت جوش زده، چقدر چاق شدی، هنوز بچهدار نشدی که تو و… هرچند خودم میدانم متاسفانه در امر انتقاد، شما برای تاثیرگذاری بیشتر به شکل اتوماتیک نیازمند مقداری مبالغه و مقداری گستاخی هستید. لااقل اینطوری عادت کردهایم.
دو: به عنوان یک سریال بین حرفهای از هفته پیشرو دل خوشی ندارم. سه سریال مهم یعنی ساکسشن، خانم میزل شگفتانگیز و بری، در این هفته به شکل قطعی و کامل پروندهشان بسته خواهد شد. میزل پس از 5 فصل و ساکسشن و بری بعد از 4 فصل. واقعا جانشینی این سریالها با چنین کیفیتی کاری شاق و شاید غیرممکن باشد.
سه: بزرگترین شکست حاکمیت در تمام این سالها مطمئنا مسئله آموزش و پرورش بود. رویای آموزش عادلانه و یکنواخت در سراسیمگی سیستم در مقابل دانشآموزان دهه شصتی منجر به تولید پدیده مدارس غیرانتفاعی شد. آن موج گذشت اما سنت مدارس پولی و خریدن آموزش بهتر با پول بیشتر به یک کابوس واقعی بدل شده است و اختصاص دادن صندلیهای دانشگاههای معتبر به بچههای خانوادههایی که پول بیشتری دارند.
این یک شکست واقعی است و ابعاد آن هرگز به شکل درست درک نشده است. در هیاهوی قیمت خودرو و قیمت اجارهها کسی حواسش نیست که مدارس غیرانتفاعی چگونه شهریههای خود را بیش از صددرصد افزایش دادهاند. لزوم برابری آموزشی کودکان آنقدر مسئله ساده و پیش پا افتادهای در دنیای معاصر است که عدم توجه به آن در ایران گیجتان میکند. هیچ کدام از خطبا و علما و سخنوران دغدغهای در این مورد ندارند و این غمانگیز است. غمانگیز.