چهار روایت عصبیکننده درباره زندگی بزرگان

روزنامه هفت صبح، مصطفی آرانی | این هفته مجددا به دلیل ساخت سریالی در مورد ابنسینا در ترکیه، بحثهایی بر سر مفاخر فرهنگی و ملی و لزوم حفاظت از آن در کشور مطرح شد. فارغ از اینکه با توجه به وسعت سرزمینی ایران در آن زمان تا چه میزان میتوان این مفاخر را مربوط به مرزهای فعلی کشورمان دانست و نیز فارغ از اینکه تا چه میزان، جلوگیری از ساخت این سریالها یا محصولات فرهنگی ممکن یا حتی مطلوب است؛
ما قصد داریم در این مطلب کوتاه، به سبک کتاب «فیلسوفان بدکردار» نگاهی دگرگونه به زندگی چند بزرگ کشورمان از جمله ابن سینا داشته باشیم تا مشخص کنیم که این بزرگان نیز به شکل مردم عادی زندگی میکردند و شاید حتی ایراداتی هم داشته باشند که البته به شخصیت بزرگ و افتخارات آنها آسیبی وارد نمیکند.
ابن سینا چرا درگذشت؟
ابوعلی سینا، حدود 58 سال زندگی کرد و مورّخان و تراجمنویسان، علت مرگ ابوعلی سینا را قولنج نقل کردهاند (آن هم در حالی که گفته شده خود او شمس الدّوله دیلمى را که بیماری قولنج داشت، درمان کرد و به وزارت دست یافت). ابوعبید جوزجانی -شاگرد ابن سینا- در شرح حال وی میگوید: «زیادهروى در شهوات [از راه حلال] سرانجام جسم نیرومند شیخ را فرسوده کرد. به هنگامى که علاء الدوله با «تاش فرّاش» میجنگید و ابن سینا همراه وى بود، بیمارى قولنج گریبان شیخ را گرفت.
شیخ از ترس آنکه مبادا در هنگامه کارزار و فرار امیر، زمینگیر شود و از همگامى با او بازماند، در یک روز هشت نوبت دستور تنقیه داد. بر اثر این زیادهروى، رودههایش زخم شد. چون در کار درمان ورزیده بود، خویشتن را با داروهاى مناسب اندکى بهبود بخشید، اما علیل گشت زیرا از غذا پرهیز نمیکرد و از همنشینی با زنان [از طریق حلال] دستبردار نبود.
در نتیجه بیمارى قولنج وى گاهى زورآور میشد و زمانى تسکین مییافت، تا آن هنگام که در رکاب علاء الدوله به سوى همدان رهسپار گردید. در این سفر بیمارى شیخ به شدت گرایید، چون به همدان رسید دانست که نیروى جسمانى خود را چنان از دست داده که دیگر از غذا و دارو کارى ساخته نیست؛ از اینرو، از درمان خویش دست کشید.» (این مطلب به نقل از 9 کتاب، در سایت اسلام کوئست آمده است.)
کریم خان و سبزیفر وش دلداده
کریم خان زند در جامعه ما با دادگستری و عدالت مشهور است ولی او زندگی شخصی پرحاشیهای داشته است. این روایت را بخوانید که از کتاب دکتر نوایی در مورد کریمخان برداشته شده است:«در خلوت خاص خویش در معاشرت زنان بیاختیار بود و همه شب بساط بادهگساری داشت و به قول رضاقلیخان هدایت لولیان به مجلس او رقصیدندی و شب خسبیدندی…شبی در مجلس شراب خویش یکی از لولیان را که روی و مویی بایسته و خلق و خویی شایسته بود برخلاف شبهای دیگر افسرده و در آواز و رقص سرد و دلمرده دید.
علّت را استفسار کرد. لولی گفت: مردی سبزی فروش بازاری مدّت یکسال است که گرفتار عشق من شده است و در این مدّت دینار دینار از خرج خود کنار گذاشته و دو سه تومانی فراهم کرده و امشب بساطی آراسته و مرا به خانه خود خواسته بود که گماشتگان شاهی رضا ندادند و مرا بدین جا آوردند. دلم برای آن عاشق سبزی فروش دلداده و حالِ ناامیدی و انتظار وی میسوزد و نمیدانم که چه کرد و چه میکند. کریم خان متأثّر شد و دستور داد تا از شراب و کباب و اساس بزم و مقداری وجه نقد با همان لولی برای او بردند.
چون غلامان شاهی بدین وضع به خانه او رسیدند وی از دیدن آن همه شمع و چراغ و مردان خنجر بر کمر تصوّر کرد که شحنه به گرفتن او آمده، روی به فرار نهاد و به زحمت و با هزار سوگند توانستند مراتب عنایت خان زند را به او اعلام نمایند و شاهد شمع و شراب و سایر لوازم و اسباب را در خانه وی نهند و او را با معشوقه تنها گذارند.»
انتقاد شریعتی از سعدی
سعدی یکی از چهار استوانه ادب فارسی است و نقد او، شاید در حد ما نباشد ولی میتوانیم با هم بخشی از کتاب «زن در چشم و دل محمد» را بخوانیم که در آنجا دکتر شریعتی در نقد سعدی نوشته:«در ادبیات فارسی، «شیخ مصلح الدین والدین سعدی» را میبینیم كه معلم اخلاق است و مرد عرفان و مذهب و منبر و نویسندۀ كتاب اخلاق و در عین حال، در همین كتاب اخلاقی و تربیتش از سر و سری كه خود یا قاضی همدان … با نعلبند یا قصاب پسری داشته سخن میگوید
و یا شخصیت علمی و مذهبی و ادبی مشهوری چون او وارد مسجد جامع كاشمر كه میشود با یكی از «طلاب» «سرنخ میدهد» و به ماچ و بوسه مشغول میشود و با چون «شاهد» سابقش را میبیند «كه آن حلق داودی متغیر گشته و جمال یوسفی به زبان آمده و بر سبب زنخدنش چون به گردی نشسته و رونق بازار حسنش شكسته و متوقع كه در كنارش گیرد، كناره میگیرد» و او را از ادامه «سَر و سِرّ» خویش ناامید میسازد.»
دکتر حسابی نظریهای در فیزیک نداشت
و برای بخش آخر هم میتوانیم بخشی از مصاحبه سال 1391 دکتر رضا منصوری از موسسان انجمن فیزیک ایران را بخوانیم درباره غلوهایی که در حق دکتر حسابی میشود:«دکتر حسابی هیچ نظریهای در علم فیزیک نداشتند و اصلاً خود او هم تا آخرین روزهای زندگیاش، که ما با او مرتباً در تماس بودیم، در اینباره هیچ ادعایی نداشت. این چیزی که به عنوان نظریه دکتر حسابی درباره ماده مطرح شده، ادعای پسر اوست. دکتر حسابی در اینباره، دو مقاله نوشته است.
البته آن نوشتهها، مقاله هم نیستند بلکه در حد چکیده یک کنفرانس است که در همان دوران در مجلات چاپ شده است. در مقالهای که مرتبط با یکی از محاسبات دکتر حسابی درباره ماده است، اشتباه محاسباتی وجود داشته و داور مقاله هم مقاله ایشان را رد کرده است….ایشان فقط در زمینه اپتیک، تحقیقات صورت گرفته در دنیا را نسبتاً خوب درک کرده بودند و به دانشجویانشان در دانشگاه تهران منتقل کردند.
خود این کار خیلی ارزشمند است. ملاقات دکتر حسابی با اینشتین، اینکه اینشتین را به منزلش دعوت میکند و درباره نوروز و چرخیدن سیب و ماهیها برای اینشتین حرف میزند و نیز حضور بزرگان دیگری مثل شرودینگر در منزل دکتر حسابی، همه غلوهایی است که دروغ بودن آنها به لحاظ تاریخی اثبات شده است. دکتر حسابی و اینشتین و شرودینگر و دیگر افرادی که به نام آنها به عنوان مهمانان نوروزی دکتر حسابی اشاره شده است، همزمان در پرینستون نبودهاند.»