۴نکته کوچک فلسفی و سیاسی و سینمایی و فوتبالی

روزنامه هفت صبح| یک: مصاحبهای دیدم از ایلان ماسک. مصاحبه کننده میپرسد چرا در قضیه افزایش عمر و مبارزه با پیری سرمایهگذاری نمیکنی؟ جواب میدهد به نظرم نباید برای افزایش عمر و بیشتر زندگی کردن سرمایهگذاری کنیم. به خاطر استخوانبندی جامعه. چون مردم عموما ایدههایشان راتغییر نمیدهند. پس با یک جامعه خیلی پیر در ایدههای قدیمی گیرخواهیم افتاد و پیشرفتی در کار نخواهد بود! ایده سنگدلانهای بود و راستش نميتوانم درباره ارزش این ایده حرف خاصی داشته باشم. به عنوان یک روایت در نظر بگیرید.
دو: موقعیت عجیبی پیش آمده. این که مقامات و تئوریسینهای این دولت همین یک سال و نیم پیش و زمان دولت قبلی، در مقام منتقد و تئوریسین چه اعتماد به نفسی در عرصه اقتصاد داشتند و با عرض معذرت چه رجزها که میخواندند. از استاد عبدالملکی تا جناب خاندوزی و البته دیگر بزرگان دولت. راستش وقتی این روزها فشار روی آنها را میبینیم و ادبیات وزیر اقتصاد و خستگیاش در مواجهه با پرسشهای افکار عمومی درباره تورم را رویت کردم به این نتیجه رسیدم که به رخ کشیدن آن حرفها و وعدهها خیلی شرط جوانمردی نیست. بندههای خدا در حال تلاش هستند و تازه فهمیدهاند که شرایط چقدر سخت است و با آن ایدهآلهای ذهنیشان چقدر ماجرا فرق میکند.
سه: بلایی که سر سینمایمان آمده و این حمله مشترک از چندین جناح باز هم یادمان آورد که چرا حواسمان به موفقیتهایمان نیست؟ چرا هر اتفاق خوبی را زیرسوال میبریم و به دنبال یک ایدهآل موهوم هستیم؟یادم است تابستان سال 1400 در جلسهای اجباری (!) با یک مقام مسئول وقتی از نگرانیها و طرحهای جدید درباره حجاب حرف میزد گفتم که چرا متوجه این تعادل رضایتبخش در سطح جامعه نیستید؟ چرا میخواهید این تعادل طبیعی حاصل از برهم کنش نیروهای ذاتی جامعه شهری را بر هم بزنید؟
و مسئول عزیز به هیچ وجه حرفم و استدلالم را قبول نکرد و خب استثنائا پیشبینیام درست از آب درآمد و مداخله دولت در این مسئله نیروهایی را آزاد کرد که خب داستانش را در همین پاییز 1401 دیگر میدانید. در مورد سینما هم همینگونه شد. سینمای ایران به هرشکلی که بود در میان نیروهای دولتی و خصوصی و حاکمیتی تعادلی ایجاد کرده بود و یک صنعت سینمای خودکفا داشتیم. اما یکدفعه همه احساس کردند باید شرایط این سینما بالکل عوض بشود پس از همه سو به آن هجوم آوردند. منفیبافان حرفهای و ایدهآلیستهای متوهم و ایدئولوژی زدههای آخرالزمانی.
چهار: در بازی حیرتانگیز لیورپول و رئال مادرید من مسحور حرکات بنزما بودم. این مغز تاکتیکی پیشرفتهاش که بدون توپ مدام در لایههای دفاعی حریف جا میگرفت و فضا را برای دیگر هم تیمیهایش مهیا میکرد و دست آخر آن کفایت شگفتانگیز حرفهایاش در زدن گل پنجم و فریب دادن دو سه بازیکن و دروازهبان لیورپول با یک سرتوپ ساده. بنزما مثل مودریچ و البته تونی کروس به یک گرگ باران دیده (بالان دیده؟) بدل شده است.