روایتی از شاملو و شجریان و فروغ و فائقه آتشین و لاریجانی

روزنامه هفت صبح | یک: ابتهاج در یکی دو دهه گذشته چهرهای خوشمشرب و طناز از خود به نمایش گذاشته بود. چیزی شبیه کولا برونیون، همان قهرمان معروف رومن رولان. در سخنرانیها و شعرخوانیهایش با ظرافت یک طناز قابل، با مخاطبانش به شوخی میپرداخت و فرسنگها از شمایل یک روشنفکر عبوس بهدور بود. حتی میگویند که تا ۹۲سالگی سیگار به مقادیر زیاد میکشیده و زیاد دربند ملاحظات پزشکی نبوده است.
او از خانوادهای ثروتمند و مشهور برخاسته بود و تقریبا هیچوقت نگران معیشت خود نبوده. شوخیهای او با بیپولیاش در دوران جوانی نشان میدهد که این مسئله خیلی جدی نبوده است. او هم شغل داشت، هم پشتوانه خانوادگی و هم چهره مناسب و هم طبع هنرمندانه. وقتی ازدواج کرد خیلی سریع و قبل از آنکه دیر شود، در وضعیتی نرمال و مطمئن صاحب چهار فرزند شد. در موقع انقلاب بهوقتش خطر کرد و با گروه موسیقیاییاش به آرمانهای دوران جوانیاش پرداخت و خب این آرمانگراییاش کمی طول کشید و در سال ۱۳۶۳ بالاخره طعم زندان را چشید.
بگذریم. روایتهای جذابی از او هست در توصیف چهرههای بزرگ ادبی و هنری. همه میدانند رفاقت مریدانهاش نسبت به شهریار، احترامش به اخوانثالث، تعلقخاطرش به سیاوش کسرایی و همنشینیاش با شجریان و لطفی. درباره همه اینها کلی نقلقول شیرین دارد. اما دیروز دیدم که این اشرافزاده دوستداشتنی سوسیالیست در توصیف شاملو و فروغ فرخزاد و گوگوش، در هر سه توصیف از کلمه بدبخت برای آنها استفاده کرده.
بیآنکه استعداد بزرگشان را منکر شود. زندگی زناشویی پرفرازونشیب شاملو در ازدواج اولش و اعتیادش به هروئین، پشتوانه خانوادگی ناموزون گوگوش و سختیها و تزلزلهایش و یا صراحتی که در یادکردن از آنچه ولنگاریهای فروغ مینامد، داشته است. در زندگی نرمال شاعر کهنسال، بقیه گروهی متزلزل و پر از مصیبت و بدبختی هستند، حتی اگر چنین اسمهای پرآوازهای باشند.
و ابتهاج با نگاهی مهربانانه اما از موضع بالا آنها را رویت میکرده و تحسینشان میکرده! یلدا ابتهاج، دختر سایه درباره روزهای کودکیاش در خانه پدری گفته: «در خانه ما همیشه به روی همه باز بود. هیچ منعی نبود. در هر موقعیت و هر شرایطی که غذا درست میشد، بیشتر از اندازه ما بود و همیشه حضور مهمان در نظر گرفته میشد.
پدر و مادرم هر دو مهماننواز بودند و یادم نمیآید هیچوقت خانه ما خلوت بوده باشد. از کشتیگیران و فوتبالیستها گرفته تا نویسندهها و اندیشمندان، در خانه ما رفتوآمد داشتند. هیچ محدودیتی نبود. همه معاشرتها دوستانه و خانوادگی بودند. همه با خانواده میآمدند. ما با بچههای مشیری و کسرایی در حیاط همین خانه بازی کردیم و با هم بزرگ شدیم!»
دو: این روایت از علی لاریجانی را به شکل اتفاقی پیدا کردم. مربوط به سال ۱۳۷۲ است؛ وقتی محمدرضا شجریان مهمان تلویزیون بوده است. علی لاریجانی در شنبه ۲۱ اسفند ۷۲ که در آن از دعوت شجریان به تلویزیون برای تحویل سال نو روایت میکند:گزارش روابط عمومی نشان میداد مردم از پخش فیلم سینمایی دیروز ابراز رضایت کردهاند. جلسهای با مدیران سیما داشتم و برنامههای عید را از آنان جویا شدم.
توصیه کردم حجم فیلمهای سینمایی را در روز عید که مردم اوقاتفراغت دارند، زیاد کنند؛ آنها هم ناله از کمبود فیلم! قرار شد با مسئول بنیاد فارابی، آقای محمد بهشتی، صحبت کنم تا در این زمینه کمک کند.
آقای ابطحی که مشاور رئیس سازمان بود، با من صحبت کرد و پیشنهاد داد آقای شجریان برای شب عید یا سال تحویل به برنامه تلویزیون دعوت شود، نظر او را پسندیدم. به آقای فریدزاده گفتم این کار را بکند. خودم هم با آقای شجریان قرار گذاشتم.معلوم است که فردا قطعا عید سعید فطر است. بعد از اخبار، موسیقی مفصلی در شبکه یک گذاشتند. محتوای موسیقی خوب و ارزشمند بود؛ ولی در نشان دادن آلات موسیقی زیادهروی کردند؛ مخصوصا با نوازندگان زن که فیلمبردار از نزدیک تصویربرداری کرده بود.موسیقی که پخش میشد، احساس کردم این کار واکنش خواهد داشت.