هلندی غیرسرگردان در وطن عاطفیاش

روزنامه هفت صبح، امید روحانی | یک: راستش هلندی سرگردانی سراغ ندارم. شاید بشود از ونگوگ، یا به قول خود هلندیها فانخوخ، نام برد که او هم سرگردان شده و مستقیم به پاریس و آرله رفت. تنها هلندی سرگردان همین خانمی است که خواهید خواند که او هم قرار و آرام گرفت، سرانجام، خوشبختانه.به حرفها و اظهارنظرها درباره فلان فیلم یا نمایش یا اثر هنری دیگر چندان توجه نمیکنم و کار خودم را میکنم. شاید کشفی باشد. راستش هر کاری میکنم که به خودم بقبولانم که در این سن و سال دیگر چندان نباید در فکر کشف جدید،بدعتی، فکری نو یا قالبی جدید باشم ذهن راضی نمیشود.
میل همچنان به سمت جذابیت تازه، کشف یک فکر یا هنرمند جوان تازه آمده گرایش دارد. بنابراین در مورد نمایش «موضوع چیه» هم صبر نکردم، تازه اسم آروند دشت آرای به عنوان طراح و مارین ون هولک همسر آروند به عنوان کارگردان کافی بود و البته محمد قدس تهیهکننده نمایشی در سالن ناظرزاده تماشاخانه ایرانشهر.
آروند را از سالها قبل میشناسم و همسرش مارین را شاید هشت سالی، یعنی از همان زمان ازدواجشان. اتفاقا از دو نمایش آروند، «تن تن و …» و «پلنگ صورتی» بسیار هم خوشم میآید و میآمد، اما هرگز نشده بود که نمایش یا اجرایی مستقیم و مستقل از مارین ون هولک ببینم، چراکه بیشتر بازیگر آروند بوده و بازیگر گهگاه سینما و کار دیگر مستقل او «کروماکی» در سال ۱۳۹۵ چندان جذبم نکرده بود. اما خودش، آدمی جذاب و یگانه است.
مارین ون هولک متولد دنهاخ - همان شهر هلندی که به نام لاهه میشناسیم - است، احتمالا در سالهای اواخر دهه ۸۰ میلادی چراکه در ۱۸ سالگی و پس از پایان تحصیلات اولیه در سال ۲۰۰۶ به لندن رفته و سه سالی در دانشگاهی معتبر تئاتر خوانده است، چند سالی در لندن کار تئاتر کرده است و سال ۲۰۱۴ به ایران آمده و سرانجام با آروند ازدواج کرده است، به گمانم یک سالی بعد.
اینها هیچ کدام اهمیتی جداگانه در شخصیت خانم ون هولک ندارند اما آنچه من و همه کسانی که او را میشناسند شگفتزده میکند اینکه او که انگلیسی، فرانسه، هلندی و احتمالا آلمانی را بلد است - که انگلیسی و فرانسه را میدانم و شنیدهام که بیلهجه و بسیار خوب حرف میزند و مسلط است و مینویسد، ظرف کوتاهترین مدت آنچنان زبان فارسی را آموخت و آن را با اندکی لهجه اما با همه ظرایف و ضربالمثلها و شیرینیهایش بلد است، تا حدی که با آن کار تئاتر به زبان فارسی اجرا میکند.
دو: اولین باری که مارین ون هولک را در صحنه به یاد میآورم نمایش «لندن، رم، آمستردام: در تصورت از من تجدیدنظر کن» بود، در تالار حافظ. به کارگردانی آروند دشت آرای بود. راستش از همان زمان، یعنی سال ۱۳۹۳ این سوال برایم مطرح شد که مارین ون هولک باعث شد که آروند و گروه نمایش ویرگول به تئاتر تعاملی (Interactive) علاقهمند شود یا برعکس. هر کدام از گزینهها باشد اما خانم ون هولک در کارهایش در گروه ویرگول - گروه نمایشی دشت آرای، ون هولک - عمده کوشش خود را در اجراهای تعاملی گذاشته است.
سه: در دخالت دادن و شریک کردن تماشاگران نمایش در اجرا، شیوهای که میان تماشاگر ایرانی، به طور معمول و اغلب جواب نمیدهد. نگاه ایرانیها، معمولا و بیشتر به هنرهای نمایشی در این سمت و سو است که دوست دارد تماشاگر باشد و بنشیند و نمایش را ببیند و کف بزند و برود. نمیخواهم به سبک این شکل نظر دادن معمول ایرانیان تعمیم بدهم اما دیدهام - سالها - که ایرانیان بیشتر از اینگونهاند.
حتی چند باری دیدهام که کارگردانانی که دوست دارند - و نمیدانم چرا، راستش - که این شیوه را ادامه دهند، دو سه نفری از گروه را میان تماشاگران میگذارند تا این تقابل به طور ساختگی عملی شود چراکه به گمان من، نمایشهای تعاملی باید طوری طراحی شوند که یا روایی باشند یا دستکم روایی به نظر برسند، یعنی حد مختصری از دراماتیزاسیون در آنها رعایت و لحاظ شود، یا بهتر از این، کمدی یا شاد و مفرح باشند و به نظرم این نه فقط در ایران، که همه به شادی و اندکی لبخند زدن نیاز دارند - بلکه باید در جاهایی دیگر از جهان هم جاری باشد.
در دو سه باری که «در تصورت از من تجدیدنظر کن» مشکل از متن، یعنی همین مسئله بود که ارتباط با تماشاگر و ارتباط من تماشاگر با اجرا را دشوار میکرد چراکه نمایش از عنصر اصلی «نمایش»، «تفریح»، «لذت» عاری یا دستکم در آن کمرنگ بود، خیلی زود به ملال میرسیدی، به آدمهایی که بر صحنه میآیند، حرف میزنند، شاید میکوشند اول با یکدیگر و بعد با توی تماشاگر ارتباط برقرار کنند، اما نتیجه خیلی زود به گسست میرسید.
تو خود نمایش نمیشدی و نمایش با تو و در تو نمیشد. یادمان باشد که این فاصله - فاصله تماشاگری که پول داده یا نداده و بلیت خریده و بر صندلی نشسته تا چیزی را تماشا کند و کسی که قرار است نقش یا چیزی را اجرا کند - همیشه هست، تا وقتی که کسانی در وسط اجرا میکنند و کسانی دور آنها نشستهاند و تماشا میکنند. کارگردان یا طراح باهوش حالا اگر واقعا اصرار دارد که تئاتر interactive اجرا کند، باید به این معادله ساده نگاه کند که از سه ضلع مثلث، هنرمند، اجرا و تماشاگر، سومی پرتوقعتر، پرمسئلهتر و چون پول میدهد، محقتر است.
«موضوع چیه»، احتمالا کار تفکر مشترک زن و شوهر - مارین و آروند - است، اما این مشکل اصلی را که احتمالا خود آنها به آن سالهاست فکر میکنند حل کرده است. نمایش داستان یک کلاس بازیگری است که هنرآموزان باید در چند مرحله و در گذر از چند تست، امتیاز بگیرند و به مرحله فینال و انتخاب بازیگر شدن برسند. این خود در سه مرحله، در چند شکل نمایش ساده میشود و اغلب در بستر یک کمدی لبخندزنان، شادی آفرین و مفرح. همین شکل به ظاهر روایی، به ظاهر مفرح و با ضرباهنگ بسیار یکدست و مناسب اجرا میشد.
۹ هنرآموز، پنج دختر و چهار پسر دارند امتحان بازیگری میدهند. رئیس این مرکز بازیگری،ممتحن که کارگردان نمایش ما هم هست، یعنی مارین ون هولک نمایش را اجرا میکند، یعنی مراحل مختلف را امتحان میگیرد. اجراکننده کمکی موسیقی - علی کیانیان (پسر نازنین رضا کیانیان) - هم در صحنه هست که هرچه ممتحن بخواهد مینوازد و در نهایت تعجب، در شبی که من نمایش را میدیدم، سه چهار نفر از تماشاگران - تماشاگران واقعی و نه ساختگی (و این را پرسیدم و جالب اینکه خود خانم کارگردان هم متعجب بود) آنچنان تعامل کردند که به صحنه آمدند و نمایش را آنچنان گرم کردند و تماشایی که حتی لذتبخش شد
و متوجه شدیم که یک ساعت و نیمی گذشته است و خانم مارین ون هولک موفق شد به یک فرمول جادویی برسد از تئاتر تعاملی و با فاصلهگذاری که اولا نمایش بود، و لذت میبخشید و تماشایی بود و دوم اینکه فاصلهگذاری مناسب داشت و سوم اینکه واقعا تعاملی بود و چهارم اینکه صحنه تماشا، ضدتئاتر دراماتیک و ضدنمایش هم بود. این ترکیب عجیب حاصل احتمالا فکر و اندیشه و علاقه و یافتن راهحلهایی برای مشکلاتی بود که خود آنها بهتر از هر آدم دیگری در مواجهه با تماشاگران نمایشهایشان طی این سالها داشتهاند. این تجربهای بسیار پرارزش و جذاب بود و خوشحالم که فریب حرفهای منتقدان و دوستان را نخوردم و به تماشایش نشستم.
چهار: نمیدانم این بانوی نازنین - خانم مارین ون هولک، این هلندی غیرسرگردان راه گم کرده همسر دوست خوب ما، آروند دشت آرای، مادر دو کودک نازنین - با همفکری و همراهی همسرش چه ایدهآلی برای این نوع برخوردشان با تئاتر، تئاتر interactive در سر دارند، اما حدس میزنم که این پاسخ، اولین جواب جدی به یک انگیزه، هدف یا یک پله از یک مسیر طولانی باشد. به انتظار مینشینم. فقط من البته.