باشگاه فیلم | رفع سوءتفاهم، جنایتهای آینده و...

روزنامه هفت صبح | رشته گزارشهای ما درباره شرایط بازیگران زن سینمای ایران طی یک سال گذشته این توهم را بهوجود آورده که ما با بخشهایی از طبقه بازیگران زن عداوت داریم. پس بگذارید اینجا توضیحاتی را ارائه دهیم:
بازیگرانی هستند که جایگاه خودشان را در سینمای ایران تثبیت کردهاند. بازیگرانی حرفهای که عموما در آثار سطح اول سینمای ایران ظاهر میشوند. مثل لیلا حاتمی، نیکی کریمی، هدیه تهرانی، الناز شاکردوست، سحر دولتشاهی، ترانه علیدوستی، طناز طباطبایی، پریناز ایزدیار، مریلا زارعی، هنگامه قاضیانی، فاطمه معتمدآریا، باران کوثری و نگار جواهریان. درباره سطح هنر این بازیگران خوب سینمای ایران شک و شبهه چندانی نداریم.
این توضیح را هم بگوییم که هیچ عداوتی هم با بازیگران سینمای تجاری نداریم. حتی در معیارهای سینمای تجاری هم بازی خوب، بازی حرفهای قابل تشخیص است. کاری که مثلا آزاده صمدی و یا ویشکا آسایش و ستاره پسیانی در آن ممتازند. نگارنده بارها و بارها با دیدی انتقادی به تماشای فیلمهایی با حضور آزاده صمدی نشسته و همیشه از تلاش او برای اضافه کردن چیزهایی به نقشها شگفتزده شده است. آزاده صمدی مطمئنا یک استعداد اصیل بازیگری است حتی اگر در سینمای تجاری مشغول باشد.
در حضور این بازیگران در کالبد سینمای تجاری، تلاششان برای ایفای حرفهای نقش و اضافه کردن چیزهایی به آن کاملا مشخص است. آنها حرفهشان بازیگری است. کما اینکه مثلا مهناز افشار در دو قسمت نهنگ عنبر و یا در فیلمی مثل پسر آدم دختر حوا، نشانههایی غریزی و قابلتامل از هنر بازیگری حتی در یک اثر تجاری را به نمایش میگذاشت. حتی تلاشهای قابل احترام (و گاه ناموفق) لیندا کیانی برای انجام وظایفش در ذیل عنوان یک بازیگر برای ما پذیرفتنی است تا خانم کیانی را بهعنوان بازیگری استاندارد در نظر داشته باشیم.
کما اینکه بهعنوان یک ناظر کارنامه کاری آناهیتا درگاهی را نیز پی میگیریم تا ببینیم آیا ایشان تسلیم آن برداشت سطحی از سینما بهعنوان کانالی برای دریافت پول آسان میشوند یا نه. اما راستش را بخواهید در بازی بازیگرانی مثل نازنین بیاتی، ترلان پروانه، لیلا اوتادی، مریم مومن، شیلا خداداد، شادی کرمعلی، شهرزاد کمالزاده و یا بهاره افشاری و بهاره کیانافشار، شما عموما آن هیجان و اشتیاق بازیگری را نمیبینید.
مثل یک کارمند هستند که دستمزد بالا میگیرند و میآیند و ساعت میزنند و میروند! و خب اینجاست که پای پول راحت، پول کمزحمت و استفاده از مواهب سلبریتی بودن به میان میآید و این آن چیزی است که باید مورد نقد قرار بگیرد. البته ما هیچ نقش اجرایی نداریم و هیچ مداخلهای در این جریان نمیتوانیم انجام دهیم. فقط یک گوشه نشستهایم و گاه حرفی میزنیم.
جنایتهای آینده
۲۰۲۲٫Crimes of the future
کراننبرگ ربع قرن پیش در فیلم تصادف (crash-1996) وجهی آزارنده از رابطه رنج و درد با لذت را به نمایش گذاشته بود. و حالا در جنایتهای آینده رابطهای مالیخولیایی بین درد، لذت و زیبایی را میکاود. ورودی گستاخانه به آن سمت تاریک مسئله هنر و مسئله خلاقیت. دورنمای دورانی که رابطه زیبایی با تیغ جراحی و سوزنهای خالکوبی همه ما را گیج کرده است و حالا کراننبرگ از روزگاری میگوید که زیبایی درون در تولید و بیرون کشیدن تومورهای سرطانی در یک پرفورمنس زنده معنا پیدا میکنند.
روزگاری که تخت کالبدشکافی و تیخ جراحی نقش بوم نقاشی و قلم مو را ایفا میکنند. رویش شیطانی زیبایی، از دل درد و خون و چرک. این یک کراننبرگ اصل است. مثل دوران اوجش؛ خلاق، گستاخ، منحصر بهفرد و بهشدت آزارنده. خانم دوکورنو سازنده فیلم تیتان باید این فیلم کراننبرگ را چندین بار تماشا کند. و اینکه جدا از ویگو مورتنسن که مثل همیشه در کارهای کراننبرگ درخشش مضاعفی دارد باید از لئا سیدو یاد کرد که در همنشینی با کریستین استوارت نشان میدهد که مهمترین استعداد بازیگری در سینمای معاصر جهان باز هم از فرانسه میآید.
نوستالژی آلمانی
در دهه هفتاد، سینمای ایتالیا و آلمان پابهپای سینمای فرانسه در اوج شکوفایی و تولید بودند. در ایتالیا همزمان فلینی و ویسکونتی و پازولینی و روسلینی و آنتونیونی و دسیکا و برتولوچی و اولمی و لئونه و ورتمولر و مونیچلی و فرری و برادران تاویانی و فرانچسکو روزی و بلوکیو و پتری و… در حال کار بودند. در آلمان هم فاسبیندر و وندرس و هرتزوگ و اشلوندورف. سهراب شهید ثالث خود ما، در رویای این حمایتها راهی آلمان شد.
یک دهه بعد، دولتهای آلمان و ایتالیا، سوبسیدهای سینمایی و حمایتی خود را بهتدریج قطع کردند (یا بهشدت کاهش دادند). برعکس فرانسه که با سماجت این بستههای حمایتگرانه را به سینماگران خود عرضه میکرد. در نگاه اول و طبق ترند روز باید لذت ببریم از سیاستهای سختگیرانه و لیبرالی آلمان و ایتالیا که سینماگران خود را به داخل یک جریان رقابتی و آزاد اقتصادی راهنمایی کردند و دست حمایتگرانه خود را برداشتند. گفتند بروید در بازار سینما و آزادانه با محصولات آمریکا و بخش زیرزمینی سینمای کشورهای خودتان بجنگید. نان بازوی خودتان را بخورید و فیلمهای پرفروش بسازید.
چه جملات شیرینی. ولی خب تجربه نشان داد که سینما معادلاتش با بازار آهن و سیمان فرق میکند. پس آن فرمول آمریکا و هند، در آلمان و ایتالیا جواب نداد. سینمای این دو کشور هنوز وجود دارد اما شبح جذب سرمایه موجب شد که وندرس و هرتزوگ از سطح اول سینمای جهان نزول کنند و مثلا استعدادهای مسلمی مثل الیور هرشپیگل (سازنده سقوط)، ولفگانگ پترسن (زیردریایی) و دونر سمارک (زندگی دیگران) و یا حتی تام تیکور (بدو لولا بدو) راهی آمریکا بشوند و فیلمهای معمولی حادثهای بسازند. در حالیکه در فرانسه ریوت و رنه و گدار و رومر یک نفس فیلم ساختند و بعد کلر دنی و برونو دومون و فیلیپ گارل و الیویه آسایاس و لئو کاراکس آمدند و این سینما هنوز تولید میکند و زنده است و با فراز و نشیبهایش یک شاخه فرهنگی متمایز را در سینمای جهان پی میگیرد.