در مورد فیلم جدید نیکلاس کیج و چند داستان دیگر

روزنامه هفت صبح، صوفیا نصرالهی | فیلم «خوک» آخرین اثری است که نیکلاس کیج بازیگر معروف دهه نود هالیوود در آن بازی کرده است. این اولین فیلم بلند مایکل سارنوسکی است که پیشتر چند فیلم کوتاه و اپیزودهایی از سریالهای تلویزیونی را کارگردانی کرده بود و نام آشنایی برای دوستداران سینما نیست. در نتیجه تنها نکته کنجکاویبرانگیز فیلم میتوانست بازی نیکلاس کیج باشد که او هم در سالهای اخیر آنقدر فیلمهای متوسط و ضعیف بازی کرده که تماشایش انگیزه چندانی ایجاد نمیکند.
اما نقدهای فیلم «خوک» که منتشر شد، قضیه فرق کرد. منتقدان بازی نیکلاس کیج را ستایش کردند و گفتند که با آن نیکلاس کیج فیلمهای اکشن ضعیف این چند سال اخیر فرق دارد. امتیاز روتن تومیتوز فیلم بالای ۹۰ بود و امتیاز منتقدان به آن ۸۲ از ۱۰۰ و کاربران imdb هم امتیاز ۷ از ۱۰ را به فیلم دادند. یعنی از نظر منتقدان فیلم خوبی بود و از نظر تماشاگران متوسط. این عدد و رقمها کافی بود تا بالاخره کمی کنجکاوی ایجاد کند در روزهایی که فیلم جدید مطرحی در سینمای جهان عرضه نشده «خوک» را ببینیم. نتیجه؟ شگفتی از آن همه تعریف و تمجید و ناامیدی مطلق.
منطق فیلم «خوک» پهلو به «جان ویک» میزند. فرض کنید قرار است یکی از قسمتهای سری فیلمهای «جان ویک» را ببینید اما اکشن و زد و خوردی در آن وجود ندارد. بهنظرتان چه چیزی باقی میماند؟ دقیقا. پاسخ هیچ است! نیکلاس کیج نقش مرد از دنیا بریدهای را بازی میکند که در جنگل با خوکش زندگی میکند. خوکی که استعدادش یافتن قارچهای ترافل گرانقیمت است تا اینکه گروهی خوک او را میدزدند و او با پسر جوانی همراه میشود تا ببیند خوکش کجاست و او را پس بگیرد.
در این سفر که قاعدتا باید رستگاری برای مرد و پسر به همراه داشته باشد (که البته ندارد) متوجه گذشته مرد میشویم اما هیچ دلیل منطقی برای این عزلتگزینی او پیدا نمیکنیم. پدر پسری که همراه او شده بعد از بیماری همسرش به بچهاش بیتوجه است و کیج در یک سکانس فوق مسخره میخواهد با غذایی که درست میکند، عشق پدری را به او بازگرداند. سکانسی که در انیمیشن «راتاتویی» وقتی آنتون ایگو غذا را میخورد، تبدیل به یک شاهکار شد، اینجا مایه خنده تماشاگر میشود.
خلاصه اینکه «خوک» فیلم حوصلهسربری است. آنقدر که دلتان برای همان اکشنهای آشغال اخیر نیکلاس کیج تنگ میشود. اینکه چرا منتقدان آن را ستایش کردند جای سوال دارد. احتمالا دیدن نیکلاس کیج در هیاتی رابینسون کروزوئهوار هیجانزدهشان کرده یا اینکه او را در درامی دیدهاند که قرار بوده احساسبرانگیز باشد اما به هر حال در یک کلام باید گفت که جوگیر شدهاند. این جوگیری در دو سه سال اخیر فقط مختص فیلم «خوک» نبوده است. به مناسبت فیلم ناامیدکننده «خوک» چند فیلم و سریال دیگر را که منتقدان تحویلشان گرفتند اما ناامیدکننده از کار درآمدند، مرور میکنیم.
زن جوان نویددهنده (promising young woman)
کارگردان: امرالد فنل
بازیگران: کری مولیگان، بو برنهام
امتیاز متاکریتیک: ۷۳ از ۱۰۰
فیلمی که در کمال ناباوری نامزد ۵ جایزه اسکار ازجمله اسکار بهترین فیلم و بهترین بازیگر زن شد و حتی نزدیک بود کری مولیگان هم به اسکار برسد. درنهایت هم جایزه اسکار بهترین فیلمنامه را به خانه برد برای یک فیلمنامهای که منطق آن از اساس ایراد دارد. زنی که بهخاطر انتقام از پسرانی که به دوستش تعدی کردهاند تصمیم میگیرد از همه مردان انتقام بگیرد. این وسط یک پسر جوان پیدا میشود که واقعا به او ابراز علاقه میکند اما از آنجایی که همه مردان در فیلم متهم هستند کمی بعد میفهمیم که او هم جزو همان گروه پسران خوابگاه بوده است.
اگر جنبش ضدتبعیض جنسیتی و میتو در هالیوود به راه نیفتاده بود فیلم عصبیکننده امرالد فنل در فصل جوایز جایگاهی پیدا نمیکرد چه برسد به اینکه اسکار فیلمنامه هم بگیرد. فیلمی که بهخصوص پایانبندی بسیار بدی دارد. فیلم در نمایش مظلومیت قهرمانش آنقدر افراط میکند که از جایی به بعد دیگر دلتان برای او نمیسوزد، بلکه بیشتر حرصتان را درمیآورد. بازی کری مولیگان هم واقعا نکته تکاندهندهای ندارد. از آن فیلمهایی بود که موجسواری کرد وگرنه به لحاظ سینمایی واقعا اثر متوسطی بود.
بلک باتم مارینی (Ma rainy's black bottom)
کارگردان: جورج سی.ولف
بازیگران: وایولا دیویس، چدویک بوزمن
امتیاز متاکریتیک: ۸۷ از ۱۰۰
اول از همه اینکه به لحاظ ساختاری فیلم درست شبیه منبع اقتباسش به یک تئاتر میماند. میزانسنها در فضاهای بسته جوری طراحی شدهاند که حس میکنیم به تماشای یک نمایش نشستهایم. البته این را بهعنوان نکته منفی فیلم نگفتیم. فیلم قرار است داستان ملکه بلوز، ما رینی را روایت کند. خوانندهای سیاهپوست که شرکتهای ضبط برای اینکه او را در انحصار خودشان داشته باشند حاضرند پول خرج کنند اما واقعیت اینجاست که ما رینی و تیمش همگی درنهایت سیاهپوست هستند و سفیدپوستان میخواهند از آنها بهرهکشی کنند.
در شرایطی که گروه موسیقی ما رینی پشت صحنه مشغول تمرین هستند تا او از راه برسد، بین خودشان اختلافاتی درمیگیرد. چدویک بوزمن جوانی است که استعداد آهنگسازی دارد اما ما رینی میخواهد همه را تحت سلطه خودش داشته باشد. وسط این داستان باربط و بیربط شرح حال مصیبتهای اعضای گروه بهعنوان سیاهپوست در آمریکای آن دهه روایت میشود. بازیها خوب است اما از یکجایی به بعد فیلم خستهکننده میشود. در حالیکه مثلا اسپایک لی توانسته بود در «۵ همخون» روایتی همدلانه از مصایب سیاهپوستان ارائه بدهد اینجا همه چیز آنقدر شعاری و گلدرشت است که از درام اصلی بیرون میزند و درنهایت تماشاگر عقب مینشیند.
میر از ایست تاون (Mare of easttown)
کارگردان: برد اینگلزبای
بازیگر: کیت وینسلت
امتیاز متاکریتیک: ۸۲ از ۱۰۰
حضور سریال پلیسی «میر از ایست تاون» در این فهرست شاید کمی بیرحمانه به نظر برسد. سریال بهخصوص در ایران هم طرفداران زیادی پیدا کرد و تماشای یک بازی خوب دیگر از کیت وینسلت سالها بعد از مینیسریال «میلدرد پیرس» در تلویزیون خودش نقطه قوتی برای سریال محسوب میشود. از آن سریالهای واقعگرایانهای که داستانش در یک شهر کوچک میگذرد که همه مردم یکدیگر را میشناسند و میر پلیسی است که از طرف دوستش تحت فشار قرار دارد که چرا برای گم شدن دخترش فکری نمیکند.
مردم این شهر کوچک فقیر بدبختی زیاد دارند. وسط همه بدبختیهای مردم و مشکلات شخصی خود میر که پسرش خودکشی کرده و همسر سابقش در همسایگی او دارد ازدواج میکند دختر جوانی به قتل میرسد و حالا میر علاوه بر چالش با همه مشکلات باید این پرونده را هم حل کند. سریال به لحاظ بازیگری و کارگردانی خوب است، مشکل اینجاست که یکی دو قسمت طول میکشد تا موتورش روشن شود و با توجه به اینکه مینیسریال است تقریبا یکسوم آن هدر میرود یا صرف نمایش بدبختیهای مردم شهر میشود. یکجایی بین یک سریال پلیسی خوب و یک سریال اجتماعی خوب میماند و موفق نمیشود در هیچکدام چهارستاره شود.
فروپاشی (Undoing)
کارگردان: دیوید ای.کلی
بازیگران: نیکول کیدمن، هیو گرنت
امتیاز متاکریتیک: ۶۴ از ۱۰۰
مینیسریال «فروپاشی» شروع مقتدرانهای داشت. همکاری دوباره نیکول کیدمن با کلی که مینیسریال خوب «دروغهای کوچک بزرگ» را ساخته بود و به نظر میرسد در ساختن درامهای پلیسی روانشناختی دارد استاد میشود. با این حال «فروپاشی» بهجز در زمینه بازیگری نقاط قوت مینیسریال «دروغهای کوچک بزرگ» را نداشت. آدمهای موجه و معتبری که در حقیقت پلید و نابکار هستند در سریال «دروغهای کوچک بزرگ» با شخصیتپردازی و روایت تدریجی درست معرفی میشدند.
اینجا اما ناگهان در اپیزود آخر ورق بهطرز مسخرهای برمیگردد و شخصیت قاتل رو میشود. همه نشانههای دیگری هم که در اپیزودهای قبلی به تماشاگر نشان داده شده بود باد هوا میشوند. سریال داستان زن و شوهر جوان و زیبا و موفقی است که مادر همکلاسی پسرشان به قتل میرسد. زنی مرموز که به نظر میرسد با خانواده آنها بهنوعی در ارتباط بوده است.
یک دور دیگر (Another round)
کارگردان: توماس وینتربرگ
بازیگر: مدس میکلسون
امتیاز متاکریتیک: ۷۹ از ۱۰۰
اینکه به فیلم برنده اسکار بهترین فیلم بینالمللی بگوییم که بیش از اندازه تحویلش گرفتهاند خطرناک است. خطرناکتر اینکه فیلم «یک دور دیگر» طرفداران زیادی در ایران دارد که بسیار شیفته آن هستند. فیلم داستان چند معلم است که زندگی روزمره خستهکنندهای دارند. یکی از آنها مقالهای میخواند که درصدی از الکل در خون وجود دارد و آنها تصمیم میگیرند در هر شرایطی این درصد الکل را در خونشان حفظ کنند. اتفاقی که اول جالب بهنظر میرسد اما در نهایت ابعاد بدی پیدا میکند.
ماجرا این است که فیلم به هیچوجه اثر آنارشیستی نیست برخلاف چیزی که بهنظر میرسد و اتفاقا بسیار محافظهکار عمل میکند. برگ برنده فیلم آن شور و حال و رقص بعد از مرگ رفیق در مراسم فارغالتحصیلی بچههاست که باعث میشود تماشاگر فیلم حس و حال خوبی پیدا کند وگرنه «یک دور دیگر» تماشای مدام چند معلم است که خودشان را در نوشیدنی غرق میکنند و از یک جایی به بعد دیدنشان خستهکننده میشود.
اخبار جهان (News of world)
کارگردان: پل گرینگراس
بازیگر: تام هنکس
امتیاز متاکریتیک: ۷۳ از ۱۰۰
برای خودم دیدن همکاری پل گرینگراس و تام هنکس کنجکاویبرانگیز بود. زوجی که فیلم «کاپیتان فیلیپس» را ساخته بودند که بسیار دوستش داشتم. با این حال «اخبار جهان» با فیلمهای پرشور پل گرینگراس فاصله دارد. فیلم تقریبا لوسی از کار درآمده درباره مردی که در روزگار نبودن تلویزیون و رادیو اخبار روزنامهها را میخواند و حفظ میکند و شهر به شهر برای مردم اجرایش میکند. این وسط دختری گمشده هم همراهش میشود که مرد میخواهد او را به خانوادهاش برساند و میتوانید حدس بزنید که در طول سفر سیر و سلوکی برای این دو نفر اتفاق میافتد.
فیلم البته استاندارد است و تا آخر میتوانید تماشایش کنید مشکل اینجاست که قلابهایش برای گیر انداختن تماشاگر کم است. سکانسی ندارد که یادتان بماند یا اتفاقی که هیجانزدهتان کند. همه چیز بیش از حد معمولی است. اگر کارگردانش کسی بهجز پل گرینگراس بود میتوانست در این فهرست نباشد ولی با ۴ نامزدی اسکار و حضور تام هنکس طبیعی است که توقعتان از فیلم گرینگراس بالا برود.
لوکا (Luca)
کارگردان: انریکو کازاروسا
صداپیشگان: جیکوب ترمبلی، جک دیلن گریزر
امتیاز متاکریتیک: ۷۱ از ۱۰۰
شاهدی دیگر بعد از انیمیشن «به پیش» بر اینکه به نظر میرسد ایدههای پیکسار هم ته کشیده است. انیمیشنی دوستداشتنی و شیرین است اما چندان تاثیرگذار نیست. درباره دو هیولای دریایی که زیر آب به آنها هشدار میدهند آدمها خطرناک هستند و روی زمین هم مردم از آنها میترسند. هیولاها پایشان که به زمین میرسد و از آب دور میشوند شکل آدمیزاد پیدا میکنند. یکی دیگر از آن انیمیشنها که پیامش دنبال کردن رویاهاست و اینکه ما از ناشناختهها میترسیم و اگر ترسهایمان را کنار بگذاریم با جهان وسیعتری روبهرو خواهیم شد. برخلاف بهترین انیمیشنهای پیکسار این یکی زیادی کودکانه به نظر میرسد. به لحاظ بصری البته چشمنواز است بهخصوص که داستانش در یک دهکده ایتالیایی اتفاق میافتد.