کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۵۸۸۸۰
تاریخ خبر:

در سوگ امیر یاوری؛ بوکسوری از ‌دهه‌۳۰

در سوگ امیر یاوری؛ بوکسوری از ‌دهه‌۳۰

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: بوکسورهای دهه ۳۰ ایران همگی بدفرم واله و حیرانِ دماغ پَت و پَخ مشت‌زن سیاه‌سوخته‌ای به نام «‌جو لویی» بودند که در هیچ مسابقه‌ای شکست نخورده بود و مادر نزاییده بود او را بیندازد کف رینگ و تبدیل به برگ چغندرش کند. یک قهرمان سیاه‌پوست آفریقایی‌تبار از آمریکا که در سراسر دنیا شهرتش عین بمب‌ دستی ترکیده بود و همه دوست داشتند مثل او دستکش به دست کنند. مثل او رقص پا و مثل او نیش بزنند.

بوکسوری که بعد از هر وعده تمرینش کیک می‌خورد و همین باعث شد که مشت‌زنان نسل اول ایران همه‌شان افتادند به کیک‌خوری. آن زمان‌ها قیمت یک کیلو کیک در طهران سه تومن بود و بچه‌های تیم‌ ملی بعد از هر تمرین نیت می‌کردند که پول‌هایشان را بگذارند روی هم و کیکی به بدن بزنند، بلکه شبیه جو لویی بشوند، اما همیشه خدا دو‌، سه قران از آن سه تومن لعنتی را کم می‌آوردند. حالا که هرکدامشان دارای نوه نتیجه‌ای شد‌ه‌ یا به پول‌وپَلِه‌ای رسیده‌اند و یک دانه موی سیاه به ابرویشان نیست، وقتی به هم می‌رسند یاد آن حسرت‌ها و حرمان‌ها می‌کنند:

«یادته همیشه بعد از تمرین‌ها، دوزار برای خرید کیک کم می‌آوردیم؟ حالا دیگه وقتشه یه دل سیر کیک بخوریم امیرخان. اونقدر کیک بخوریم که بترکیم!» اما کیک در گلویشان گاهی تبدیل به حنّاق می‌شد. کیک از دهن می‌افتاد از فرط غصه. نگاهی زیرچشمی به هم می‌کردند که یعنی پسر وقتی اسب هست میدان نیست. وقتی میدان هست اسب نیست. وقتی کیک هست جوانی نیست، وقتی جوانی هست کیک نیست. اما نمی‌گریستند. عارشان می‌آمد بگریند. امیرخان سکه یک پولشان می‌کرد واسه چشم‌های خیسشان. جوک‌های دست‌اول بود که توی دهن‌ها قل می‌خوردند که با غم‌ها بوکس‌بازی کنند و اندوه را از میدان به‌در ببرند.

* دو: از همان روز اول که پای ورزش بوکس به ایران رسید عجیب در تهران و جنوب، سوکسه پیدا کرد. خیلی از جوانان کشته‌مرده آن رینگ‌های بدوی ساخته‌شده از آسفالت و طناب و کاه شدند. پسران دعوایی در جایگاه جنگاوران خیابانی عین خروس‌جنگی‌ ظاهر می‌شدند و در هر بگومگویی فورا گارد بوکس شبیه جو لویی می‌گرفتند. اما امیر یاوری این‌شکلی نبود. دعوا را عار می‌دانست. به پدرش قول داده بود که بوکس‌بازی مال رینگ‌ها باشد نه خیابان‌ها.

بوکس‌بازی مال رینگ دوست‌داشتنی سالن بوکس پارک شهر بود که با هر مسابقه‌ای چنان قیامت می‌شد که اگر سوزن می‌انداختی پایین نمی‌آمد. یکی از آن روزهای عزیز چهارشنبه، ۱۶ اسفند ۱۳۳۴ مسابقات بوکس قهرمانی تهران با شرکت ۵۰ مشت‌زن در دو رده خردسالان و بزرگسالان در سالون (سالن) پارک‌ شهر برگزار شد. هیأت داورانش عبارت بودند از محمودعلی مدد، حسین طوسی، لشکرایی، شورابی، زرین‌پور و هیأت ژوری‌اش را آقایان نادری و مهندس اعتصام تشکیل می‌دادند و وقت‌نگهدارانش صدری میرعمادی و معینی انصاری بودند.

مسابقه وزن هفتم بین امیر یاوری با لئون خاچاطوریان گل رقابت‌ها بود که تماشاگران بی‌صبر را به سالن کشیده بود؛ دو ستاره معروف کشور که عنوان قهرمانی معمولا بین آن دو دست‌به‌دست می‌شد و آنقدر حساس و جذاب بود که قبل از مسابقه، گروهی تیفوسی روی نتیجه نبرد آن دو شرط‌بندی می‌کردند. یاوری جسورتر بود و خاچا از نظر استایل بوکس جذاب‌تر بازی می‌کرد. بعد از کلی بزن و بخور بالاخره یاوری مسابقه را به نفع خود پایان داد و پس از اعلام نتیجه بازی، تازه مصیبت‌ها آغاز شد. طرفداران دو مشت‌زن، در خارج از رینگ به طرفداری از بوکسورهای موردعلاقه به بوکس‌بازی پرداختند که دعوا با دخالت ماموران انتظامی فیصله یافت.

* سه‌: امیر یاوری آن‌روزها که لئون را زد، ۲۴ ساله بود. بچه میدان مخبرالدوله که پیراهن باشگاه نیرو و راستی را می‌پوشید و متعلق به نسل تهیدستی از ورزش ایران بود که بودجه‌شان از زیر سنگ در-می‌آمد و سازمان ورزش برای اعزام آنها به خارج از کشور باید از دولت گدایی می‌کرد. تازه وقتی هم که نوبت اعزامشان می‌رسید، فدراسیون کاسه «چه‌کنم چه‌کنم» دست می‌گرفت و نخست‌وزیر اگر کَرَمش می‌رسید، چندرغازی می‌بخشید که تیم اعزام شود یا هم که نم پس نمی‌داد و نسلی بر اثر بی‌بودجگی می‌سوخت.

امیر یاوری به‌خاطر همین کمبود بودجه بود که نتوانست در اوج قدرت پا به المپیک هلسینکی ۱۹۵۲ بگذارد، اما سال بعدش که گذر بوکس‌بازهای ایران به هلسینکی افتاد، یاوری یک گردن‌آویز نقره با خود آورد که هرکس مدالش را ‌دید آب از لب‌ولوچه‌اش سرازیر شد. افسوس همه از این بابت بود که اگر امیرخان این مدال خوشرنگ را از المپیک می‌آورد، چه افتخاری حاصل می‌شد. یاوری البته با شرکت در المپیک رُم ۱۹۶۰ کبودی پای چشم و رقص در رینگ خونین المپین‌ها را هم تجربه کرد، اما مدال‌آوری‌اش آنجا به خنسی خورده بود. بعدها در دهه هشتم زندگی‌اش وقتی خاطرات رُم‌اش را همراه با کیک‌های دست‌سازش به همدوره‌ای‌هایش سرو می‌کرد، آدم همینطوری نشسته خشکش می‌زد.

* چهار: امیر یاوری بوکس را از ۱۶ سالگی شروع کرد و در ۱۷‌ سالگی چنان مستعد بود که پیراهن تیم ملی را بغل کرد و با آن خوابید (۱۳۲۷). پیراهنی که برای آن نسل فقیرمسلک از مردمک چشم هم عزیزتر بود. او ۱۳ سال تمام در سطح اول بوکس ایران دوام آورد و صدالبته مدال‌های ممتازی نیز از مسابقات آسیایی و تورنمنت‌های مهم بین‌المللی کسب کرد؛ مدال‌هایی که همراه با عکس‌های پرخاطره‌اش در اتاق کارش به آدم چشمک می‌زد؛

وقتی سالن نان‌فانتزی‌فروشی‌اش در میدان سرسبز نارمک، ماه‌به‌ماه میزبان ستاره‌های قدیم ورزش ایران می‌شد و قشقرقِ‌ خاطره‌بازی‌ها به آسمان می‌رفت؛ کَل‌کَل‌های پیرانه‌سری و بازار هرهر و کرکر که البته گاهی نیز در فراق همدوره‌ای‌های ازدست‌رفته، به اشکی شور ختم می‌شد و پشت‌بندش ناله‌ها و فغان‌ها بود که به آسمان می‌رفت: «جلسه قبل یادتونه؟ طفلکی چه شیرین‌کاری‌ها که نکرد؟ الان زیر خروارها خاک خوابیده است…آه ای روزگار غدار!»

* پنج: امیر یاوری پسر حاج علی‌اصغر شیرمال‌پز بود که یک قرن پیش،‌ کارگاه نان شیرینی «تهران» را در حوالی مخبرالدوله و منوچهری راه انداخت. آن زمان‌ها خانه و مغازه‌شان بغل هم بود و داداش‌ها بعد از تعطیلی مدرسه، پیش پدر کار می‌کردند و راه‌ورسم کاسبی و مردمداری می‌آموختند. آنها کارگاه شیرینی‌پزی‌‌شان را از اواسط دهه ۳۰ به سمت نارمک منتقل کردند. کارگاهی که نان‌شیرینی‌هایش در تنورهای بزرگی ‌پخته می‌شد که سوختش از هیزم بود و محصولش شیرمال و نان‌روغنی و نان ‌خشک.

آنجا بچه‌های خلف حاج علی‌اصغر، چشمشان به هیزم‌فروش‌ها و هیزم‌شکن‌هایی بود که تابستان‌ها از گوشه‌وکنار شهر پر از دار و درخت تهران، با الاغ هیزم می‌آوردند و انبار می‌کردند و در طول چهار فصل می‌شکستند. سر همین بود که اهالی نارمک به حاج علی‌اصغر می‌گفتند: «حاجی دودش را ما می‌خوریم، اما فروشتان جای دیگری است!» حاجی هم هفته‌ای یکی، دو دیس کیک یزدی و شیرینی پادرازی و شکری می‌پخت و بین نارمکی‌ها تقسیم می‌کرد که تنور او را نظر نکنند. آن روزها اغلب مردم پاتخت البته فقط در شب‌های عید نوروز دستشان به شیرینی می‌رسید، اما طعم پادرازی‌های حاج علی‌اصغر تا عید سال دیگر زیر زبانشان می‌ماند.

* شش: اگر نسل اول بوکس‌بازان ایرانی بیشتر به این دلیل به ورزش مشت‌زنی روی می‌آوردند که در درگیری‌های خیابانی گارد بگیرند و پای چشم طرف‌حساب‌هایشان بادمجان بکارند، درعوض حاج علی‌اصغر به پسرش امیر وصیت کرده بود که اگر سمت ورزش بوکس رفتی باید قول مردانه بدهی که در خارج از رینگ، از مشت‌بازی استفاده نکنی. حاجی هنوز به بوکس‌بازی پسرش روی خوشی نشان نمی‌داد، اما تابلو بود که در روزهای مسابقه او، یواشکی مغازه شیرینی‌فروشی‌اش را می‌بست و می‌رفت قایمکی گوشه سالن می‌نشست و طوری هم می‌نشست که پسرش متوجه نشود که گلویش را دارد برای او جر می‌دهد.

نصیحت پدر درباره شخصیت اجتماعی یک بوکسور آنقدر محکم بود که تا ابد یاد بچه‌اش ماند. در اوج همان بزن‌بزن‌ها و قهرمانی‌هایش بود که امیر یک‌بار در حضور مادر و خانواده‌اش، از مردی عصبانی فحش و سیلی خورد، اما لام تا کام حرف نزد. ساکت ایستاد و سر سوزنی دست‌درازی نکرد. نه هوکی زد نه آپرکاتی. با یک‌دانه مشت می‌توانست یارو را کله‌پا کند. وقتی سوار ماشین شدند، مادرش گفت: تو چرا چیزی نگفتی امیر؟ چرا جواب آن بددهن را نگذاشتی کف دستش؟

پسر اما به مادر گفت که «خان‌جان یک ورزشکار‌ باید این‌جور وقت‌ها خودش را نگه دارد و گذشت داشته باشد دیگر». امیر یاوری زمانی که کاپیتان تیم ملی ایران بود، به بچه‌های «تازه دُم‌درآورده» این رشته سفارش می‌کرد که «مرد و مردونه تو انظار عمومی دعوا نمی‌کنید» بوکس در ایران به لطف امیر یاوری‌ها بود که سال‌ها مصیبت کشید تا از خیابان‌ها به رینگ‌ها منتقل شود و نسل‌به‌نسل بوکسورهای آدم‌حسابی را پرورش دهد. حالا بی او طعم شیرینی پادرازی هم از یادمان خواهد رفت.

کدخبر: ۳۵۸۸۸۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر