سرنوشت عجیب متهم خیابان هشتم گاندی

روزنامه هفت صبح، خلیلی موسوی | جوانی که در یک پرونده جنجالی محکوم به قتل «تینا» شده بود؛ پس از ۷ سال به دلیل اتهامات جدید دوباره بازداشت شد! در یکی از تازهترین عملیات پلیسی پسر جوانی دستگیر و روانه زندان شده است که یکی از تلخترین قتلهای تهران را رقم زده بود.
«دارا» سالها پیش و زمانی که ۱۹سال سن داشت با دنده عقب و زیر گرفتن دختری به نام «تینا» در خیابان هشتم «گاندی» باعث کشته شدن او شده بود. در حالی که او دو بار تا پای چوبهدار رفته بود، سال گذشته بالاخره موفق شد رضایت اولیای دم مقتول را به دست بیاورد… اما حالا خبر رسیده او به دلیل اتهامات دیگری توسط ماموران پلیس پیشگیری پایتخت دستگیر و روانه بازداشتگاه شده است. در ادامه گفتوگویی با این جوان را میخوانید.
* چند سال داری؟
۲۸ ساله هستم.
* از خانوادهات بگو؟
بنده پدری ۷۱ ساله و مادری ۶۲ ساله دارم. دو فرزند هستیم که خواهرم برای زندگی به همراه شوهرش به استرالیا رفته است و من کنار مادرم همین جا ماندهام. مادر و پدرم از هم جدا زندگی میکنند. نمایشگاه ماشینی هم که پدرم داشت فروخت به عمویم و الان این نمایشگاه در خیابان اسکندری جنوبی همچنان فعال است. پدرم نیز همچنان در کار خرید و فروش ماشین فعال است و….
* کلا چه کارهای خلافی انجام دادهای؟
من خوردم به رفیق ناباب. از مدرسه که تعطیل میشدم با بچههای ده ونک دوست شده بودم و با هم میرفتیم…. اون موقع حسین بلبل، کاسب حشیش بود. دائم میرفتم آنجا و کنجکاو اینجور چیزا میشدم و… اوایل تفننی مواد مصرف میکردم تا اینکه خمار شدم و مزه مواد رفت زیر زبونم. تازه اون موقع فهمیدم خماری چیه و مواد با آدم چه کار میکنه. مادرم که نمیخواست آینده من خراب شود و از کارهای من خیلی ناراحت بود، من را برد کمپ اعتیاد تا ترک کنم. ۱۸ یا ۱۹ ساله بودم. دیپلم کامپیوتر را گرفتم و ادامه تحصیل هم ندادم. خواهرم پیش مادرم بود و بیشتر من میرفتم پیش پدرم که از مادرم جدا شده بود…
* خلاف دیگهای هم یادت هست کرده باشی؟
یادم هست بچه که بودم مینشستم داخل خودروی فروشنده و کاسبی که اسمش «فریاد» بود. من در واقع مینشستم داخل ماشین که پلیس به اینها شک نکند. فریاد شغلاش آببندی بود و داخل دستههای کیف مواد را جاساز میکرد و من را با خودرواش میگرداند. البته آن موقعها من زیاد اطلاعی از این موضوع نداشتم که جرم و محکومیت چیست….
*زندان رفتی؟
بله. من بعد از تمامی این خلافها یک سال و ۱۸ ماه میرفتم کلاسهای ان.ای و پاک پاک شده بودم. نصابی کولرهای اسپلیت را انجام میدادم و ماشین خریده بودم برای خودم. خلاصه اینکه آدم حسابی شده بودم تا اینکه با پونه آشنا شدم و رفتیم شمال. او شیشه مصرف میکرد و در آنجا من لغزش کردم و با هم مواد مصرف کردیم و بعد از آن همه داراییهایی که داشتم، همه به باد رفتند و دوباره صفر شدم. یک روز در خیابان هشتم گاندی بودم که یک دختری به من گفت ماشیناش را پارک کنم همان موقع بود که پونه به من زنگ زد و گفت بیا دنبالم وگرنه بابام بیاید نمیتوانم بیایم بیرون.
من هم گفتم با همین ماشین تا یک جاهایی میروم. این دختر خانم پشت ماشین ایستاده بود و من که میخواستم دنده عقب بگیرم چون پاشنه بلند پاش بود افتاد روی زمین و با سر خورد به گلگیر ماشین و فوت کرد. بعد از این اتفاق رفتم حبس و من ۱۹ ساله به اتهام قتل عمد به زندان رجایی شهر منتقل شدم. متوفی هم ۲۷ ساله بود و سه تا اختراع داشت. بعد از این اتفاق دیگر همه چیز زندگی من به هم ریخت و نابود شدم. به من اعدام در ملأعام داده بودند اما شانسی که آوردم این بود که دختر داخل اورژانس بیمارستان به خانوادهاش که بالای سرش بودند گفته بود خودش ماشین را داده بود من پارک کنم.
من هم صادقانه همه چیز را به آنها توضیح دادم و همین خشم شاکی را کم کرد. به آنها صادقانه موضوع را توضیح دادم و گفتند باشه ما از اعدامت میگذریم… بالاخره رضایت گرفتیم و هشت سال و دو ماه من زندان بودم. اواخر سال ۹۷ بالاخره آزاد شدم.
* بعد از آزادی، اولین نفر سراغ کدام دوستات رفتی؟
بعد از آنکه آزاد شدم با سعید قرار گذاشتم. او خلافاش بیشتر شده بود. من فکر میکردم همان آدم قبلی است که قرار میگذاشتیم و با جمع دوستانمان بیرون میرفتیم.
* چطور او را دیدی؟
خودش آمد سراغم. من از گاندی به پارک شفق میرفتم و پاتوق سعید نیز همانجا بود. من دوبار تا پای چوبهدار رفته بودم و اصلا قصدم شروع دزدی و خلاف نبود. من حتی در زندان اعتیاد نداشتم اما دم آزادی دوباره متادون میخوردم چون حبسام نمیگذشت و خسته شده بودم تا اینکه بیرون آمدم و همه چیز برایم تازگی و هیجان داشت. دو سه بار باز شیشه کشیدم اما باز هم چون از زندان حبس بلند و پای چوبهدار با آدم میماند خیلی از کارها را نمیتوانیم انجام بدهیم.
ترسو شده بودم و خیلی از کارها را نمیتوانستم بکنم. یاد زندان میافتادم دیگه کاری نمیکردم که گیر بیفتم. شب عروسی خواهرم بود و آنها از استرالیا آمده بودند ایران عروسیشان را برگزار کنند. عروسی در نیاوران بود. من کت و شلوار نداشتم. مادرم پول داد و رفتم گرفتم. وقتی به سمت نیاوران میرفتم نسخ مواد مخدر گل شدم و سعید دنبالم آمد. غذا آوردم و همان دم در تالار سعید نیز غذا خورد. با یه پراید آمده بود. من همان موقع ۲۰۶ تیپ پنج ام را که قبلا داشتم و مادرم برایم نگه داشته بود داشتم.
سعید به من گفت برویم و میثم را ببینیم. در میانه راه یکدفعه ایستاد و گفت توقف کن برم یک ضبط رو بدزدم و بعد بریم. همان لحظه بود که گشت پلیس سر رسید و آمد کنار ما ایستاد اما سعید گازش رو گرفت و رفت. گفتم برای چی این کارو کردی که گفت ماشین کاریه (سرقتی هست). یک لحظه در سرازیری بودیم که معکوس کشید و رفتیم روی هوا و در آن سانحه یک گوش من کنده شد و سعید هم سریع در رفت…
* دوباره آزاد شدی؟
بله. رضایت صاحب پراید را گرفتیم و با ۱۰میلیون تومان او را راضی کردیم. سعید هم با اینکه میدانست چه بلایی سر من آورده است دیگر به سراغ من نمیآمد و از ترس این موضوع هنوز هم به طرف من نیامده است. خودم هم بعد از بیمارستان خیلی از تواناییهایم را از دست دادم. الان دوبینی دارم و علاوه بر آن ترس خیلی زیادی هم در بدنم وجود دارد و من دائم فکر میکنم تاوان آن خون دنبال من است. می ترسم کاری کنم.
*کار خلاف بعد از سعید چه بود؟
رفتم در کار فروش مواد مخدر گل. از شهریار ۷۰ گرم گرفتم. خرد خرد میفروختم به مهران. هر پک ۴۰ تومان و ۳۰ تومان از آن سود هست. پول آن هم نمیماند چون حلال نیست.
* از آخرین دستگیری و کشف باتریها از ماشینات بگو؟
دو نفر از رفیقهای بچگیام که الان همگی خلافکارهای قهاری شدهاند آمدند سراغ من. الان تازه من فهمیدم آنها چقدر پیشرفت کردهاند. داخل ماشین بودیم و من داشتم با پایپ مواد مصرف میکردم که یکی دیگر از رفیقهای قدیمیام آمد و سوئیچ را از داخل ماشینام کشید و یکدفعه گشت پلیسی آمد جلوی من ایستاد و من هم پام روی ترمز بود اما کمی ماشینام حرکت کرد و با سمند پلیس برخورد کرد. باور کنید من از داستان باتریها خبری ندارم.
* ضبط هم دزدی بود؟
آن را هم از دوستانم خریده بودم و اصلا نمیدانستم که دزدی است. من اعتقاد دارم که اگر چیز دزدی روی ماشینات بندازی حتما یک جایی اتفاق بدی برایت میافتد و ضرر میکنی.
* حرف آخر؟
…