هفت صبح، فاطمه برزویی| نام سیدجواد یحیوی با یک پارادوکسِ عجیب گره‌خورده است؛ او در ۲۴ سالگی ستاره‌ای بود که «طعم آفتاب» را به یکی از پربیننده‌ترین برنامه‌های تلویزیون تبدیل کرد؛ اما در ۵۱ سالگی، تئاتر را پناهگاهی می‌داند که هنوز می‌توان در آن «کلمه» را زنده نگه داشت. یحیوی فرزندِ کلمه و گفت‌وگو است؛ مردی که از همان ۲۰سالگی با دستیاری تهیه آغاز کرد و خیلی زود با جادوی صدایش در رادیو به شهرت رسید، اما تاوانِ «صراحت» را خیلی زود پرداخت. او اواخر دهه ۷۰ با اجرای تابوشکنش درباره «ماهواره»، توبیخ‌های مکرر را به جان خرید و طعم ۳ سال و نیم ممنوع‌الکاری را چشید، در اواخر دهه ۸۰ نیز با انتخاب‌های سیاسی‌اش و حضور در کمپین‌های انتخاباتی، تیرِ خلاصی به حضورش در جام‌جم زد تا برای همیشه از قاب تلویزیون حذف شود. 

 

یحیوی از آن دسته بازیگرانی است که برای هر انتخابش، یک «پیوست تحلیلی» دارد؛ مجریِ اسبق و مغضوبی که حالا از سال ۸۰ با فیلم «سیندرلا» به دنیای بازیگری کوچ کرده و از «قلب یخی» تا صحنه‌های تئاتر را زیر پا گذاشته است. حالا که او در نمایشی چهارنفره با عنوان «بیا برای هم یک اسم انتخاب کنیم» روی صحنه رفته است، این اجرا بهانه‌ای شد تا با او گفت‌وگویی داشته باشیم؛ گفت‌وگویی که در حرکتی موازی، از نقد صرفِ تئاتر فراتر می‌رود و به‌نقد «زیست‌فرهنگی» می‌رسد. 

 

تولد متن در اتاق اتود


 برخلاف رویه‌های معمول که نمایشنامه‌ای مکتوب به بازیگر پیشنهاد می‌شود این بار قصه «بیا برای هم یک اسم انتخاب کنیم» از انتها به ابتدا روایت شده است. یحیوی می‌گوید این نمایش حاصل یک پروسه کارگاهی است که در آن بازیگر، صرفا مجری منویات کارگردان نبوده: «ما انتخاب نکردیم که این متن را بازی کنیم، ما با هم نمایش را ساختیم. موقعیتی بود که آقای خسرو نقیبی مطرح کرد و ما به‌عنوان تیم بازیگران شروع کردیم به اتود زدن. متنِ نهایی در واقع پیاده‌شده همان اتودهای ماست.

 

کارگردان در مرحله بعد، این تجربه‌ها را پرده‌بندی کرد و به روایت شکل داد. از همان نطفه اولیه، ما بخشی از فرایند تولید بودیم و این یعنی بازیگر اینجا فقط ابزار نیست و بخشی از ستون فقراتِ متن است.» نام نمایش «بیا برای هم یک اسم انتخاب کنیم» هم برای او بیشتر از یک اسم، یک کدِ ارتباطی است و معتقد است وقتی آدم‌ها برای هم‌نام مستعار می‌گذارند، در واقع در حال بازتعریف رابطه هستند: «این اسم کلید تطابق در متن است. ما دو زوج را می‌بینیم که در دو مسیر موازی، انتخاب‌هایشان را کشف می‌کنند. نمایش درباره همین انتخاب‌هاست؛ درباره تردیدهای کشنده‌ای که در موقعیت‌های مختلف، آدم‌های متفاوت را به نتایج متضاد می‌رساند. رفتن یا ماندن؟ تصمیم‌گرفتن یا معلق ماندن؟ این‌ها تارهای این نمایش هستند.»

 

 من پیام‌رسان نیستم  تماشاگر پیام می‌دهد


 یحیوی به‌شدت با این ایده که بازیگر باید یک «پیام اخلاقی» را مثل کادو به مخاطب بدهد مخالف است و این نگاه را قدیمی و ناکارآمد می‌داند: «اینکه من خارج از کالبد نقش، بنشینم و بگویم این کار فلان پیام را دارد، اصلا جذاب نیست. اگر قرار بود پیامی در کلام بگوییم، دیگر چه نیازی به اجرای نمایش بود؟ پیام باید در همان لحظه تبادل، بین ما و تماشاگر در سالن مخابره شود. اصلا صادقانه بگویم، خیلی وقت‌ها ما پیامی برای آنها نداریم؛ این تماشاگر است که با واکنش‌هایش به ما پیام می‌دهد.

 

تئاتر یک گفت‌وگوی اینتراکتیو است. خیلی وقت‌ها یک نکته از سمت مخاطب، لحن و روند دیالوگ من را در شب‌های بعد عوض می‌کند. پیام در تعامل ساخته می‌شود، نه در ذهن نویسنده.»  این بازیگر در انتخاب نقش هم به دنبال همین «ارائه ارزش افزوده» است و می‌گوید اگر احساس کند حضورش چیزی به متن اضافه نمی‌کند انگیزه‌ای برای بازی ندارد: «باید ببینم در طراحی آن نقش، چه بیسی وجود دارد. سهم این کاراکتر در دنیای قصه چقدر موثر است؟ آیا من ایده جدیدی برایش دارم؟ برای من تعامل با کارگردان حیاتی است. اگر با کارگردانی روبه‌رو باشم که بگوید فقط همان چیزی که من می‌گویم و دیگر هیچ، بعید است بتوانیم با هم کار تیمی موفقی شکل دهیم. من باید سهمی در خلق فضا داشته باشم.»

 

تئاتر؛ کالای لوکس محافل خصوصی


 وقتی بحث به نقش تئاتر در جامعه می‌رسد، یحیوی بدون تعارف تئاتر را یک هنر «حاشیه‌ای» می‌نامد: «باید واقع‌بین باشیم؛ تئاتر دیگر نقش مهمی در تغییرات اجتماعی ما ندارد. تئاتر تبدیل شده به یک «هنر موزه‌ای.» یک سری آدم‌های خاص که تئاتر برایشان اولویت است می‌آیند و می‌بینند. اما مسئله اینجاست که این آدم‌ها اغلب خودشان اهل فکر و فرهنگ هستند. تئاتر قرار نیست در آنها تحول ایجاد کند؛ ما فقط داریم حرف‌های تکراری و مبانی فکری مشترکمان را در یک فرم جدید با هم مرور می‌کنیم. عموم مردم که دغدغه نان و زندگی دارند، اصلا مسیرشان از سمت تئاتر رد نمی‌شود. تئاتر دیگر زبان گفت‌وگو با بدنه جامعه را بلد نیست.»


 او معتقد است این فاصله فقط به‌خاطر قیمت بلیت نیست: «ما برای اینکه مردم را تئاتری کنیم، هیچ استراتژی فکری نداشته‌ایم. از طرفی، مدیوم تئاتر با آن حوصله و طمانینه‌ای که می‌طلبد، با ریتم زندگی مدرن در تضاد است. تئاتر هنری کلاسیک است، اما ما در عصر سرعت زندگی می‌کنیم. تماشاگرِ امروز حوصله ندارد یک ساعت در سکوت بنشیند و همه چیز را به بازیگری بسپارد که برایش قصه بگوید. ذائقه مردم عوض شده است.»

 

  زیست در دنیای تایتل‌ها و کپشن‌ها


 تحلیل یحیوی از «انسانِ دیجیتال» نشان می‌دهد که چرا تئاتر در حال شکست‌خوردن است. او می‌گوید ما با نسلی روبه‌رو هستیم که توانایی تمرکز طولانی‌مدت را از دست‌داده: «آدم‌ها به رسانه‌های دیجیتال و هوش مصنوعی عادت کرده‌اند. قصه‌های کوتاه را ترجیح می‌دهند. دنیای امروز، دنیای تایتل‌های خبری و کپشن‌های یک جمله‌ای است. آدم‌ها می‌خواهند همه چیز را سریع و بدون تحلیل و تفسیر دریافت کنند. در جهانی که کپشن‌ها جای تحلیل را گرفته‌اند، تئاتر که ذاتا هنری مبتنی بر برخورد غیرمستقیم و لایه‌لایه است، مهجور می‌ماند. ما در حال از دست‌دادن سهم‌مان در تبادلات فرهنگی هستیم؛ چون هنوز با ابزارهای قدیمی می‌خواهیم با انسانی حرف بزنیم که ذهنش تیک‌تاکی و اینستاگرامی شده است.»

 

  بیزینس با ماسکِ تئاتر


 یکی از داغ‌ترین بحث‌های این روزها، حضور بلاگرها روی صحنه است. این بازیگر نگاهی تند به این ماجرا دارد و آن را «انحرافی مارکتینگ» می‌بیند: «این دوستان که از فضای مجازی می‌آیند، مسئله‌شان تئاتر نیست. آنها تئاتر را به‌عنوان «مارکتی جدید» می‌بینند تا فالوئرهایشان را به پول نقد تبدیل کنند. مسئله‌شان آرت و هنر نیست، بلکه فروش بلیت و تارگت‌های مالی است. گروه‌های تئاتری هم به دلیل فقر اقتصادی به سراغ این آدم‌ها می‌روند. اما این یک بازی دوسر باخت است.

 

تئاتر جای تولید فکر و دغدغه‌های فلسفی است، اما جهانی که این بلاگرها می‌سازند، هیچ ربطی به این جهان ندارد. آنها پوز و پولشان را دارند، تئاتر فقط برایشان یک رزومه شیک می‌شود درحالی‌که ماهیت تئاتر را تخریب می‌کنند.»  این بازیگر تئاتر خوب را فراتر از حضور چهره‌ها می‌داند: «تئاتر خوب لزوما نباید درباره موضوعات پیچیده فلسفی باشد. می‌تواند درباره روزمرگی‌های ما باشد، اما باید «کیفیت» داشته باشد. بازی خوب، صحنه استاندارد و لباس درست. اما وقتی همه چیز را فدای فروش می‌کنیم، کیفیت فدا می‌شود. از طرفی، حتی اگر کار خوبی بسازیم، کجا باید تبلیغ کنیم؟ کل اطلاع‌رسانی ما محدود شده به استوری‌های شخصی. تئاتر در این شهر هیچ ویترینی ندارد.»

 

بیلان‌سازی  دولتی  در سالن‌های ارواح


 یحیوی از منتقدان جدی سیاست‌های سالن‌سازی دولت است و معتقد است پروژه‌هایی مثل پردیس خاوران، فقط برای پر کردن پوشه‌های گزارش عملکرد مدیران ساخته شده‌اند: «بخش دولتی هیچ قدمی برای تئاتر واقعی برنمی‌دارد. سالن‌هایی می‌سازند که نه نیازسنجی شده و نه مخاطب به آن دسترسی دارد. فقط می‌خواهند بگویند فلان قدر فضا ساختیم. اما گروه‌های تئاتری کجا می‌روند؟ همه به سمت سالن‌های خصوصی فرار می‌کنند. اگر بخش خصوصی و این چند سالن محدود نبودند، سبد تئاتر ما امروز رسما خالی بود. بخش دولتی کمکی نمی‌کند که نمی‌کند هیچ؛ حتی با بوروکراسی، فقط مانع‌تراشی می‌کند. من خودم ترجیح می‌دهم در سالن خصوصی کار کنم، چون آنجا حداقل تکلیفم با مخاطب روشن‌تر است.»

 

  زیرساخت‌ها هم  بخشی از مشکلات‌اند


 او حتی زیرساخت‌های فیزیکی را هم بخشی از بحران می‌داند: «ما هنوز سالن‌هایی داریم که صندلی‌هایشان شبیه نیمکت‌های مدرسه است. تماشاگر چرا باید هزینه کند، ترافیک را تحمل کند و یک ساعت روی یک صندلی غیراستاندارد بنشیند؟ وقتی امکانات تسهیلاتی نداریم، وقتی اطلاع‌رسانی در سطح شهر صفر است، چطور انتظار داریم پیام هنر به مخاطب برسد؟ تئاتر امروز با چنگ‌ودندان و فقط به‌خاطر عشق و علاقه چند نفر زنده مانده است، وگرنه از نظر زیرساختی، ما در دوران ماقبل تاریخ هستیم.»

 

  مقاومت در سنگرِ صحنه


 یحیوی در پایان، بازیگری در تئاتر را در شرایط فعلی نوعی ایستادگی می‌داند و می‌گوید باوجود تمام این بحران‌ها، هنوز هم روی صحنه رفتن تنها راه برای زنده نگه‌داشتن پرسش‌گری است: «شاید تئاتر محجور شده باشد، شاید مخاطبش کم شده باشد، اما هنوز تنها جایی است که می‌توان در آن رودررو با حقیقت روبه‌رو شد. ما به‌خاطر همان اقلیت اهل فکر که هنوز تئاتر برایشان مهم است، ادامه می‌دهیم. امیدواریم روزی برسد که مدیران بفهمند تئاتر با بیلان‌های فرمالیته زنده نمی‌ماند و به آزادی، زیرساخت و پیوند واقعی با زندگی مردم نیاز دارد.»