برترین خلبانان ایران چه کسانی هستند؟

روزنامه هفت صبح، علی غفوری| برخلاف سرتیپ براتپور، سرلشکر عباس دوران و سرلشکر یاسینی یا سرلشکر بابایی که بهعنوان برترین خلبانهای ایران نامی آشنا برای بخشی از مردم ایران هستند، نیروی هوایی یک خلبان ناشناخته دارد که تازه چند سالی است نام او مطرح میشود. این مرد کسی نیست جز سرهنگ دوم محمود اسکندری. خلبان بیباکی که بارها مرگ را به چالش کشید و عجیب اینکه بیش از 10 ماموریت با احتمال بازگشت صفر یا 25 درصد بازگشت انجام داد و عاقبت در حالی که از نیروی هوایی اخراج شده بود، توسط یک خودرو زیر گرفته و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
اسکندری به دلیل شخصیت خاص و بدون تملق و البته سرکشش اگرچه محبوب خلبانان عملیاتی به ویژه خلبانان اف-4 بود اما در ردههای فرماندهی و سیاسی متاسفانه دشمن زیاد داشت و در نهایت همانها او را تا آستانه زندان بردند.این روزها مصادف است با آغاز عملیات بیتالمقدس و به همین مناسبت بد نیست تا یادی از این قهرمان افسانهای ارتش کنیم که بدون ادعا یکی از مهمترین نقشها را در آزادسازی خرمشهر و البته اسارت هزاران سرباز دشمن ایفا کرد.مردی که به گفته حتی مخالفانش گویی عنصر ترس در ژن او وجود نداشت.
قهرمان فراموش شده
10سال قبل که به نیروی هوایی ارتش برای تهیه کتابی درباره نقش این نیرو در جنگ 8 ساله عراق و ایران رفتم، در آن زمان بیشتر نامهای خلبانان به تازگی از فهرستهای محرمانه بیرون آمده بود اما با راهنمایی خلبانان با تجربه زمان جنگ پی بردم هنوز نامهای زیادی خواسته یا ناخواسته آورده نمیشوند.یکی از این نامها محمود اسکندری بود.کم نبودند کسانی که همان موقع آرام به نگارنده یادآوری میکردند «خلبانی به نام محمود اسکندری هست که استاد و سرآمد خلبانها بود…»
مردی که تا مرز اتهام خیانت رفت و با پادرمیانی همرزمانش حکمش به اخراج تنزل یافت. خوشبختانه در چند سال اخیر خبرگزاری مهر و دو نویسنده درباره او مطالب خوبی منتشر کردهاند و این مرد بزرگ درحال بیرون آمدن از بخش تاریک تاریخ است.اسکندری متولد 1329در کلاک کرج به مانند سایر همدورههایش به سرعت دورههای مقدماتی و پیشرفته پرواز با انواع جتها را آغاز کرد و برخلاف دیگر خلبانان بهجای آمریکا به پاکستان رفت.
آن زمان پاکستان سطح تجربی و علمی بالایی در تربیت خلبانان داشت و کم نبودند خلبانانی از ایران، کشورهای عرب و سایر کشورهای آسیایی که در این کشور دوره دیدند.البته سطح دورههای آمریکا پیشرفتهتر اما به همان اندازه گرانتر بود.با آغاز جنگ، اسکندری از جمله خلبانانی بود که از همان روز اول با پرواز 140 فروندی از همدان به پرواز درآمد.روزهای شلوغ هفته اول جنگ که بیش از 20 خلبان و کمک خلبان از دست رفتند، اسکندری و تعدادی از خلبانان با تجربه نظیر او ماموریتهای سخت بیشتری را پذیرفتند.
در آن روزها بغداد جولانگاه فانتومهای ایرانی بود اما این شهر در کنار پدافندهای قدرتمند از رهگیرهای عراقی به ویژه میگهای 23 برخوردار بود.طی 72 ساعت اول جنگ بهتدریج خلبانان نیروی هوایی ایران که خود را قدرت بلامنازع آسمان میدانستند پی بردند جنگ آنگونه که گمان میبردند ساده نیست و نیروی هوایی عراق نیز طی یک دهه گذشته سرمایهگذاریهای سنگینی کرده است مضافا اینکه ایران ناگهان از پشتیبانی ایالات متحده آمریکا بیبهره مانده بود.
اینجا بود که خلبانان با تجربه پروازی بالا باید به مانند شهسواران جنگهای قدیمی پا به میدان گذاشته و به جوانترها روحیه میدادند.قبول این پروازهای سخت در 3ماهه اول جنگ سبب از دست رفتن بیش از 30 خلبان با درجه سرگرد و سرهنگ شد. مردانی که کمتر از یک فرمانده پایگاه نبودند.به هر تقدیر اسکندری از جمله خلبانانی بود که با درجه سرگردی قصد داشت تا به جوانترها روحیه بدهد.اسکندری در 5 مهر برای روحیه دادن به نیروهای جوانتر و البته کاستن از روحیه (البته بهتر است بگوییم ویران کردن روحیه نیروی هوایی عراق و شخص صدام) کار عجیبی کرد.
او و کابین عقبش حسین ذوالفقاری مامور بمباران پالایشگاه الدوره در جنوب بغدا میشوند .ذوالفقاری، اسکندری را میشناخت و میدانست مردی مصمم و خطرپذیر است اما جنگ چیز دیگری بود. جنگ بیکله بودن نمیشناسد و کوچکترین اشتباه آخرین اشتباه یک خلبان است. وقتی اسکندری به کابین عقبش گفت چه میخواهد بکند، نفس ذوالفقاری بند آمد.او یک کابین عقب حرفهای و نترس بود اما میدانست رینگهای پدافندی بغداد شوخیبردار نیست و با ورود آنها به خاک عراق قطعا هواپیماهای الرت پایگاه الرشید نیز دنبال آنها خواهند آمد.
اسکندری گفته بود «میخواهم بعد از بمباران به روی بغداد بروم و دیوار صوتی را بشکنم! البته ذوالفقاری نمیدانست سورپرایز اصلی اسکندری چیز دیگری است. خلبان افسانهای فانتوم بعد از بمباران الدوره به این نیز قناعت نکرده و پس از شکستن سرعت صوت (که صدایی وحشتناک دارد)با کاهش ارتفاع در 200 پایی زمین، یک رول (چرخش 360 درجه حول محور طولی هواپیما) زده بود که ذوالفقاری میگوید زبانم بند آمد و نمیتوانستم جواب او را بدهم! آنگاه به زبان انگلیسی پیامی روی گارد عمومی داد که همه میشنیدند:«این پیام از نیروی هوایی ایران بر فراز بغداد است. صدام آخرین اخطار است.دفعه بعد تو را در قصرت ملاقات میکنم. زندهباد نیروی هوایی ایران»
زدن پلی در دور دست
اسکندری در 20 ماه اول جنگ عملیاتهای بسیار بزرگی انجام داد که یکی از آنها بازگرداندن یک فانتوم آسیب دیده از سوریه به ایران آن هم از وسط خاک عراق بود اما ماموریت شگفتآور او در اردیبهشت 1361 رخ داد.41 سال قبل در چنین روزهایی.همانطور که گفته شد، اسکندری نقشی مهم در عملیات آزادسازی خرمشهر داشت.نبرد بیتالمقدس که از 10 اردیبهشت 1361 آغاز شد و 3خرداد با آزادسازی خرمشهر پایان یافت، یکی از بهترین و تمییزترین عملیاتهای نیروهای مسلح ایران بوده و هست.
در این عملیات نیروهای زمینی ارتش و سپاه به جناح جنوبی ارتش عراق حمله کرده و منطقهای به وسعت 5هزار کیلومتر مربع (معادل نیمی از خاک لبنان یا یک چهارم خاک اسرائیل) را آزاد کردند اما آنچه سبب تسریع در سقوط دژ دفاعی صدام شد، پلی راهبردی روی رود اروند بود که نهتنها موجب تقویت لجستیک ارتش عراق بود بلکه به فرماندهان عراقی این دلگرمی را میداد که هر زمان توانستند میتوانند لااقل بخشی از نیروها را به عقب فرستاده و نیروی تازهنفس جایگزین کنند.
عکسهای گردان 11 شناسایی نیروی هوایی نشان میداد عراق از طریق یک پل راهبردی روی اروند در حال رساندن تجهیزات و نفرات به مدافعان خرمشهر است و بالعکس نیروهای زخمی را به بصره منتقل میکند.ستاد مشترک ارتش نیز این موضوع را دریافته و از نیروی هوایی میخواهد این پل را منهدم کند.زدن این پل بسیار سخت بود چراکه از ارتفاع بالا جنگندههای ایرانی قادر به زدن دقیق پل نبودند و اگر ارتفاع خود را کم میکردند با پدافندهای موشکی و توپخانه سپاه سوم عراق مواجه میشدند.
3 روز حمله پیاپی به پل بیفایده بود تا آنکه 17 اردیبهشت سرهنگ بهرام هشیار معاون عملیات نیروی هوایی تصمیم گرفت تا با یک پرواز تک فروندی به خلبانی اسکندری کار را تمام کند.فرماندهان پیبرده بودند شدت آتشباری دشمن و موشکها، دقت خلبان را در ثانیههای آخر از بین میبرد. آنها میدانستند اسکندری نمیترسد بنابراین تمام تمرکز خود را روی زدن پل میگذارد.از طرفی مرگ یک خلبان در کنار نبرد بزرگی که روزی هزار کشته روی دست نیروهای مسلح میگذاشت چندان تعیینکننده در چنین تصمیمهای راهبردی نبود.
این کار باید انجام میشد.مهدی بابامحمودی در کتاب خواندنی خود با نام «ناصر اجکت نکن» به زیبایی به مکالمه اسکندری با بهرام هشیار اشاره میکند.این مکالمه که شاهد زنده آن سروان خورند (سرتیپ فعلی )است اینگونه آغاز میشود که هشیار میگوید بیا نقشه را مرور کنیم که اسکندری به نقشه نگاه میکند و میگوید همه چیز واضح است.هشیار تاکید میکند حداقل از مسیری برو که پدافند ما تو را نزنند.اسکندری با همان لبخند محو خودش پاسخ میدهد اگر توانستند بزنند.
خورند با نگرانی به اسکندری گفت :در مسیری که از امیدیه تا هدف میروید، از روی سر یا از کنار حداقل پنج سایت (موشک) هاوک رد میشوید، کلی توپ ضدهوایی هم توی مسیر هست. همین الان، سه تا شکاری، تو آسمون منطقه داره پرواز میکنه، برای اینکه خدای ناکرده مسئله پیشبینینشدهای اتفاق نیفته، حداقل تو مسیر برگشت، موقعیت و سمت خودتونرو به ما اعلام کنید. برای حفظ سکوت رادیویی، نیازی به اعلام زمان برخاست از امیدیه نیست.» که اسکندری در این زمینه موافقت خود را با جمله کوتاه «باشه» اعلام میکند.
اسکندری این بار اکبر زمانی را به عنوان کابین عقب انتخاب میکند و دقایقی بعد آنها در آسمان بودند.بهجز زمانی که آن روز عجیب را بهیاد میآورد افراد مستقر در پست فرماندهی نیز خاطرات جالبی دارند.اسکندری که گویی حتی به نیروهای خودی نیز اعتماد نداشت (آن روزها متاسفانه نیروهای خائن نیز کم نبودند)به هیچ کس برنامه پروازش را نگفت.البته هشیار هم میدانست از این خلبان متمرد انتظاری بیش از این نیست.آن روز 3 فانتوم بلند شدند که وظیفه شماره یک زدن پل، شماره دو و سه زدن نیروهای مستقر در ابوالخصیب بود.
اسکندری در میانه ماموریت از دسته جدا شد و ارتفاع خود را به حداقل رساند.با محو شدن از رادار در ایستگاه رادار و ستاد عملیات ،نفسها در سینه حبس شد.در رادار همه میدیدند که دو میگ 23 در حال نزدیک شدن به دسته فانتومها هستند. خورند میگوید «بیخبری از اسکندری و نزدیک شدن میگها هشیار را آنقدر مضطرب کرد که خودکار بیک در دستانش خرد شد.»در آن سو دو فانتوم شمارههای 2 و 3 با بمباران نیروهای احتیاط عراق بخشی از حواس پدافند عراق را به خود جلب کردند و اکنون نوبت اسکندری بود.
اسکندری که از جنوب عراق و مرز کویت مسیر خود را دور کرده بود، از جنوب به سمت پل راهبردی روی اروند حرکت کرد.ثانیههای آخر در سکوت کامل گذشت. دو خلبان چسبیده به کف زمین تا چند کیلومتری پل پیش رفتند. اسکندری حدس زد پل باید همین نزدیکی باشد بنابراین ارتفاع خود را زیاد کرده و پس از مدتها در دید رادار نیروهای خودی و البته نیروهای عراقی قرار گرفت.سمت ایران همگی از خوشحالی از اینکه هنوز زنده است، همه فریاد کشیدند و در سمت عراق توپها و موشکها شروع به شلیک کردند
اما سرعت سرسامآور فانتوم مانع از اصابت به آن شد.به یک روایت او با مخلوطی از ماوریک و 4بمب 1000 پوندی پل را کاملا ویران کرد.قبل از رهاسازی بمبها (یا موشکها) برای لحظاتی گویی زمان متوقف شده بود.چشمان منتظر دهها فرمانده از طرفین و هزاران سرباز ایرانی و عراقی …یک پرواز سرنوشت عملیات را تغییر داد. سپس پل دقیقا دو نیم شد.درست یک دقیقه بعد سکوت رادیویی شکسته شد.
«ماموریت انجام شد باز میگردیم.»عصر آن روز ورق برگشت و هزاران سرباز به ویژه نفرات لشکر 11 عراق که بین دو طرف پل گیر افتاده بودند نظم سپاه سوم را برهم زدند.با فشار نیروهای زمینی ایران از یکسو و کاهش کمکهای زمینی به دشمن، مدافعان عراقی خرمشهر ناچار به گذاشتن اسلحه شدند و بزرگترین روند اسارت عراقیها در جنگ آغاز شد.هزاران سرباز دشمن که مردن را به اسارت ترجیح میدادند به آبهای خروشان اروند زدند و برخی 8 سال میهمان زندانهای ایران شدند.برخی نیز با قایقهای کوچک به غرب اروند منتقل شدند.تلاش نیروی هوایی عراق برای بمبارانهای گسترده برای تخلیه حساب شده نیروهای سپاه سوم با حضور گسترده اف-14 ها بیفایده ماند.
بازگشت از ماموریت بیبازگشت
صحبت از زندگی اسکندری در یک مقاله کوتاه نمیگنجد و نمیتوان از همه چیز این مرد سخن گفت اما جالب است بدانید پرواز معروف سرهنگ عباس دوران به بغداد و برهم زدن اجلاس سران در عراق یک شماره دوم هم داشت و او کسی نبود جز محمود اسکندری. آن روز اسکندری شاهد آتش گرفتن هواپیمای عباس دوران قهرمان شجاع نیروی هوایی بود اما خودش هم وضع بهتری نداشت .
او و سروان ناصر باقری نهتنها با انواع گلولهها برخورد کردند بلکه یک گلوله دوزمانه توپ داخل کابین آنها منفجر شد و برای لحظاتی باقری را بیهوش کرد.اینجا بود که اسکندری مدام باقری را صدا میزد و میگفت: «ناصر اجکت نکن پرواز تحت کنترل است»اسکندری آن روز هواپیمای خود را از دهان اژدها بیرون آورد.
هواپیما سوراخ سوراخ شده و سوخت هم نداشت و دو دسته هواپیمای عراقی تا چند کیلومتری آن آمدند.
هنگامی که دو خلبان در پایگاه نشستند نفرات فنی از حجم آسیب فانتوم شوکه شدند.کانوپی اسکندری حتی باز نمیشد و کابین عقب نیز غرق در خون و به هم ریختگی بود اما درد بزرگ اسکندری از دست دادن پسر دوست داشتنی و شیرازی عباس دوران بود با آنکه هنوز مطمئن نبود شهید شده اما با توجه به روحیه عباس میدانست او تحمل درد اسارت را ندارد مضافا اینکه اجکت برای او که بدنی مجروح داشت به معنای معلولیت بود.
بمبگذاری مخالفان صدام در ساختمان وزارت برنامهریزی عراق هم که پیش از آن صورت گرفت، باعث شکلگیری تردیدهایی درباره صلاحیت بغداد برای میزبانی از اجلاس شد و خلاصه اینکه، نتیجه عملیات هوایی ایران در ۳۰ تیر ۶۱ این شد که در ۱۷ شهریور آن سال، هفتمین اجلاس سران جنبش عدم تعهد بهجای بغداد در دهلینو برگزار شد.
اخراج یک قهرمان
اسکندری بارها به دلایل مختلف که در اینجا به آن نمیپردازیم اما هیچ کدامشان به موضوعات حفاظتی، حرفهای یا کمکاری باز نمیگشت در نیروی هوایی مورد غضب و توبیخ قرار گرفت. اسکندری همانقدر که نترس بود، زیر بار چیزی که اعتقاد نداشت هم نمیرفت.همین نکته سبب شد تا بسیار رک و بیریا باشد و البته این مورد قبول عدهای نبود.
دوستانش گاهی به او گوشزد میکردند «محمود مراقب باش با هر کسی درگیر نشو» اما اسکندری که میدانست حساب پاکی دارد، پس از محاسبه هم باکش نبود.او تا یک سال مانده به آخر جنگ چندین ماموریت سخت دیگر را به سرانجام رساند اما سرانجام دشمنانش کار خود را کردند و او را به جرم خیانت به 4 سال زندان محکوم کردند.
البته همرزمان اسکندری در سال 66 بیکار نماندند و سرانجام حکم زندان او را معلق کردند اما این سرباز وطن در سال 66 بدون حقوق و مزایا اخراج شد. جنگ تمام شد و تا سالها اسکندری فراموش شد.دوستانش از سرتیپ براتپور گرفته تا کمک خلبانهای قدیمی و بازماندههای جنگ که هنوز دستی بر آتش داشتند سعی کردند تا او را رها نکنند.
سرانجام اسکندری سال 1380 در حالی که تازه به سن 50 سالگی رسیده بود، در یک تصادف رانندگی جان به جان آفرین تسلیم کرد و در امامزاده حیدر کلاک به خاک سپرده شد.متاسفانه پهلوانی که از دیوارهای آتش و رهگیرهای عراقی بارها جان بهدر برد، در نهایت روی زمین و هنگامی که در حال عبور از عرض خیابان بود، به سمت معبود شتافت.