گفتگو با نسترن خزائی به مناسبت انتشار رمان «تکهای از تن»
روزنامه هفت صبح، مهدیه زرگر| اواسط دهه هشتاد بود که شاعران شروع به انتشار آثاری در حوزه ادبیات داستانی کردند. پیشتر هم البته رمانها یا مجموعهداستانهایی از سوی شاعران منتشر شده بود اما به نظر میرسید به خاطر اقبال عموم کتابخوانان ایرانی به رمان فارسی، این جریان با شدت بیشتری همراه شد. طوریکه در آن سالها شاهد رماننویسی چهرههایی نظیر محمد شمس لنگرودی هم بودیم.
این ماجرا همچنان ادامه داشت و امروز هم آثاری داستانی از سوی شاعران تألیف و چاپ میشود. از جمله این چهرهها، نسترن خزائی است، متولد سال 1369 در اهواز. او در حوزه شعر آثار فراوانی منتشر کرده؛ از جمله مجموعه شعر «برآمدگی»، «رام آشوب»، «ذبحِ حقیقت» و «التهاب». در این حوزه مخاطبان خود را نیز دارد. اما همزمان سراغ انتشار اثری داستانی رفت با عنوان «تکهای از تن». همچنین در زمینه عکاسی و فیلمبرداری نیز چندین اثر به ثبت رسانده. گفتوگویی که در ادامه میخوانید به مناسبت انتشار رمان «تکهای از تن» است.
***
از اهواز شروع کنم؛ محل تولدت. اگر بخواهی اهواز را برای ما به تصویر بکشی، چه تصاویری برایت در اولویت است؟
برای من اهواز والدینی است که خاکش معنای پدر و آب، نقش مادر را ایفا میکند. خاکی که بیکوره داغ است و خلق و خویی گرم و پرالتهاب دارد. خاکی که روی زمین لباسهایش سال به سال ژندهتر و فقیرتر و فراموششدهتر میشود و گاهی که این کملطفی گریبان این کهن گنجینه را تنگ میفشرد، به هوا درمیآید و نفس را در سینههای بیگناه فرزندان خود حبس میکند.
خاکی که، پدری که دفینههای گران در سینه دارد و از التفات آن محروم و بینصیب مانده است، نخلهای خود را، فرزندان خود را بهانه میکند و خشم و غضب خود را روانه میدارد بر آنها، داغ میشود و توفان به پا میکند و آرام نمیگیرد. مادر اما، آب اما، سال به سال پیرتر و مردنیتر و در غیابِ حضور لازمش، نحیفتر میشود. گناهی ندارد.
شرحهشرحهاش کردند و بر دامنش و چرخِ حیاتش چوبها فرو بردهاند تا سهمی را به اجبار ازآن خود کنند. اهواز برای من، این پدر و مادر و خانواده بزرگ و حقیقی برای من، نماد مقاومت زندگی، زیبا و استوار ادامه دادن به زندگی، خندیدن و امید داشتن به زندگی را رقم میزند. خانوادهای که سخت را آسان میگیرد و متحد است و هرگز شانه خالی نمیکند.
هرچه از مظلومیت و مقاومت و غیره و غیره هم که بگویم، حق مطلب را ادا نکردهام. تنها روی پدر و مادر را بارها بوسیدهام و عزیزش میدارم و چون خون در رگها و نبض شقیقهها وابسته به این آب و خاکام. این آب و خاک بود که جنون جنوبی را در رگهایم دواند و شاعرم کرد. قلم به دستم داد و تا ابد نیز توان نوشتن از رنج و مقاومتش را دارم.
از یکی از همشهریهای شما پرسیدم شبهای اهواز چه بویی میدهد. گفت تا به حال به این موضوع فکر نکرده که شبهای شط میتواند چه بویی داشته باشد جز شرجی بودن. شما چطور؟
میپرسید شبهای اهواز چه بویی دارند؟ بوهای بسیاری در خاطرم نقش میبندد و مرور میکنم؛ بوی خرماپزانِ مرداد، بوی ماهی، بوی خاک، بوی نخلهای بارانخورده و یکی از تفریحات کودکی را که این بود: در بهار وقتی حیاط خانه پدری را آب و جارو میکردیم، روی آجرهای خشک و آفتابِ تیزخورده آب میپاشیدیم و آن بوی خاکِ کهنه را بو میکشیدیم. این هم شکلی از جنونِ دوست داشتنِ چیزهای سادهای است که در خاطر من نقش بسته شد.
در رمان شما جز بخشهای کوچکی در فصلها، نماد جنگ و رنج را نمیبینیم. این اتفاق یک تصمیم شخصی است یا نه، خواستی تنها اشاره کنی؟
خب روایت جنگ، و رنجِ زندگیِ جنوبی در آثار بیشماری بازتاب داشته و گفتن و تکرار مکررات است. اگرچه به نظر من هنوز هم اهمیت بسیاری دارد اما جای روایتهای دیگری که در جریان زندگی روزمره وجود دارد نباید خالی بماند.
روایت رمان«تکهای از تن» منحصربهفرد و خاص است. کمتر کسی امروز تن به واگویههای دنبالهدار میدهد. مطمئنا شما برای انتخاب روایت، زمان زیادی وقت گذاشتهاید.
قطعاً که همینطور است. کلیتِ داستان را در دو سال طرحریزی و مورد سنجش قرار دادم و در آخر تصمیم گرفتم روایت را صمیمانه و بیپرده بنویسم. هرچند به اقتضای جبر جغرافیایی، تمام ما نویسندگان بیپرده سخن گفتن را در خود کشتهایم اما حداقل سعیام بر این بوده تا حداقل ملموستر و نزدیکتر به حقیقت بنویسم.
جایی از داستان گفتی که زنها جای خودشان را پيدا میکنند که انگار از پیش تعیین شده است. برای ما کمی توضیح میدهی.
کمی صحبت در این باره سخت است چراکه فضای بسیار وسیعی برای گفتوگو در این باره میطلبد، اما اگر مختصر توضیحی بتوانم در این باره بدهم باید بگویم که در شهرهای کوچکتر و سنتیتر، محدودیت زنان بسیار بسیار بیشتر است.
با این حال مقاومتی که مصیبتهای زندگی بر زنان شهرستان، روستاها و دهها وارد آمده، شمایل تازهای از رشد و بلوغ را در جامعه زنان پدیدار کرده که در همان محدودیتها نیز دست از تلاش برای آنچه حق آنهاست و آرزوی آنهاست، برنمیدارند و همواره در پیِ میخ کوبیدن بر مسائل و مصائبی هستند تا طنابهای نجاتبخش خود را گرهبهگره به آن بیاویزند و در نهایت به سعودی که مد نظرشان است برسند.
شاید عدهای هم دوست داشته باشند بدانند تا چه حد تجربههای شخصی در نوشتن این کتاب و کتابهای شعرتان تأثیر داشته.
کتابهای شعرم، تماما تجربیات شخصی است. تمام روایتهای شعری در تمام مسائل عشق، اندوه، فقدان و… شخصی بوده و در نتیجه زیستِ شخصی و اجتماعیِ خود من بودهاند. داستان نیز کمابیش به همین منوال است، با این تفاوت که از زندگیهای دیگر افرادی که با آنها در ارتباط بودهام هم الهام گرفتهام. بخشهایی که کابوسمانند روایت شدهاند تماماً کابوسهای خود من بودهاند و مابقی داستان هم در روایتهای مختلف از چندین واقعیت برگرفته شده که سعی کردهام همه را به هم مربوط کنم. یعنی در نهایت زیستی زنانه را به قلم بیاورم که در اشکال و موقعیتهای مختلف نمایانگر رنجی زنانه است.
شما پنج کتاب در حوزه شعر داری و به نظرت رمان «تکهای از تن» میتواند ادامهدهنده کتابهای قبلی باشد به شکل نثر؟
تا جایی که تونستهام سعیام بر این بوده که گهگاهی از زبانِ شاعرانه استفاده کنم. چه در این رمان، چه در مجموعهداستانهای کوتاهی که در حال نوشتن آنها هستم. بله، سعی میکنم از زبانِ خود فاصله نگیرم.
جمله آغازین کتابت بسیار دوست داشتنی بود و نشان میدهد صداهای اطراف تا چه حد ما را از اطرافمان و زندگی دور کرده. فکر میکنی با خاموشی چه چیزهای دیگری، این زندگی شکل حقیقی به خودش میگیرد؟
صد البته که دقت به اطراف، صداها و تصاویر ساده و روزمره در بیشتر انسانهای مدرن و امروزی از بین رفته، اما همیشه بر این باورم که کوچکترین اشاره، تلنگر تصویری، حتی دیدن اولین پرتو نوری که از پنجره صبح پرده را کنار میزند و روی فرشِ اتاق نقش میبندد، اهمیتِ زنده بودن را تذکر میدهد.
کاش بتوانیم به چشمها، اشکها، لبخندها، سلامهای گاه و بیگاه، اشاره یک پرنده از پر نزدن، کرشمه یک بچه گربه که تنها به بازی در کوچهای خلوت مشغول است، اهمیت بیشتری بدهیم. اینها همه مثالهایی دم دستی است. به اندازه عمر آدمی چیزهای سادهای وجود دارد که اگر به آنها توجه کنیم، تابِ رنجِ زندگی را آسانتر میکنند. چه کتابها که نخواندیم، چه موسیقیها که گوش ندادیم، چه دستهپرندههایی که به زیبایی از بالای سرمان گذر کردند و ما سر برنگرداندیم تا لحظه را در حافظهمان ثبت کنیم.
شخصیت کتاب شما با اینکه زندگی روزمرهای دارد اما در سردرگمی غوطهور است. دوست نداشتی تغییری در فضای زندگیاش ایجاد کنی؟
اگر دقت کنید روایت تا حد ممکن، شرایط و مسائلی را که در مسیر غیرخطی چند دوره از زمانهای مختلف، که برای شخصیت اصلی داستان پیش آمده را مرور میکند. در حقیقت به عمد انتخاب کردهام که نه آغاز داشته باشد نه پایان.
تعابیری که در کتاب آوردی بسیار خاص و بکر هستند؛ مثل نمک پاشیدن در چشم وقتی خوابی در کار نیست. این تعابیر در فرهنگ جنوب وجود دارد؟
تمام تعابیر استفاده شده، مثل همین که شما مثالش را آوردید، هم تجربههای شخصی خودم در موقعیتهای مختلف بوده و هم روایتهایی از این دست بوده که یا با آنها مواجهه داشتهام و یا شنیدهام.
شما دستی هم در عکاسی داری. هیچوقت شده عکسی را ثبت کنی که آن تصویر یک داستان کامل باشد یا شروع یک داستان برای نوشتن؟
قطعا و خیلی هم زیاد پیش آمده، هم در نوشتن داستان و اکثرا در نوشتن شعر بعضی از عکسهایی که ثبت کردهام، الهامبخش من بودهاند. بخش بزرگی از منشاء الهامات یک نویسنده استفاده از تصاویر بصری است، گاه سخت و گاه بسیار ساده، در آخر میتوانم اضافه کنم که همیشه اعتقاد داشتهام نویسنده در تمامِ لحظههایی که حتی به صورت عادی تجربه میکند شهودی از خود به جا میگذارد، تا در وقتِ نوشتن آن شهاد را احضار کند و روایتِ از سرگذرانده را به قلم بیاورد. تصاویر ثبت شده، شاهدهایی هستند که راوی سرگذشتهای مختلفاند. و بله قطعا الهام بخش من نیز هستند.