داستانهای عامهپسند| درباره کُنت ساخته عجیب لارائین
روزنامه هفت صبح، کسری ولایی| بین عوام رایج است که دیکتاتورها را بهواسطه جنایات علیه بشریت به «خونخوار» تشبیه کنند. پابلو لارائین در فیلم جدید خود یک قدم فراتر رفته و همین ایده را تبدیل کرده به دستمایهای برای یک روایت سوررئال و آلترناتیو از تاریخ شیلی؛ «کُنت» (با عنوان اصلی El Conde) آگوستو پینوشه را در هیبت خونآشامی 250 ساله به تصویر میکشد که بعد از جعل مرگ خودش، به گوشهای دور و خلوت پناه برده است!
فقط این صحنه را تصور کنید: بچههای پینوشه دیکتاتور سابق دور هم جمع شدهاند؛ از ناسپاسی مردم شاکیاند که آنها را دزد و غارتگر میخوانند و در عین حال برای تقسیم داراییهای نامشروع و مخفی پدرشان بحث میکنند. پدر خونآشام بعد از سالها، اشتیاق و حوصلهاش برای زندگی را از دست داده و دیگر خون نمیخورد اما پیدا شدن خونآشامی که در شیلی افتاده به شکار مردم و بیرون کشیدن قلب تپنده آنها، بچهها را نگران کرده که نکند بابا دوباره برگردد به عرصه و بیخیال بذل و بخشش ارث و میراث بشود.
در نتیجه از کلیسا کمک گرفتهاند تا یک راهبه متخصص و رده بالا در امور ماوراءالطبیعه مثل جنگیری را اعزام کند به آنجا. راهبه در پوشش حسابرسی به داراییهای گمشده پینوشه قرار است به او نزدیک شود و کارش را بسازد تا خیال بچهها راحت شود و هر کس با سهمالارث خودش برود یک گوشه از دنیا. در ضمن بعدا میفهمیم که صدای راوی صحنه متعلق است به مارگارت تاچر!
همین صحنه جدای اینکه بهتر از هر خلاصه داستانی کلیت لحن و فضای فیلم را توصیف میکند، کلیدی است برای ورود به دنیای فیلم و پیشبینی واکنش احتمالی مخاطبان «کُنت». اگر نسبت به پینوشه و آنچه که بر شیلی گذشته شناخت قبلی نداشته باشید، حسابی گیج و گم میشوید و دقیقا نمیفهمید که در دنیای فیلم چه میگذرد.
احتمالا بامزهترین شوخیهای فیلم برایتان هیچ معنایی ندارد و با توجه به لحن چندگانه و پیرنگی که مدام خط عوض میکند، خیلیزود حوصلهتان سر میرود. در غیر این صورت، تازه بحث و دعوا شروع میشود!احتمالا موقع تماشا با احساساتی متناقض مواجه خواهید شد. خلاقیت و بداعت سینمایی «کُنت» شبیه به بادکنکی است که مدام آن را بالا و بالاتر میبرد و در لحظاتی قانع میشوید که مشغول تماشای یکی از بهترین و اصیلترین فیلمهای چند سال اخیر هستید که به طرز متهورانه دستاوردهای سینمایی امثال بونوئل و درایر را به زبان معاصر ترجمه میکند.
اما در عین حال سنگهای بزرگی هم به پایش بسته شده که ناخواسته به زیر میکشدش. مانند خیلی از آثار هنری مهم قرن بیستم، از هنرهای تجسمی گرفته تا نمایش و سینما، غلبه خودآگاهِ ایدئولوژی باعث میشود که مولف به طرز ماکیاولیستی اثرش را فدای اهداف فرامتنی کند و همین در منافات با اصالت آفرینش هنری قرار میگیرد.
در سادهترین شکل ممکن میشود «کُنت» را تقلیل داد به هجویهای واپسگرایانه و خشمگینانه از جانب یک روشنفکر چپگرا که نگران جان گرفتن دوباره میراث فاشیستی پینوشه در کشورش شده. چنین خوانشی سختگیرانه به نظر میرسد؛ اولا در اکثر لحظات کارش را به شیوهای سطح بالا انجام میدهد، ثانیا تاثیرات دیکتاتوری پینوشه بر تاریخ شیلی شبیه زخمهای باز و التیامنیافتهای است که به همین راحتی نباید با خطکشیهای کلی و دمدستیِ چپ و راست قضاوتش کرد، مخصوصا برای مخاطبی که در آن مملکت زیست نکرده و نمیداند مردمش چه از سر گذراندهاند تا بعد از سالها جنایت، دموکراسی و آزادی را پیاده کنند.
میدانید چه چیزی از بحث درباره زمینههای سیاسی و تاریخی «کُنت» جذابتر است؟ مشخصا فرم سینمایی اثر. خیلیها میگویند که ریشه دواندن رئالیسم جادویی در ادبیات لاتین مدیون زبان اسپانیایی است که راه میدهد برای شکل دیگری از تجسم و تخیل. کاری که لارائین به همراه ادوارد لاکمن در مقام مدیر فیلمبرداری انجام داده، درست مانند همین قابلیت زبانی، باعث شده تا جهان خیالی فیلم در عین غرابت، قابل باور و ملموس باشد.
«کُنت» طوری پیش میرود که به سختی میتوانید پیشبینی کنید پانزده دقیقه بعد چه اتفاقی میافتد و داستان به کدام سمت میچرخد. راه لذت بردن از تماشای فیلم این است که بیخیال حساب و کتاب و پیدا کردن خط و ربطها شوید و فقط موقعیتها را به نظاره بنشینید، چون آخر سر هیچ نکته گنگ و ناگفتهای باقی نمیماند و تمام گرهها باز میشود. خلاصه که در برخورد با روایت هجوآمیز لارائین، ارزش تماشای لحظات بیشتر از کشف استعارههاست.