کلاسيک ببينيم| فیلم شورش در بونتی

روزنامه هفت صبح، شعله بخشی| یک: شورش در کشتی بونتی یک اتفاق واقعی بود که در سال 1789 رخ داد. ویلیام بلای، دریاسالار انگلیسی، به بدرفتاری و بیرحمی با کارکنان خود مشهور بود. اما این رفتارهای ناشایست در سال 1789 و با کشتی بونتی به اوج خود رسید، بهحدی که ناخدا کریستین فلچر به همراه دیگر خدمه علیه او شورش کردند و کنترل کشتی را در دست گرفتند. اگرچه بلای بعدا بهسلامت به انگلیس بازگشت و علیه این شورش شکایت کرد و حتی تعدادی از شورشیان هم اسیر شدند، این اتفاق نقطه عطفی در دریانوردی انگلستان بود و باعث شد اصلاحات زیادی در نحوه برخورد با خدمه کشتیهای بریتانیایی صورت بگیرد.
دو: چارلز نوردوف، نویسنده انگلیسی- آمریکایی در سال 1932 رمانی بهنام «شورش در بونتی» براساس این ماجرای واقعی نوشت. این رمان به محبوبیت زیادی رسید و سه اقتباس سینمایی از آن صورت گرفت. حتی «شورش کین»، فیلم سال 1954 ادوارد دمیتریک را هم میتوان اقتباسی آزاد از این کتاب در نظر گرفت. فیلم 1935 فرانک لوید را میتوان مشهورترین اقتباسی در نظر گرفت که از این کتاب و ماجرای واقعی صورت گفته است. فیلمی که نهتنها یکی از پرفروشترین آثار آن سال شد، بلکه اسکار بهترین فیلم را هم با خود به خانه برد.
سه: اولین چیزی که در فیلم «شورش در بونتی» جلب توجه میکند، دو شخصیت متمایز و کاملا متفاوتی هستند که رودرروی یکدیگر قرار میگیرند. از یکسو کریستین فلچر (با بازی کلارک گیبل) آزاده، عدالتخواه و ماجراجو را داریم که زندگی و آینده خود را فدای آسایش زیردستانش میکند، و از سوی دیگر ویلیام بلای (با بازی چارلز لاتن) سرسخت و بیرحم که همچون یک نظامی کلاسیک، نظم و قانون را برتر از هر چیز دیگری میداند.
کل فیلم داستان تقابل این دو تفکر است. هم کلارک گیبل پرشور و جوان یکی از بهترین بازیهای خود را ارائه میدهد و هم چارلز لاتن همچون همیشه باشکوه و البته انگلیسی است. جالب این است که در هنگام فیلمبرداری هم لایه رقیقی از رقابت بین این دو بازیگر وجود داشت. لاتن در مقابل اندام تراشیده و صورت زیبای گیبل احساس خوبی نسبت به خود نداشت، او در تمام مدت فیلمبرداری درگیر ظاهر خود بود و با این احساس نارضایتی نسبت به خود دستوپنجه نرم میکرد. اما ظاهر را اگر کنار بگذاریم، بیان و لهجه بریتانیایی لاتن یکی از نقاط قوت بازیگری اوست که در فیلم بسیار به دل مینشیند. بیلی وایلدر هم در فیلم «شاهدی برای تعقیب» (1957) از این ویژگی او به شکلی هنرمندانه استفاده میکند.
چهار: فلچر وطن خود را رها میکند، همراه با کشتی و خدمه خود در دریای بیانتها پیش میرود و زمانی که به یک جزیره دورافتاده میرسد، کشتی را از بین میبرد تا همراه با همراهان خود برای همیشه در آنجا زندگی کند. چنین جسارت، آزادگی و بیپروایی را میتوان رویا و حسرت تمام ما مردم شهرنشین مدرنی در نظر گرفت که در این زندگیهای ماشینی گیر افتادهایم. او در بخش زیادی از فیلم با پرسشهایی دست و پنجه نرم میکند که میتواند ذهن هر کسی را به خود مشغول دارد: آیا تحت هر شرایطی باید از قانون پیروی کرد؟ آیا یک قانون بد بهتر از بیقانونی است؟ آیا ارزش و کرامت انسان در چارچوب قانون حفظ میشود؟ اگر پاسخ منفی است چه باید کرد؟
پنج: یکی دیگر از بخشهای تماشایی فیلم جایی است که فرمانده بلای از کشتی اخراج میشود. فلچر و بقیه شورشیان، بلای و پیروانش را همراه با مقدار ناچیزی آذوقه سوار بر یک قایق کوچک در دریا رها میکنند. این بار تمام بلاهایی که بلای بر سر زیردستانش میآورد، بر سر خودش میآید. او هم با کمبود آذوقه مواجه میشود، به شدت گرسنه و تشنه است و امیدی به آیندهای بهتر ندارد. میلوش فورمن هم در «اشباح گویا»، فیلم 2006 خود از این تمهید استفاده کرده بود.
زمانی که کشیش مسیحی که با شکنجه از زندانیان خود اعتراف اجباری میگرفت، خود مورد شکنجه قرار میگیرد و یک اعتراف اجباری را امضا میکند. البته «شورش در بونتی» متاسفانه از این تمهید چندان استفاده نمیکند. بلای بعد از تمام این بدبختیهایی که از سر میگذراند و نجات مییابد، قاعدتا باید به درک تازهای برسد و در رفتار خود با زیردستانش تجدید نظر کند. اما متاسفانه همان آدم سرسخت و بیرحم قبلی باقی میماند و دوباره همان روش پیشین را ادامه میگیرد. شاید واقعی بودن ماجراهای فیلم دست فیلمنامهنویسان را در این مورد بسته بوده است.
شش: کلارک گیبل، چارلز لاتن و فرانکوت توت، هر سه بازیگر اصلی «شورش در بونتی» در آن سال نامزد اسکار بهترین بازیگری شدند. همین مسئله باعث شد که آکادمی اسکار یک جایزه دیگر بهنام بهترین بازیگر مکمل به جوايز خود اضافه کند تا دوباره چنین اتفاقی تکرار نشود. جالب این است که هر سهتای آنها اسکار را به ویکتور مکلاگن باختند که برای فیلم «خبرچین» نامزد شده بود!
هفت: بحث ساخت دنبالهای برای این فیلم موفق تا سالها بعد از اکران آن مطرح میشد. خود فرانک لوید یکبار در سال 1940 اعلام کرد که دوست دارد دنبالهای درباره ماجراهای بعدی کاپیتان بلای بسازد، پروژهای که البته به نتیجه نرسید. شرکت مترو گلدوین مهیر هم در سال 1945 پروژهای با نام «کریستینِ بونتی» کلید زد که ادامه ماجراجوییهای کریستین فلچر بود. این فیلم که دوباره با اقتباس از یکی از رمانهای چارلز نوردوف آماده شده بود نیز هیچگاه به مرحله ساخت نرسید.