ریشه دوانیدن تریاک و افیون به جامعه روشنفکری ایران

روزنامه هفت صبح| این شعری مشهور از فروغ فرخزاد است:
مردابهای الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بیتحرک روشنفکران را
به ژرفنای خویش کشید
این واقعیتی است که جامعه روشنفکری ایران در دورهای گرفتار اعتیاد و الکل شدند. روایتها بسیار زیاد است و گروهی علت آن را به افسردگی پس از کودتای 28 مرداد نسبت میدهند اما شواهدی وجود دارد که این استدلال را مشکوک نشان میدهد. مثلا احمد کسروی در توصیف ملکالشعرای بهار آن هم دو دهه قبل از کودتا نوشته است: «نخست بارکه من تریاک را دیدم و شناختم در شوشتر در زمان گرفتاری به جنگ میبود.
چون ما گرفتار میبودیم و هر روز کارمندان عدلیه به خانه من آمدندی و در شوادان(زیرزمینی) با هم بهسر بردیمی، یکی دو تن از آنان تریاک کشیدندی. چون گاهی به من نیز تعارف کردندی، میپذیرفتم و میگرفتم. سپس که به تهران آمدم، چند بار در خانههای ملکالشعرا و وحید دستگردی، همان رفتار تکرار شد.» یا بخشهایی از متن حیرتانگیز جلالآلاحمد در توصیف نیما و اشارات مکرر به تریاکی بودن این شاعر بزرگ که مطمئنا ربطی به داستان کودتا ندارد. مثلا جایی این خاطره را از نیما یوشیج نقل میکند:
من ظهر که از درس برگشتم خبردار شدم که پیرمرد را بردهاند. عالیه خانم شور میزد و هول خورده بود و چه کنیم چه نکنیم؟ دیدم هرچه زودتر تریاکش را باید رساند. و تا عالیه خانم از بازار تجریش تریاک فراهم کند رختخواب پیچش را به کول کشیدم تا سر خیابان -و همان کنار جاده شمیران جلوی چشم همه وافور را تپاندیم توی متکا و آمدیم شهر. تا برسیم به شهربانی روزنامههای عصر هم درآمده بود. گوشه یکی از آنها به فرنگستانی نوشتم که قبل منقل کجاست و رختخواب را دادیم دم در، ته راهرو و سفارش او را به خلیل ملکی کردیم که مدتی پیش از او گرفتار شده بود و اجازه ملاقاتش را میدادند.
در همان اطاقهای ته راهرو مرکزی. ملکی حسابی او را پاییده بود حتی پیش از آنکه ما برسیم پولی داده بود که آنجاییها خودشان برای پیرمرد بست هم چسبانده بودند و بعد هم هر شب با هم بودند. اما پیرمرد نمیفهمید که این دست و دل بازیها یعنی چه. تا عمر داشت به فقر ساخته بود و حساب یکشاهی و صنار را کرده بود و روز به روز غم افزایش نرخ تریاک را خورده بود. این بود که وقتی رهایش کردند و ملکی به فلک الافلاک رفت شنیدم که گفته بود:عجب ضیافتی بود! اصلاً انگار به سناتوریوم رفته بود.
نصرت رحمانی یکی از نشانههای مشهور اعتیاد به تریاک بود که خودش در شعری گفته است:
نصرت! چه میکنی سر این پرتگاه ژرف
با پای خویش، تن به دل خاک میکشی!
گمگشتهای به پهنه تاریک زندگی
نصرت! شنیدهام که تو تریاک میکشی
هوشنگ ابتهاج روایتی مشهور دارد از عیادت شهریار شاعر ملی و توصیف بساط افیون در خانه او. یدالله رویایی هم داستانی گزنده و شاید مغرضانه درباره شاملو و تریاک نقل کرده است. این مقدمهای بود تا این متن درخشان از سایه اقتصادی نیا را برایتان نقل کنم که در کانال تلگرامی خود یعنی سایه سار نوشته است:
افیون و شاه و شاعران
یکی از روایتهای غالب در فضای شعر و شاعران معاصر این است که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و تشدید سرکوب حکومتی و غیرقانونی شدن احزاب و بگیر و ببند مخالفان، جامعه ادبی در ابری سیاه از یأس و نومیدی فرو رفت و، درنتیجه، اعتیادی فراگیر مبتلابه روشنفکران شد. دو مورد از این روایات مکتوب را محض نمونه میآورم: یکی از شفیعیکدکنی و دیگری از براهنی. روایات شفاهی و مکتوب موید این تز فراوان است، اما قصدم از انتخاب این دو مثال آن است که بلندی شعاع این روایت و ثبوت آن را هم در میان طیفهای مختلف فکری نشان دهم، هم در گستره زمانیِ چندین دهه تا حال حاضر.
شفیعیکدکنی مینویسد: «در نتیجه همین حس و مضمون مرگ و یأس، در کنار آن، مضمون دیگری رشد کرد و آن پناه بردن به افیون و میخانه و مستی و گریز از هشیاری و ستیز و مبارزه است. این ویژگی بیشتر در نتیجه یأس و شکست بعد از ۲۸ مرداد برای روشنفکران به وجود آمده بود. در آن جوّ یأس و مرگ، اندکاندک مضامین و تمهایی از قبیل ستایش میخانه و می و پناه بردن به افیون و هروئین رواج یافت و بسیاری از شاعران این نسل «در غبار گم شدند». اینها همه نتیجه شکست 28 مرداد بود ــ هروئین بعد از ۲۸ مرداد مسئله عجیبی شده بود، همچنین حشیش.» (ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت، ص ۶۱).
ممکن است گفته شود که شفیعی به رشد «مضمون» اعتیاد در شعر اشاره میکند، نه افزایش شمار معتادان. من متوجه این تفکیک هستم، اما شفیعی این تفکیک را مد نظر ندارد و در بیان او، رشد «مضمون» اعتیاد در شعر تنیده با مسئله افزایش شمار خود «شاعران» معتاد مطرح شده. عبارت «بسیاری از شاعران این نسل در غبار گم شدند» موید این تنیدگی است. بهعلاوه، میگوید هروئین و حشیش بعد از خود ۲۸ مرداد مسئله شده بود، نه فقط در شعر بعد از ۲۸ مرداد.
براهنی نیز در مقدمه ظلالله آشکارتر مینویسد: «بیستوهشتم مرداد، بازگشت مجدد تاج بر سر محمدرضا پهلوی… تمام آن رشتهها را پنبه کرد و در ادب ایران یک دوران هفتهشتساله سکون و سکوت و ادبار و خمود پیدا شد… گسترش سرتاسری حکومت خفقان، برای ادبیات کشور یک دوران تخدیر و خمول و نسیان پیش آورد که در نتیجه آن بسیاری از نویسندگان کشور پناه به دامان نوعی رمانتیسم رسوا و فردگرای بردند و شاعران معروف چارهای ندیدند جز اینکه یا سر بر دامان مادر بگذارند و هایهای بگریند و یا گردن به استفاده کردن از هروئینی بنهند که دستگاه فرعونی در داخل هر دکّه و در جیب هر دلال کاشته بود تا در اختیار فرزانگانی گذاشته شود که زمانی گل سرسبد جامعه ایران بودند.» (ظلالله، ص ۷ و ۸)
این روایت غالب طی سالها رواج و تکرار به چنان کلیشه صلبی تبدیل شد که دیگر تردید و تشکیک در آن محال مینماید. اما آیا واقعاً چنین بود؟ آیا اعتیاد به مواد مخدر پس از کودتا در میان هنرمندان و شاعران و روشنفکران فراگیر شد و پیش از آن چندان شمولی نداشت؟ آیا محمدرضا شاه پهلوی از شیوع اعتیاد به منزله ابزاری برای خاموش و بیاثر کردن صدای مخالفان و فرونشاندن شر روشنفکران سوءاستفاده میکرد؟ اگر پوسته این روایت غالب را کنار بزنیم و به یکیک مصداقها و مثالها و شواهد رجوع کنیم، باز همین نتیجه را میگیریم؟
پیش از پرداختن به مصداقهای مشخص، دو نکته را باید در نظر داشت: یکی اینکه در آن روزگار مصرف تریاک در ایران قبحی مانند امروز نداشت. بسیاری از مردم سنتاً تریاک میکشیدند و عرفاً اعتیاد را «گرفتاری» میخواندند نه بیماریای که بروز آن به عوامل فردی و اجتماعی زیادی وابسته است. پس اینجا ما با اعتیاد در ساحت یک بیماری عام اجتماعی مواجهیم. دوم اینکه میتوان سیاستگزاریهای هر دستگاه و دولتی در ارتباط با معضل اعتیاد را نقد کرد و نقد سیاستگزاریهای دوره شاه نیز مستلزم تخصص در حوزه علوم اجتماعی است نه ادبیات. ما اینجا فقط به بررسی روایت غالب اعتیاد و مصداقهای آن در ادبیات معاصر نظر داریم.
از نیما یوشیج شروع میکنیم که تا سال ۱۳۳۸ زنده بود، یعنی سالهای آخر عمرش را در فضای پس از کودتا گذراند اما از سالها پیش از آن به تریاک وابسته بود. اعتیاد او هیچ ربطی به کودتا نداشت. شهریار و رهی و توللی و شاملو و نادرپور و اخوانثالث و رحمانی، که به قول براهنی از شاعران معروف آن دهه هستند، همگی در دورههایی از زندگی خود یا تا پایان عمرشان به مواد مخدر اعتیاد داشتند؛ بدون هیچگونه ارتباط معنادارِ تاریخی با سال کودتا. اغلب سالها پیش از کودتا اعتیاد داشتند و سالها بعد هم ادامه دادند.
اگر سال کودتا را در سالشمار زندگی اینان نقطه عطف بگیریم به هیچ نتیجهای که موید آن تز محکم باشد نمیرسیم. بسیاری از آنها تندترین یا بهترین آثارشان را در همان سالهای بعد از کودتا منتشر کردهاند. حتی برعکس، شاعران دیگری را میتوانیم نام ببریم که، در همین محیط کودتایی، یا در اوج شهرت و بر فراز قله کاروبار ادبی خود بودند یا گرمِ ساختن شعر و فعالیت ادبی مداوم؛ اما اعتیاد بر زندگی آنها سایه نینداخت:
هوشنگ ابتهاج و سیاوش کسرایی و فریدون مشیری و سیمین بهبهانی و فروغ فرخزاد. این فهرست را میتوان بلندتر کرد و شاعرانی را دید که دیرتر به عرصه آمدند ولی باز از اعتیاد رنج میبردند (مثلاً سپانلو و منزوی) یا ازسالها قبل از کودتا گرفتار بودند. بنابراین، آن روایت غالب نهتنها مبنای آماری ندارد، بلکه میتوان آن را هم روایتی دانست ذیل انواع روایات برآمده از نفرت روشنفکران نسبت به محمدرضا شاه و دستگاه سیاسی او.
اینک که پیشرفت علم روانشناسی دادههای ما نسبت به موضوع اعتیاد را تصحیح، و از تابوهای رنجآور فرهنگی و اجتماعی تا حدی تابوزدایی کرده، میتوان دیدگاههای دیگری را طرح کرد و به بحث گذاشت و آمار دیگری تهیه کرد: پیوند اعتیاد با انواع اختلالهای روحی و روانی و نورولوژیک از افسردگی گرفته تا دوقطبی و اضطراب و پارانویا و بیشفعالی و … و تعداد هنرمندان و شاعرانی که روح ظریف و جان شکننده آنان سراسر عمر از این اختلالات رنج میبرد و به قول نیما اصلاً همین «رنج مایه اصلی اشعار» آنان بود، میتواند نگاه ما را به آن «روایت غالب» عوض کند. اعتیاد هم بیماری فردی است و هم بیماری اجتماعی و در بررسی علل بروز آن در یک جامعه آماری مشخص، مثلاً شاعران، باید هر دو عامل را در نظر داشت.