گفتگوی خواندنی با کارگردان فیلم «بیصدا حلزون»

روزنامه هفت صبح، مرجان فاطمی | فیلم «بیصدا حلزون» پرده از یک چالش مهم در دنیای ناشنوایان برمیدارد؛ چالشی که شاید برای مخاطبان عادی عجیب به نظر برسد. پدری ناشنوا اجازه نمیدهد پسر چهار سالهاش عمل کاشت حلزون انجام دهد و به دنیای شنواها قدم بگذارد و سایر ناشنواها هم از او حمایت میکنند.
در این بین فقط مادر کمشنوای کودک است که میجنگد تا راهی پیدا کند. این مسئله ما را به دنیایی عمیق و پیچیده هدایت میکند. بهرنگ دزفولیزاده در فیلمش تلاش کرده تا ما را با واقعیتهایی در دنیای ناشنوایان آشنا کند و برای باورپذیری و درک بیشتر از نشانههای مختلفی کمک گرفته است. در این پرونده گفتوگوی مفصلی با این کارگردان خواهیم داشت و فیلمهایی را که به معلولیت کودکان و نوجوانان پرداختهاند، مرور میکنیم.
«بیصدا حلزون» اولین تجربه بهرنگ دزفولیزاده در کارگردانی یک فیلم سینمایی است. فیلمی با سوژهای حساس که مراحل تولید سخت و طولانی را طی کرده. دزفولیزاده در این فیلم به مشکلات زندگی ناشنوایان پرداخته و سعی کرده مجموعه شرایط را به سمتی ببرد که مخاطبان عادی با تماشای آن بتوانند به درکی جدید از زندگی این افراد برسند. گفتوگوی مفصل هفتصبح را با این کارگردان بخوانید.
شما را سالها در جایگاه عکاس در سینمای ایران میشناختیم. چه اتفاقی افتاد رفتید سراغ فیلمسازی؟ از اول این علاقه وجود داشت یا به واسطه حضور در پروژههای سینمایی و همکاری با کارگردانهای مختلف کم کم به کارگردانی علاقهمند شدید؟
این دغدغهای است که از کودکی با من بوده و هست. همیشه فکر میکردم چرا یک سری از آدمهایی که در اکثریت هستند اقلیت را درک نمیکنند. این سوال انگیزهای را در من ایجاد کرد که در این زمینه فیلم بسازم.
پس دغدغه پرداخت به چنین سوژههایی باعث شد تصمیم بگیرید فیلم بسازید؟
این مسئله همیشه وجود داشته. من پیش از اینکه سراغ ساخت فیلم «بیصدا حلزون» بروم در دو فیلم کوتاه مستند داستانی ساختم هم همین دغدغه را دنبال میکردم.
در این دو فیلم هم به معلولیت پرداختید؟
بله. مثلا در فیلم «ماراتن در قفس» زندگی جوانی معلول را به تصویر کشیدم که عاشق سینماست اما کسی او را باور ندارد.
طبق شناسنامه فیلم، فیلمنامه «بیصدا حلزون» توسط محمدرضا رهگذر نوشته شده. برای ساخت چنین اثری این مسئله خیلی اهمیت دارد که نویسنده و کارگردان در تعامل کامل باشند. شما با یک طرح روبهرو بودید و در مراحل نگارش هم حضور داشتید یا با یک فیلمنامه کامل مواجه بودید.
فیلمنامه «بیصدا حلزون» تقریبا چهارده بار بازنویسی شده. طرح اولیه به این شکل که میبینید نبود. قصه اولیه ماجرایی بود که در آتلیه اتفاق میافتاد اما بعد از اینکه با نویسنده سومی آشنا شدیم، از او درباره مستندی شنیدیم. مستندی درباره مردی ناشنوا که به خاطر ترس از تنهایی اجازه نمیداد پسرش عمل جراحی کند. بعد از اینکه درباره این مستند شنیدم حس کردم داستان میتواند به سمتوسوی علاقه شخصی من برود. البته در مسیر نگارش فیلمنامه به اختلافنظرهایی برخوردیم.
درباره اضافه شدن این بعد جدید به داستان؟
من بیشتر دنبال خلق جهانی از ناشنوایان بودم و میخواستم روی زندگی و مشکلات و روحیات ناشنواها تمرکز کنم اما محمدرضا رهگذر بیشتر به دنبال تکمیل یک درام بود.
به عنوان اولین فیلم بلند سینمایی سراغ یک سوژه سخت رفتید. این که میگویم سخت منظورم از همه جهات است. از یک طرف ساخت یک فیلم با موضوع افراد ناشنوا حساسیتبرانگیز است و هرگونه اشتباهی میتواند منجر به ناراحتی یا اعتراضهای زیادی شود. از طرف دیگر شما باید تسلط زیادی به مشکلات این افراد میداشتید و از منظر مورد نظر آنها به زندگیشان نگاه میکردید و این مسئله واقعا کار را سخت میکند.
بعد از اینکه فیلمنامه اولیه نوشته شد شروع کردم به تحقیق. مدام به کانون و انجمنهای مختلف و مراکز مخصوص ناشنوایان میرفتم. در جمعشان حضور پیدا میکردم. با آنها گپ میزدم. خیلی طول کشید اما بالاخره از میان این گفتوگوها توانستم دغدغهها، حساسیتها و مسائل مهم و ضروری را در ارتباط با آنها بشناسم. علاوه بر مشاهده و گفتوگو، سعی کردم تمام فیلمهای مهمی که در ایران یا کشورهای دیگر در رابطه با ناشنوایان ساخته شده ببینم. با همه این موارد بود که توانستم دید تقریبا جامعی به دست بیاورم. سعی کردم دنیای ناشنواها را به شنواها نزدیک کنم.
داستان درباره عمل جراحی حلزون گوش یک کودک است. کودکی که فقط تا چهار سالگی برای این عمل جراحی فرصت دارد اما پدرش با این مسئله مخالفت میکند. پدر دلایلی دارد که از منظر خودش منطقی است و اینکه با شنوا شدن پسر، تنها همدمش را از دست میدهد و تنها میشود. انگار طرز فکر پدرش به عنوان یک ناشنوا با سایرین متفاوت است. او هیچوقت صدایی را نشنیده و با اینکه در شهربازی و مرکز شلوغی و هیاهو کار میکند، صدا برایش اهمیت ندارد. در نقطه مقابل مادر است که چون کم شنواست میداند دنیای آدمهای معمولی فرق میکند و پسرش باید حتما بشنود.
بله. من یک مسئلهای که درباره ناشنوایان متوجه شدم این است که آنها خیلی سخت نظرشان را تغییر میدهند. این مسئله هم برای سعید بسیار مهم و حیاتی است. برای همین هم نمیتواند بپذیرد که به چنین عملی رضایت دهد.
و جالب اینجاست که علاوه بر سعید، سایر ناشنوایان حاضر در آن انجیاوها هم با او موافقت میکنند. از نقطه نظر آنها هم باید تصمیمگیری را به خود کودک سپرد چون شاید وقتی بزرگ شد از اینکه به جایش تصمیم گرفته شده توسط پدر و مادر ناراحت شود. ما به عنوان مخاطبان شنوا و همچنین مادر به عنوان فردی کم شنوا اصلا نمیتوانیم با این مسئله کنار بیاییم که چرا باید یک پدر اجازه این کار را ندهد اما از نظر آنها کاملا منطقی رفتار میکند.
واقعیت این است که ناشنوایان مثل یک قوم و دارای اقلیمی هستند. همه همدیگر را میشناسند و باهم مراوده دارند. اگر مشکلی برای یکی از آنها پیش بیاید بقیه هم متوجه میشوند و حمایت میکنند. برای همین است که پشت هم هستند در هر صورت. مسئله دیگر اینکه آنها زندگی را متفاوت از ما میبینند و به نظرشان نشنیدن مشکلی به حساب نمیآید. آن را نُقصان خدادادی میدانند. معمولا دلشان نمیخواهد کسی از جمعشان خارج شود.
شما دو شخصیت مادر کم شنوا و پدر ناشنوا را بسیار جذاب طراحی کردهاید اما شخصیت پدر با وجود جذابیتی که دارد یک مقدار در فیلم کمرنگ باقی مانده است.
داستان فیلم «بیصدا حلزون» درباره یک مادر است. فیلم قصهای زنانه دارد و تلاش و تردید یک مادر را به تصویر میکشد. به نظرم زنان در خیلی از فیلمها درست به تصویر کشیده نشدهاند و در اکثر فیلمها تصویری ناشی از ضعف زنان نشان داده میشود و شاید مظلوم واقع میشوند. در فیلمم سعی داشتم به این مسئله هم بپردازم که زنها با اراده و مصمم و پر قدرت هستند.
یکی از نکات قابل توجه در فیلم، به همین نگاه برمیگردد. زنی ناشنوا که فعالیت اجتماعی خوبی دارد و بسیار سختکوش و توانمند است. با این حال وقتی برای کار به دفتر دیگری میرود کسی او را جدی نمیگیرد. انگار بیشتر از اینکه او را به چشم یک هنرمند ببینند به چشم یک زن معلول با او مواجه میشوند.
بله قصد من هم از ایجاد چنین سکانسهایی، توجه بیشتر به زنان بود و حتی به جنبش میتو که در این روزها خبرسازتر از گذشته است. حالا در اینجا زن داستان فیلم ما دارای کمشنوایی است و وقتی به دفتر کار دیگری میرود بدون توجه به کاری که بلد است و هنری که دارد فقط به زن بودنش دقت میکنند؛ اتفاقی که بسیار شاهدش هستیم. من میخواستم نشان دهم که اتفاقا زنان جامعه چقدر موثر و فعالیتهایشان اثرگذار است.
جدای از این مسئله روی مشکلات و کمبودهای ناشنوایان و خطراتی که آنها را تهدید میکند هم تمرکز زیادی داشتهاید؟
بله این مسائل جزو زیست آنهاست اما کمتر کسی از آنها مطلع میشود. سعی کردم در فیلمم به این موارد اشاره کنم و چنین مشکلاتی را هم به نمایش بگذارم.
یکی از نقدهایی که به فیلم «بیصدا حلزون» وارد شده به چرخش ناگهانی داستان و پایانبندی آن برمیگردد. داستان تا یک سوم انتهایی روی یک موضوع ثابت پیش میرود و ریتمی کنترل شده دارد اما یک مرتبه به سمت و سوی دیگری میرود و ناگهان وضعیت تغییر میکند. مادر به اندازه دو سوم فیلم زمان داشته تا با مسئله اولیه دستوپنجه نرم کند اما اتفاق جدیدی که در مسیر داستان میافتد با اینکه طبیعتا در زندگی مادر اهمیت زیادی دارد اما خیلی زود توسط او درک میشود. خیلیها معتقدند تغییر رفتار مادر خیلی سریع رخ داده است.
به هرحال این مسئله از ابتدا در درام فیلم شکل میگیرد. مرد ناشنوایی که از ابتدا میگوید نه و مخالفت میکند و دلیل محکمی هم دارد، هیچوقت پاسخش مثبت نمیشود. پس مادر داستان باید راه حلی پیدا کند. از ابتدای فیلم میبینیم که مادر تمام تلاشش را برای گرفتن این رضایت میکند. پس طبیعی است که آخر داستان به چنین تصمیم و سرنوشتی دچار شود.
بله اما خیلیها معتقدند این واکنش نهایی خیلی ناگهانی است. یعنی شخصیت اصلی داستان فرصت زیادی ندارد تا با خودش در این مسئله به صلح برسد.
اتفاقا جایی که مادر شک میکند و لباسهای پسرش را برمیدارد و میخواهد تنش کند تا بروند، کاملا مشخص است که دچار شک و تردید شده است. ضمن اینکه مادر از پدر قبل از شروع داستان جدا شده و هیچ فکر دیگری جز این عمل جراحی در مغزش نیست. پس طبیعی است که از این موقعیت استفاده کند.
انتخاب بازیگران فیلم هم به احتمال زیاد پروسهای زمانبر بوده است. به هرحال برای بازیگران ریسک بزرگی است با چنین نقشی به میدان بیایند.
در انتخاب بازیگران فیلم خیلی وقت گذاشتم. باید به بازیگرانی میرسیدم که هم تمایل داشته باشند و هم بتوانند از پس این نقش بربیایند. از میان گزینههایی که در ذهن داشتم به دنبال بازیگرانی بودم که موقع صحبت کردن بیشتر دستهایشان را حرکت میدهند.
یعنی از هرکدام از بازیگران فیلم دیدید تا شیوه صحبت کردنشان دستتان بیاید؟
بله به نظرم وظیفه هر کارگردانی است و او مسئول است در مقابل تماشاگران. برای انتخاب بازیگران هم به دستها هم میمیک صورتشان دقت کردم. برایم خیلی اهمیت داشت و با وسواس حساسیت انتخاب کردم. آقای کیایی و خانم توسلی از جمله بازیگرانی هستند که موقع حرف زدن، از دستهایشان برای توضیح مسئله استفاده میکنند و همینطور آقای شریفی و آقای احمدی که در ارتباط با ناشنوایان دقیقا نیاز به چنین چیزی است.
چقدر زمان برد که هانیه توسلی و محسن کیایی بتوانند زبان اشاره را یاد بگیرند و خیلی راحت آن را به کار ببرند؟
زحمت خیلی زیادی کشیدند. دو ماه تقریبا تمرین داشتیم. هم برای تحلیل شخصیتها و هم تسلط بر زبان. اینکه مطابق زبان بدن ناشنوایان چطور از حرکات دست و میمیک صورتشان استفاده کنند تا به بهترین شکل مسئله را منتقل کنند. مدام با مربیان زبان اشاره کار میکردند. ضمن اینکه تمام فیلمهایی که از ناشنواها گرفته بودم را در اختیارشان میگذاشتم تا ببینند و کاملا متوجه شوند باید به چه صورت پیش روند.
تلاشهای هر دو نفر در فیلم کاملا مشهود است اما به نظر میرسد هانیه توسلی مسیر سختتری را پیش رو داشته. چون علاوه بر تسلط به زبان اشاره باید صحبت کردن به سبک افراد ناشنوا را هم میآموخته.
هانیه توسلی به شدت بازیگر باهوش و با استعدادی است و وقتی با یک نقش ارتباط برقرار میکند انرژی زیادی برایش میگذارد. هانیه برای این فیلم صداسازی کرد. وقت خیلی زیادی گذاشت تا به صدایی به مانند یک کم شنوا رسید. مدت زمان زیادی با ناشنوایان و کم شنوایان وقت گذراند و در جمعشان قرار گرفت تا بتواند کاملا روی این زبان مسلط شود.
بعد از تمرینهای اولیه، موقعی که داشتید فیلمبرداری میکردید هم مشاور زبان ناشنوایان پشت صحنه حضور داشتند؟
بله تمام مدت کنارمان بودند و حرکات و دیالوگها زیر نظر آنها انجام میشد. با این حال اگر قرار باشد دوباره برگردم و فیلم را ضبط کنم ترجیح میدهم از مشاورهای دیگری برای زبان اشاره استفاده کنم.چون آنها هم مثل ما زبان رسمی و محاوره و ملموس دارند. الان از نظر ناشنواها فیلم کاملا درست از آب درآمده اما اگر مشاورهای دیگری داشتیم شاید خیلی بهتر پیش میرفت.
علاوه بر بیان، نگاهها هم برای این زبان اهمیت زیادی دارد. این مسئله باعث شد در شیوه فیلمبرداری یا قاببندی متفاوت از سایر فیلمها عمل کنید؟
بله دقیقا. واقعا کار سخت بود. چون ما باید همه چیز را حسابشده پیش میبردیم و در قاببندیها شرایط ویژه بازیگران را لحاظ میکردیم. مثلا نمیتوانستیم بدون دلیل کلوزآپ بگیریم. دستها زبان ناشنوایان هستند. باید به همه چیز فکر میکردیم و حساب شده پیش میرفتیم.
حتی مثلا موقع رانندگی هم سعی کردهاید آنها را در شرایطی قرار دهید که مثلا ترافیک است و امکان لبخوانی وجود دارد.
بله. سعی میکردیم برای واقعپذیری، تمهیداتی ایجاد کنیم. علاوه بر اینها سعی کردیم به جزئیات هم دقت زیادی داشته باشیم. مثلا اگر دقت کرده باشید شخصیت کودک زمانی که پیش پدرش است معمولا لباس چهارخانه به تن دارد. انگار داخل فضایی بسته او را میبینیم اما زمانی که پیش مادرش است طرحها متفاوتتر است انگار محیط برایش بازتر است.
بازیگر کودک فیلم را چطور انتخاب کردید؟
اولین کودکی که در کانون ناشنوایان دیدیم همین پسربچه بود. هوش زیادی داشت و زود خودش را با شرایط وفق میداد. علاقه زیادی هم به بازیگری داشت.
چطور برای اینکه بتواند صحنه را درک کند با او تعامل میکردید؟
موقع کار هم مادرش حضور داشت و هم مربیاش. آنها مثل مترجم همزمان عمل میکردند. من میگفتم و آنها برایش توضیح میدادند که چطور باید اجرا کند. البته از آنجایی که بازیگران زبان اشاره را یاد گرفته بودند، خیلی زود توانست با بازیگرها به تعامل برسد.