جهنم بر پرده سینما

پروندهای درباره تولیدات سینمایی هالیوود که بازیگران و عوامل را به مرز فروپاشی کشاندند
هفت صبح، علی افتخاری | بعضی وقتها برای اینکه یک فیلم خوب بسازید باید از جهنم بگذرید. کافی است از الکساندر اسکاشگورد بپرسید که گفت فیلمبرداری طاقتفرسای «مرد شمالی» به کارگردانی رابرت اِگِرز به قدری او را از پا درآورد که «میخواست گریه کند». «مرد شمالی» درست مثل فیلمهای قبل از خود مانند «آروارهها»، «اینک آخرالزمان» و «تایتانیک»، با غلبه بر سختیهای فیلمبرداری توانست با نقدهای تحسینآمیز مواجه شود و حکایتها از شرایط ناخوشایند تولید بر میراث آن افزود اما هر فیلمی با سابقه تولید هولناک لزوما خوششانس نیست. کافی است پای صحبت بازیگران و عوامل فیلمهایی مانند «دنیای آب» بنشینید. آنها به شما خواهند گفت جهنم را پشت سر گذاشتند، اما آنچه به دست آوردند شکست بزرگ تجاری در گیشه بود.
فیلمبرداری تولیدات سینمایی به دلایل متعدد میتواند دردناک باشد: بازیگران بدقلق، کارگردانهای خلوضع، شرایط خطرناک و حتی بلایای طبیعی میتواند بر آنچه درنهایت روی پرده میرود تاثیر بگذارد. چیزی که در زمان پیشتولید ایدهای خوب به نظر میرسد (ایده نوئل مارشال برای اینکه در «غرش» از ببرها و شیرهای واقعی استفاده کند به ظاهر باشکوه بود) هم میتواند در یک لحظه فاجعهبار باشد (در آن فیلم تقریبا چیزی نمانده بود که کارگردان دستش را از دست بدهد!) و هم مدت زمان و بودجه فیلم را بالا ببرد.ویلسون چپمن، نویسنده ایندیوایر در یک مطلب به تعدادی از پروژههای سینمایی با سختترین شرایط تولید اشاره کرده است که بخشهایی از آن را میخوانید.
«جادوگر اُز» (۱۹۳۹)
«جادوگر اُز»، یکی از مشهورترین فیلمهای تاریخ سینما، برای خیلی از عوامل تولید که شش ماه طاقتفرسا را پشت سر گذاشتند تا پروژه به نتیجه برسد، چندان جادویی نبود. اقتباس از رمان کودکانه محبوب ال.فرانک بام، بین پنج کارگردان مختلف دستبهدست شد: نورمن تاروگ که پیش از شروع فیلمبرداری پروژه را ترک کرد. ریچارد تورپ که یک هفته پس از شروع فیلمبرداری اخراج شد، چون استودیو از کار او خوشش نیامد. جرج کیوکر که فقط چند روز سر صحنه بود و بعد قید کار را زد تا «بربادرفته» را بسازد. ویکتور فلمینگ که بخش زیادی از «جادوگر اُز» را کارگردانی کرد، اما بعد رفت تا جایگزین کیوکر شود که از «بربادرفته» اخراج شده بود؛ و کینگ ویدور که صحنههای کانزاس را کارگردانی کرد.
فیلمبرداری «جادوگر اُز» از چهار صبح شروع میشد و تا اواخر شب ادامه داشت. چهرهپردازی سنگین بار دیگری بر دوش بازیگران بود. بادی اِبسن که ابتدا قرار بود نقش مرد حلبی را بازی کند، به غبار آلومینیوم در گریم خود واکنش آلرژیک شدید نشان داد و نتوانست کار را ادامه دهد؛ پس جک هِیلی جایگزین او شد. برت لار، بازیگر نقش شیر بزدل مجبور بود بین برداشتها لباس خود را درآورد و جلوی پنکه بایستد تا گرمازده نشود.
ری بولجِر که نقش مترسک را بازی میکرد یک نقاب لاستیکی به صورت داشت که مانع جریان هوا و نفوذ رطوبت میشد و هر بار که آن را برمیداشت صورتش زخمی میشد. شرایط مارگارت همیلتون، بازیگر نقش جادوگر بدجنس از همه بدتر بود. ذرات مس گریم او اجازه نمیداد در حین فیلمبرداری چیزی بخورد و در صحنه فرار جادوگر از مانچکینلند باعث سوختگی جدی او شد. بتی دانکو، بدل او نیز به همین دلیل در سکانس «دوروثی را تحویل دهید» دچار سوختگی شد. شرایط برای همیلتون به قدری سخت شد که او از جایی به بعد به سازندگان فیلم گفت دیگر حاضر نیست در صحنههای آتش ظاهر شود.
«قایق افریکن کویین» (۱۹۵۱)
در دوران طلایی هالیوود، تقریبا ۸۰ درصد فیلمها در استودیو فیلمبرداری میشدند. باقی فیلمهای وسترن بودند که عمدتا در صحرای کالیفرنیا مقابل دوربین میرفتند. در این بین، «قایق افریکن کویین»، عاشقانه ماجراجویانه جان هیوستون با بازی هامفری بوگارت و کاترین هپبورن، در نقش دو آمریکایی که در جنگ جهانی دوم از آفریقای تحت کنترل آلمان عبور میکنند، یک نمونه نادر بود؛ چرا که بخش زیادی از فیلم در کنگو و اوگاندا فیلمبرداری شد. در آن زمان خیلی کم پیش میآمد یک پروژه سینمایی در لوکیشن فیلمبرداری شود. به این دلیل که جابهجایی دوربینهای بزرگ تکنیکالر برای عوامل تولید عملا غیرممکن بود.
گذشته از این، شرایط بد آب و هوایی کار را بسیار سختتر کرد. به جز بوگارت و هیوستون، تقریبا همه عوامل صحنه و پشت صحنه به اسهال خونی مبتلا شدند. حداقل برای یکی از سکانسها، هپبورن مجبور بود پشت صحنه یک سطل داشته باشد تا بین برداشتها بتواند استفراغ کند. همچنین قایق بخار که عنوان فیلم از آن گرفته شد، در جریان فیلمبرداری دو بار غرق شد، مورچهها به آن حمله کردند؛ و یک بار هم چیزی نمانده بود دیگ بخار آن روی هپبورن بیفتد و او را له کند. هرچند هپبورن درنهایت به بازی در فیلم افتخار میکرد، اما این تجربه به قدری برای او عذابآور بود که خاطرات خود از پروژه را در کتابی با عنوان «ساخت قایق افریکن کویین: یا چگونه با بوگی، باکال و هیوستون به آفریقا رفتم و تقریبا عقل خود را از دست دادم» مکتوب کرد.
«مزد ترس» (۱۹۵۳)
ظاهرا هر اقتباس از رمان «مزد ترس» نوشته ژرژ آرنو درباره چهار مرد که یک محموله خطرناک حاوی نیتروگلیسیرین را در سرتاسر آمریکای جنوبی حمل میکنند، محکوم به شرایط هولناک تولید است. این اتفاق در ۱۹۷۷ برای فیلم «ساحر» به کارگردانی ویلیام فریدکین افتاد؛ و در ۱۹۵۳ برای اولین اقتباس به کارگردانی هانری ژرژ کلوزو، سینماگر فرانسوی نیز پیش آمد. «مزد ترس» اواخر اوت ۱۹۵۱ در جنوب فرانسه مقابل دوربین رفت. تولید فیلم چند روز به خاطر بارندگی که به دکورها آسیب زد و کامیونهای مورد استفاده برای پروژه را زمینگیر کرد، متوقف شد.
در ادامه ورا، همسر کلوزو که یکی از نقشهای اصلی را به عهده داشت، به خاطر مشکلات قلبی در بیمارستان بستری شد. زمانی که او از بیمارستان مرخص شد، خود کلوزو دچار شکستگی مچ پا شد، درنتیجه تولید بار دیگر به تعویق افتاد. سپس هزینه تولید ۵۰ میلیون فرانک بیشتر از بودجه در نظر گرفته شد و کلوزو به ناچار در پاییز آن سال فیلمبرداری را متوقف کرد. با تامین بودجه، او کار را در تابستان ۱۹۵۲ از سر گرفت و سرانجام فیلم را به پایان رساند، اما نه بدون مشکلات دیگر: شارل وانل و ایو مونتان، بازیگران، چند روز پس از فیلمبرداری صحنهای که در آن شخصیتهایشان در استخری از نفت خام گیر میافتند، برای مدت کوتاه به دلیل التهاب ملتحمه در بیمارستان بستری شدند.
«آروارهها» (۱۹۷۵)
استیون اسپیلبرگ میخواست «آروارهها» را در میانه دریا فیلمبرداری کند، تصمیمی که به یک فیلمبرداری فرسایشی و تولیدی بسیار فراتر از بودجه پیشبینی شده منجر شد. فیلمبرداری در دریا عوامل تولید را ناچار به مواجهه با اتفاقات غیرقابل پیشبینی کرد، ازجمله قایقهایی که وارد قاب دوربین میشدند و برداشتها را خراب میکردند، ورود آب به صحنه فیلمبرداری و آسیب رسیدن به تجهیزات؛ و بازیگران و عوامل پشت صحنه که دریازده میشدند. در همین حال، نقص فنی کوسههای مکانیکی غولپیکر که برای فیلم ساخته شده بودند به دفعات تولید را دچار اختلال کرد که نتیجه آن فیلمبرداری مجدد و تاخیر در به سرانجام رساندن پروژه بود.
اسپیلبرگ درباره ساخت «آروارهها» به اینترتینمنت ویکلی گفت: «من از پایه و اساس به اقیانوس نگاهی سادهلوحانه داشتم. از قدرت طبیعت غافل بودم و با خودبزرگبینی تصور میکردم که میتوانم عناصر را تسخیر کنم. آنقدر جوان بودم که درک نمیکردم این که فیلم در اقیانوس اطلس و نه در یک مخزن آب در شمال هالیوود فیلمبرداری شود، ته حماقت است. اما اگر قرار بود دوباره این کار را انجام دهم، به دریا برمیگشتم، چون تنها راهی بود که تماشاگران احساس کنند این سه مرد با یک کوسه سفید بزرگ در دریا سرگردان هستند.»
«اینک آخرالزمان» (۱۹۷۹)
تولید دوزخی «اینک آخرالزمان»، حماسه جنگی فرانسیس فورد کوپولا با موضوع ویتنام به قدری توانفرسا بود که فیلم مستند «دل تاریکی: آخرالزمان یک فیلمساز» (۱۹۹۱) را همراه داشت. کوپولا فیلم را در فیلیپین فیلمبرداری کرد، جایی که شرایط سخت آب و هوایی دکورها را نابود کرد و باعث شد هزینه تولید به طور سرسامآوری افزایش پیدا کند. حالا همه میدانند یکی از مشکلات بزرگ کارگردان، مارلون براندو بود که اغلب دیالوگهای خود را فراموش میکرد. افزایش وزن براندو نقطه اوج تقابل کوپولا با او بود. براندو به قدری برای نقش خود چاق بود که کارگردان تصمیم گرفت او را اخراج کند. ضمن اینکه حمله قلبی مارتین شین، بازیگر نقش اصلی که او را تا آستانه مرگ پیش برد، تقریبا کل پروژه را روی هوا برد.
«درخشش» (۱۹۸۰)
وقتی صحبت از تولیدات سینمایی میشود که به لحاظ روانشناختی طاقتفرسا بودند، کمتر فیلمی به پای «درخشش» («تلألو») استنلی کوبریک میرسد. علاقه شدید کارگردان به ثبت برداشتهای متعدد از یک صحنه برای بازیگران فیلم، جک نیکلسون و به ویژه شلی دووال آزاردهنده بود. دووال در مورد سبک بازیگری و فیلمنامهای دائما در حال تغییر با کوبریک درگیر شد. تلاش او برای برآورده کردن خواستههای کوبریک درباره نقش وِندی تورَنس و اساسا خود همکاری با کارگردان باعث شد او ماهها بیمار باشد. گفته میشود دووال در جریان تولید به قدری استرس داشت که موهای او شروع به ریزش کرد.
«غرش» (۱۹۸۱)
«غرش» به کارگردانی نوئل مارشال که اغلب از آن به عنوان خطرناکترین فیلمی که تاکنون ساخته شده است یاد میشود، تولیدی چنان طاقتفرسا داشت که ۷۰ نفر از بازیگران و عوامل تولید را مجروح کرد. مارشال، تیپی هِدرِن و ملانی گریفیث در «غرش» نقش اعضای خانوادهای را دارند که در آفریقا در کنار شیرها، ببرها و دیگر حیوانات زندگی میکنند.
کارگردان اصرار داشت از حیوانات واقعی استفاده شود، اما درنهایت مشخص شد نقشآفرینی مقابل شیرها امنترین تصمیم نیست. در اولین روز تولید یک شیر دست مارشال را گاز گرفت و یک شیر هم به گریفیث حمله کرد که نتیجه آن ۵۰ بخیه بود. گریفیث مجبور شد تحت عمل جراحی صورت قرار گیرد. جای دیگر، هِدرِن از روی یک فیل پرت شد و دست و پایش شکست، درحالی که حمله یک شیر ۳۸ بخیه روی صورت او بر جا گذاشت. بسیاری از عوامل تولید اتفاقات هولناک مشابه را تجربه کردند.
«فیتزکارالدو» (۱۹۸۲)
«فیتزکارالدو» به کارگردانی ورنر هرتسوک از روی داستان واقعی کارلوس فرمین فیتزکارالد، غول کائوچو در پرو ساخته شد که تصمیم گرفت از خشکی یک کشتی بزرگ را از رودخانهای به رودخانه دیگر منتقل کند. هرتسوک مصمم بود برای فیلم خود این کار را تا حد امکان به صورت واقعی انجام دهد.
سازندگان فیلم یک کشتی بخار ۳۲۰ تنی خریدند تا آن را بهطور واقعی از روی یک تپه جابهجا کنند، چون هرتسوک بههیچعنوان نمیخواست در فیلم از جلوههای ویژه استفاده کند. تصمیم او منجر به یک فیلمبرداری توانفرسا شد که در یکی از صحنههای آن شش نفر از عوامل تولید هنگام گذر از تندابهای پرخروش مجروح شدند. تعدادی از سیاهی لشکرهای بومی که در فیلم کار میکردند یا مجروح یا کشته شدند. یک چوببر پرویی نیز پس از آن که یک مار سمی او را گزید پای خود را با ارهبرقی قطع کرد تا مانع انتشار سم در بدنش شود. به این فهرست دو سانحه سقوط هواپیما در نزدیکی محل تولید را اضافه کنید، آنچه به دست میآورید یکی از فرسایندهترین و بدنامترین فیلمهای ساخته شده است.
«دنیای آب» (۱۹۹۵)
رینولدز پس از شکست تجاری فیلم «راپا نوئی» (۱۹۹۴) تلاش کرد با «دنیای آب» بر بداقبالی خود غلبه کند، اما کار او سادهتر از پروژه قبلی نبود. او برای فیلم جدیدش بار دیگر سراغ کوین کاستنر رفت که چند سال قبلتر در فیلم بسیار موفق «رابین هود: شاهزاده دزدان» با او کار کرده بود. بودجه ۱۰۰ میلیون دلاری یونیورسال برای «دنیای آب» در آن زمان یک رکورد در هالیوود بود، اما فیلمبرداری در مخازن آب در اقیانوس آرام در نزدیکی سواحل هاوایی، پس از یک طوفان که دکورها را ویران کرد دچار وقفه شد و ۷۵ میلیون دلار ضرر بر جا گذاشت. سپس کاستنر در صحنهای گرفتار باد و بارش و دچار مصدومیت شد. دو بدلکار نیز در جریان تولید آسیب دیدند و تعدادی از بازیگران مانند تینا مِیجِرینو بر اثر نیش عروس دریایی زخمی شدند.
«تایتانیک» (۱۹۹۷)
به نتیجه رساندن بزرگترین فیلم تاریخ سینما به معنای کمی دیوانگی بود؛ مانند «ورطه» دیگر ساخته جیمز کامرون، بازیگران ناچار بودند روزهای متعدد را در مخازن آب پر از آب سرد بگذرانند، درنتیجه خیلی از آنها به آنفلوآنزا مبتلا شدند. وقتی هزینه تولید فیلم سر به فلک کشید و ۱۳۸ روز از برنامه کاری تعیین شده فراتر رفت، کامرون مجبور شد با استودیو دربیفتد. در جریان تولید، یکی از عوامل در ظرف سوپ که برای اعضای گروه فیلمسازی در نظر گرفته شده بود، یک داروی توهمزا ریخت، درنتیجه حدود ۵۰ نفر بهسرعت به بیمارستان منتقل شدند.
«سکوت» (۲۰۱۶)
«سکوت» مارتین اسکورسیزی در تایوان فیلمبرداری شد. آب و هوای منطقه آنقدر غیرقابل پیشبینی بود که عوامل تولید اغلب مجبور بودند در انتظار بمانند یا فیلمبرداری صحنهها را به هنگام غروب یا سپیدهدم منتقل کنند تا انسجام نورپردازی هر نما حفظ شود. آدام درایور برای بازی در این فیلم حدود ۲۳ کیلو وزن کم کرد. در پایان تولید فیلم، گرسنگی او را به توهم کشاند.
«فانوس دریایی» (۲۰۱۹)
فیلمبرداری «فانوس دریایی» به کارگردانی رابرت اگرز در نُوا اِسکوشیا در جنوب کانادا به قدری پرتنش و از نظر فیزیکی سخت بود که ویلم دِفو و رابرت پتینسون، بازیگران، خارج از صحنههای فیلمبرداری خیلی کم با هم حرف میزدند. تولید تا حدی فرساینده بود که یکبار چیزی نمانده بود پتینسون با مشت به صورت اگرز بزند. پتینسون یک بازیگر سرسخت سبک مِتُد نیست، اما در جریان تولید برای این که از قالب نقش خود خارج نشود، کارهای عجیب و غریبی میکرد. او بعضی وقتها روی زمین مینشست و آب گلآلود میخورد تا به او کمک کند کمی دیوانه شود. پتینسون همچنین در مواردی مست میکرد و از کوره درمیرفت تا با حالت منگی شخصیت او مطابقت داشته باشد.
«مرد شمالی» (۲۰۲۲)
رابرت اگرز هیچوقت کسی نبوده است که کیفیت را فدای کمیت کند و اغلب برای رسیدن به عمق یک صحنه قید راحت بودن را میزند، اما حتی با معیارهای او، «مرد شمالی» همهچیز را به سطح دیگری برد. اگرز مصمم بود صحت و دقت تاریخی فیلم را به حداکثر برساند و کاری کند که بازیگران او از حد و مرزهای خود فراتر بروند. او نسبت به تکتک جزئیات فیلمبرداری در ایسلند وسواس داشت. بازیگران غالبا ناچار بودند در بدترین شرایط جوی در دهها برداشت ظاهر شوند، اما نتیجه کار یکی از باشکوهترین فیلمهای وایکینگی تاریخ سینما است.
«مگالوپلیس» (۲۰۲۴)
سالها طول کشید که فرانسیس فورد کوپولا حماسه علمی تخیلی «مگالوپلیس» را به نتیجه برساند. بیشتر حکایتها درباره فیلمبرداری پروژه «رم جدید» کوپولا که با بودجه شخصی او ساخته شد، از یک روند تولید آشفته و مشکلساز نشان دارد. همین که او سرانجام «مگالوپلیس» را کلید زد – اولین تلاش او برای ساخت این فیلم در ۲۰۰۱ بعد از حملات ۱۱ سپتامبر ناکام ماند - گزارشها حاکی از آن بود که کارگردان افسانهای مردد است و دائم برنامههای خود را عوض میکند، درنتیجه بازیگران و عوامل پشت صحنه خیلی روزها کاری برای انجام دادن نداشتند.
مشکلات مرتبط با جلوههای ویژه باعث شد بخش زیادی از اعضای گروه جلوههای بصری اخراج شوند و تعدادی از مسئولان بخش هنری پروژه را ترک کنند. گزارشهایی نیز درمورد برخوردهای خارج از عرف کوپولا با زنان سیاهیلشکر در صحنههای مهمانی فیلم منتشر شد که باعث شد او درنهایت به دلیل افترا از ورایتی شکایت کند. فیلم پس از اکران با واکنشهای متفاوت منتقدان مواجه شد و تماشاگران هم از آن استقبال نکردند. «مگالوپلیس» در گیشه شکست خورد و فقط ۱۴.۳ میلیون دلار فروخت، درحالیکه هزینه تولید آن رقمی بین ۱۲۰ تا ۱۳۶ میلیون دلار بود.