داستانهای عامهپسند| بعضیها سیاهشو دوست دارن!
درباره کمدی جدید و تحسینشده «داستان آمریکایی»
روزنامه هفت صبح، کسری ولایی| انصاف داشته باشید و کلاهتان را قاضی کنید؛ تصورتان درباره پدیدهها، بدون تجربه زیستی، چقدر مدیون و محصول کلیشههای عمومی است و تا چه حد رفتار و تصمیمات شما بر مبنای پیشداوریها شکل میگیرد؟ جای حرف ندارد و خودمان خوب میدانیم که اصولا بر اساس پیشفرضها زندگی میکنیم.
مسئله اینجاست که کلیشهها چقدر واقعی و قابل اعتمادند و لزوما باید همه چیز را از سر بگذرانیم تا خیالمان راحت شود؟ مثلا، اگر قرار باشد که بروید به یک محله بدنام، عاقلانه است که حواستان را جمع کنید تا کسی جیبتان را نزند یا به جای پذیرش کلیشهها، ترجیح میدهید آغوشتان را برای تجربه حضور در محله بگشایید؟
در واقعیت رسیدن به جواب قطعی چندان ساده نیست و فقط کسی میتواند جواب بدهد که خودش آن محله را به چشم دیده باشد. در دنیای رسانه و هنر فعلا همین ماجرا تبدیل شده به مسئلهای جدی که میتواند به نوعی حکم نردبان موفقیت را هم داشته باشد. جدیدترین نمونهاش فیلم کمدی «داستان آمریکایی» (با عنوان اصلی American Fiction) است.
مانک (جفری رایت) یک نویسنده و استاده دانشگاه میانسال سیاهپوستِ دردسرساز است که با آدمهای دور و برش خوب تا نمیکند. سر همین به طور موقت از محل کارش تعلیق میشود و ناچار به زادگاهش در بوستون برمیگردد و متوجه میشود که مادرش به آلزایمر مبتلا شده.
بحران خانوادگی از یک طرف و نادیده گرفته شدن مداوم بهعنوان نویسنده، این ایده را به کلهاش میاندازد که شروع کند به نوشتن یک رمان سیاهپوستی سرتاسر کلیشه که باب طبع ناشران است؛ شوخی رندانه برای انتقام گرفتن از کسانی که سادهلوحانه عادت کردهاند به تصورات جعلی. بر خلاف انتظار، کتابِ سرکاری موفق از کار درمیآید و علاوه بر فروش شگفتانگیز، مورد توجه استودیوهای فیلمسازی و محافل ادبی قرار میگیرد... .
میشل اوباما پاییز 2016 و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری، مصاحبه مفصلی داشت با مجله ورایتی درباره تاثیرات اجتماعی حضور و فعالیتهای رسانهایاش. طبق گفته بانوی اول اسبق، زمانی که اولین رئیسجمهور رنگینپوست به کاخ سفید راه پیدا کرد، خیلی از اقلیتهای نژادی از این گلایه داشتند که رسانهها هنوز به همان تصویر و تصور کلیشهای دامن میزنند و ناخودآگاه خیلی از بچهها باور میکنند که آخر سر باید خلافکار یا رپر شوند!
در نتیجه اوباما تصمیم میگیرد با دعوت از چهرههای سرشناس سینما و تلویزیون، رویکرد تازهای را برای شکستن ذهنیات مخرب و ایجاد الگوهای مثبت آغاز کند. اینکه چنین سیاستهایی چگونه به اجرا رسیده و در عمل چه نتیجهای داشته، به طور مجزا جای بحث دارد؛ آنچه همچنان باقی مانده و «داستان آمریکایی» نیز رویش دست گذاشته، بقای کلیشهها و نگاه کاسبکارانهای است که به دنبال دارد.
فیلم بیشتر از آنکه درباره دغدغه سیاهپوستها پیرامون چگونه دیده شدن در جامعه باشد، راجعبه خواست و اراده سفیدپوستها برای نحوه دیدن بقیه و مرزهای پیدا و پنهان برای حفظ تصویر ذهنی موهوم از کسانی است که انگار باید همچنان شهروند درجه دو باقی بمانند.
اصلا سیاهپوستها را بگذارید کنار و به تصویر وانماییشده از خودمان بهعنوان «شهروندان خاورمیانهای» در محصولات رسانهای جریان اصلی رجوع کنید که چقدر دور از واقعیت عینی و برخاسته از کلیشههاست. البته نباید فراموش کرد که به طرز عجیبی همیشه خودمان را در قالب شهروندان درجه اول تصور میکنیم و از یاد میبریم که نگاه بیرونی به ما کاملا متفاوت است!
جذابیت «داستان آمریکایی» از همین میآید که توانسته راهی پیدا کند برای دست انداختن میل کاسبکارانهای که در دنیای رسانه برای نشخوار کلیشههای اجتماعی وجود دارد و با مراجعه به حافظه کوتاهمدت هم نمونههای عینی زیادی برایش پیدا میشود.
فقط مشکل اینجاست که چنین ایدهای بهعنوان عامل بیرونی و موتور قصه، در اتصال به سیر پرداخت شخصیت و ارتباطات انسانیاش با بقیه خیلی اوقات ناقص میماند و درست مانند همان چیزی که فیلم ادعای نقضش را دارد، کاملا مکانیکی عمل میکند.
در بحث ایده، لحن و حتی جنس پرداخت، میشود «داستان آمریکایی» را میتوان با کارهای وودی آلن مقایسه کرد که معمولا شوخی با زیست یک شهروند یهودی نیویورکی و نگاه متفاوت بقیه بخش جداییناپذیری از قصههایش به شمار میآید.
با این تفاوت که آلن مثل خیلی از مریدان کمدین خود، در عین پذیرش همان تصویر برساخته و پذیرفتهشده از سوی دیگران، سعی میکند پیشفرضها را به چالش بکشد اما کورد جفرسون بیشتر تمرکزش را گذاشته روی رد و نفی تصورات کلیشهای از سیاهپوستها و همین شاید برای گروهی از مخاطبان دافعهبرانگیز باشد.
هرچند جایگاه «داستان آمریکایی» بهعنوان یکی از آثار مهم امسال تثبیت شده، باید دید که جفرسون بعد از موفقیت اولین تجربه سینماییاش چه سرنوشتی پیدا میکند و مانند شخصیت اصلی قصه مسیر کنونی را ادامه میدهد یا ناخواسته به چیزی تبدیل میشود که در بدو امر دنبال هجوش بود.