هفت صبح| بعد از اصابت اولین موشک، حدود ۳۰ نفر از ملاقات‌کنندگان و کارکنان را به زیرزمین منتقل کردم و همین کار باعث نجات جانشان شد.

آن روز یکی از ملاقات‌کنندگان، مرد جوانی بود که برای همسرش گل آورده بود. وقتی بعد از چند دقیقه از زیرزمین بالا آمدم، با صحنه‌ای وحشتناک روبه‌رو شدم. جسد سوخته آن زن جوان روی زمین افتاده بود...

 تعداد کشته شدگان آن‌قدر زیاد بود که نمی‌شد قدم از قدم برداشت. کف سالن ملاقات غرق خون بود.

ناگهان چشمم به پیکر بی‌جان یکی از سربازانمان افتاد. هنوز هم از یادآوری آن روز، به‌شدت منقلب می‌شوم...