سوژه هفته| مصائب مراسم ختم
خاطرات عجیب کاربران فضای مجازی از مراسم ختم و تشییع جنازه
روزنامه هفت صبح| این هفته بعضی از کاربران در شبکه اجتماعی ایکس از خاطرات عجیب در مراسم ختم و تشییع جنازه عزیزان خود و برخورد مهمانها گفتند. موقعیتهایی که در عین دردناک بودن، عجیب و خندهدار هم هستند.
پانته آ: صحنههای عجیبی میبینی. مثلا درحالی که منتظر رسیدن پدربزرگت هستی تا خاکش کنن، آدمها بهت میگن من چایی نمیخورم، نسکافه برام بیار.
کوکو: مراسم یک عزیز بسیار نزدیکی، دخترخاله مرحوم مارو کشید کنار گفت فانتاها رو جمع کنید بگید همهرو کوکا بیارن. رنگ شاد سر میز اصلا جالب نیست!
علیرضا باشم خوبه: تو مراسم خاکسپاری پدربزرگم یکی از فامیلامون با فیلتر بومرنگ استوری گرفته بود تو اینستاگرام. شب ما دیدیم استوریش رو که هی بابابزرگمون از قبر میاد بیرون، هی میره تو.
منتسوری: ۱۰ روز تمام حتی همسایه بغلیها موقع ناهار و شام میاومدن و نمیرفتن! ۱۰ روز شام و ناهار دادیم درحالی که زار زار تو آشپزخونه گریه میکردیم.
الهام نداف: بعد از تشییع جنازه مادربزرگم، با چشمهای ورمکرده و اشکی که بند نمیاومد، تو رستوران دربهدر دنبال نوشابه سیاه برای یکی از دماغ سربالاهای فامیل و تهدیگ برای دخترِ فلانی بودم.
صحرا: وقتی یک ساعت از فوت عموم گذشته بود و تو خونهشون جمع شده بودیم و من سعی میکردم یه چای چیزی جور کنم بدم به آدمایی که میاومدن، یه آقایی که حتی نمیشناختم چایش رو پس آورد و گفت این سرده من فقط چای داغ میخورم.
مهتاب: خدا شاهده یه فامیل دوری که کلا مراسم نبود، تو سالن ختم بابابزرگم گفت من زرشک پلو با مرغ نمیخورم برام جوجه کباب بگیرید.
وال: تو مراسم مادربزرگم درحالیکه داشتم چای تعارف میکردم به یه آشنای دور، یهو پرسید: هنوز ازدواج نکردی؟ گفتم نه. گفت خیلی ممنون و مکالمه تموم شد!
بهار: فکر کنید برادرم فوت کرده بود بعد فامیل داشت ازم میپرسید حالا گوشیش رو میخواید چیکار کنید؟ نمیدونم والا میخوای بدیم به تو اگه چشمترو گرفته.
خانم دلون: تو مراسم داداشم یکی از اون سر مجلس قِل خورد اومد پیش مامانم فکر کردم میخواد دلداری بده یا تسلیت بگه یهو به مامانم گفت خونهتون چند متره؟
مامان لئون: تو مراسم پدرم وقتی عین یک جنازه افتاده بودم و آروم گریه میکردم، زنداییم گفت گریه نکن نمیتونن بقیه راحت چای بخورن، حالا حالا وقت داری گریه کنی.
مهیار: داشتن پدربزرگمرو میذاشتن زیر خاک، دقیقا در همون حین یه فامیل دوری اومد پرسید ماشینترو چند خریدی؟
ب: موقع ناهار بعد از خاکسپاری، زن داییم منو صدا کرد که بشقاب همکارش تهدیگ نداره. بعد من تا یک ساعت قبلش زیر سرُم بودم که بتونم رو پام وایستم.
فرانا: فقط پسرعمه خودم که وسط اون همه مهمون روز اولی که بابا رفته بود گیر داده بود تلویزیون روش کنید من تلویزیون ببینم.
مریمک: روز فوت بابابزرگم در حالی که من شوکه بودم و داشتم اشک میریختم یکی اومد گوشیش رو داد براش شارژ بخرم. هنوز تو بهتم.
شرح عکس: تصویری از فامیل دوری که اصلا نمیشناسیش، توی مراسم ختم بابابزرگت در حال خوردن هر چیزی که بهش تعارف میشه: از توئیتر مل