انیمه؛ اکسیژن تازه در ریههای فرسوده پلتفرمها

جهان سینما شاهد آثار بزرگی بوده که ریشهشان در خاک انیمه و مانگا کاشته شده است
هفت صبح| در جهان هنر، ذهنِ خالق همواره نیازمند چشیدن طعم سرزمینهایی تازه است؛ قلمروهایی که قانونشان با عرف معمول متفاوت باشد و افقشان دورتر از قابهای آشنا. انیمه، برای بسیاری از هنرمندان جهان، چنین قلمرویی بوده است؛ خاکی که از دل جوهر و کاغذ روییده، اما در روح و جان پردههای سینما تنفس کرده است.
تماشای انیمه برای یک فیلمساز یا سریالساز ایرانی، بهویژه در عرصه پرشتاب شبکه نمایش خانگی، تجربهای شبیه باز کردن پنجرهای به شهری است که هر کوچهاش بوی ناشناختهها میدهد. شهری که در آن، ابرها شکل دیگری دارند، قوانین زمان انعطافپذیرند و شخصیتها قدرت عبور از مرزهای منطق رایج را دارند.
جهان سینما شاهد آثار بزرگی بوده که ریشهشان در خاک انیمه و مانگا کاشته شده است. «Ghost in the Shell» در میانه دهه نود، تصویری از آینده و انسان-ماشین را ترسیم کرد که الهامبخش بسیاری از آثار علمی-تخیلی شد. بعدها اقتباس زندهای از آن ساخته شد، با تمام تغییراتش، اما سایه فلسفه و زیباییشناسی نسخه اصلی همچنان بر سر اثر سنگینی میکرد. «Edge of Tomorrow» با تام کروز و امیلی بلانت، برگرفته از رمانی ژاپنی و پیشتر مانگایی بود که چرخه زمان را با نبردهای مهیب پیوند زد.
«Alita: Battle Angel» نیز از دل یک مانگای پرآشوب بیرون آمد و با جلوههای بصری خیرهکننده، جهانی نیمهویران و نیمهرویایی را زنده کرد. «Perfect Blue» شاهکار روانشناختی ساتوشی کن، با روایت وسواسگونه از شهرت و هویت، الهامبخش فیلمسازانی چون دارن آرنوفسکی در «Black Swan» شد. حتی «The Matrix» با آنکه اقتباس مستقیم از انیمه نبود، با الهامگیری آشکار از «Akira» و «Ghost in the Shell» شکل گرفت؛ مجموعهای که نگاه نسل جدید فیلمسازان غربی را به مفهوم واقعیت تغییر داد.
برای فیلمساز ایرانی، این آثار میتوانند همچون کلاسهای آزاد خلاقیت عمل کنند. شیوهای که در آن شخصیتها لایهلایه شکل میگیرند، جهان داستانی با جزئیات دقیق معماری میشود و هر پلان، فراتر از روایت صرف، حامل مفهومی مستقل است. انیمه نشان میدهد که یک داستان عاشقانه میتواند در دل جنگ ستارگان روایت شود یا فلسفه زندگی در مکالمه یک کودک و ربات شکل بگیرد.
شبکه نمایش خانگی ایران، این روزها بیش از آنکه میدان تجربههای تازه باشد، به ورطه قصههای تکراری و کلیشهای افتاده است. نمونههای اخیر همچون «شغال» و «از یاد رفته» با مضامینی دمدستی، دیالوگهای پیشبینیپذیر و ساختاری فاقد ریسک هنری، گواه این رکودند. در حالی که مخاطب، به واسطه تماس با آثار جهانی، توقع قصههایی دارد که در فرم و محتوا جسارت بیشتری داشته باشند، بسیاری از تولیدات داخلی همچنان در مدار امن و بیخطر روایتهای مصرفی میچرخند.
فراتر از قصه، زبان بصری انیمهها خود منبعی پایانناپذیر برای الهام است. از رنگهای اغراقشده تا ترکیببندیهای غیرمتعارف، از حرکت دوربین که مرز فیزیک را درمینوردد تا سکوتهایی که بلندتر از هر دیالوگ سخن میگویند. این ویژگیها، برای کارگردانی که میخواهد امضای شخصیاش را در قاب بگذارد، حکم جواهری کمیاب دارد.
تماشای انیمه، دعوتی است به تجربه جهانهایی که پیش از این در دسترس نبودهاند؛ جهانی که در آن، فرم و محتوا پیوندی ناگسستنی دارند و هر قاب، فرصت اندیشیدن است. برای هنرمند، این تجربه میتواند همان لحظهای باشد که مسیر حرفهایاش را به سمت افقهای تازه هدایت کند.