ستارهای خاموش شد| صابر کاظمی، زاده آق قلا و حالا آرمیده در آق قلا
درباره صابر کاظمی، ملیپوش جوان والیبال ایران که پس از حادثهای در استخر قطر و مرگ مغزی درگذشت
هفت صبح، علی عشقآبادی| احساسات درونت را زیر و رو میکنی. امروز شوکهتر از روزهای قبل نیستی. بیرحمانه است؛ اما انتظارش را داشتی که سرانجام با یک تیتر، تمام امیدِ اندک و رویا گونهات به باد برود. کمی از حیرت روز بیست و پنجم مهر دوباره در وجودت جان گرفته. شاید اگر ورزشکار حرفهای نبود، ماجرا تا این اندازه تحت تاثیر قرارت نمیداد. آن هم ورزشکاری با این قابهایی که از او در ذهنت مانده... وقتی بیست و یکی دو سال داشت، هر میدانی که باید را تجربه کرده بود. آسیایی، جهانی، لیگ ملتها، المپیک... همه را در همان جوانی دید. در جوانی درخشید. در جوانی هم رفت.
به قول والیبالیها، سرعت چاشنی کارش بود. در سرویس زدن، در اسپک زدن، در شگفتی سازی و پیشرفت کردن و... در گذشتن و گذاشتن این دنیای بدون صابر روی دست پدری که دیگر نایی برای زندگی ندارد و مادری که خود درگیر بیماری است.
پسری که از قانقرمه، آق قلا، قدم به قدم تا تهران رسید. چشمها را خیره کرد و نور چشم خانواده بود. حالا روی دست پدر، به آق قلا برمیگردد. نه؛ برگردانده میشود و دیگر هرگز پدر سالخورده و مادر بیمارش را ترک نمیکند. همان جا که زاده شده، به خاک سپرده میشود. به این میاندیشی که بیست و شش سالگی برای رفتن چنین جوان رعنایی زود بود. غربت – ولو اینکه قطر، در همین نزدیکی باشد – برای رفتن دور بود.
در زمین والیبال، جز با پرواز با بدنی کش آمده، سایه انداختن بر سر تور، ضربههای با صلابت و نهایتا چهره خندانِ پس از گرفتن امتیاز او را به یاد نمیآوری. البته نمیدانی پشت خندههایش چه بود. تا چند هفته پیش نیازی هم نبود ناراحتی را درونش جستجو کنی. اما از وقتی دیدی روزهای قبل از آن حادثه لعنتی، خطاب به آرایشگرش میگوید آهنگ «غم اومد» را پخش کن، با سرگشتگی دنبال چیزی میگردی که شاید کمک کند از این راز سر در بیاوری.
به نسبت سن کم و درخشش زودهنگامش، با سرعت زیادی هم از صدر خبرها و تیم ملی محو شد. محرومیت عجیبی گریبانش را گرفت، بخشیده شد، جریمه را به نیازمندان پرداخت کرد، با پیکان قرارداد بست که برگردد، اما نتوانست به خاطر تعهد به تیمی در اندونزی، برای پیکان بازی کند.
با خودت فکر میکنی اگر آن قرارداد نبود و به ایران برگشته بود، چنین سرنوشتی انتظارش را نمیکشید؟ از تقدیر که گریزی نیست. اما این خیالات و اگرها از سرت بیرون نمیروند.
مگر میشود همه چیز تا این حد سریع پیش برود؟
شایعه برق گرفتگی داغ دلت را تازه میکند. بس که طعنهآمیز است برای این جوان، برای کسی که خود، همچون صاعقهای به آسمان والیبال آمده بود و عمر درخشیدنش این قدر کوتاه بود. هنوز نتوانستهای این معما را در سرت حل کنی. سر از کار روزگار، آنچه بر سر صابر آورد و غمی که روی دل پدر و مادرش گذاشت در نمیآوری. تنها چیزی که میدانی، این است که پروازهای او را تا همیشه به خاطر میسپاری. صابر کاظمی، زاده آق قلا و حالا آرمیده در آق قلا.