گفتوگو با آیدین ظریف درباره سینمای پشت قاب
آیدین ظریف معتقد است ارتباط مخاطب با فیلم پیش از شنیدن دیالوگها، از دل فضا، نور و حس صحنه آغاز میشود
هفت صبح| زمانی که پای تلویزیون مینشینید و سریالی را دنبال میکنید یا فیلمی که شما را با خود به دنیای خیال میبرد، شاید به فکر همه بازیگران، کارگردان یا حتی موسیقی متن باشید، اما یکی از عوامل ناپیدا و در عین حال تاثیرگذار که شما را میخکوب میکند، طراحی صحنه است. صحنهای که روایت را شکل میدهد، فضا را تعریف میکند و با ظرافت، شخصیتها را در بستر داستان به حرکت درمیآورد.
این همان بخش از سینما و تلویزیون است که کمتر کسی به آن توجه میکند؛ آن نام کوچک و گاه ناشناخته در تیتراژ که دنیایی از جزئیات و خلاقیت پشتش پنهان است. هر صحنه، بیشتر از آنکه چشم را به خود جلب کند، ذهن و احساس مخاطب را هدف میگیرد. نور، رنگ، بافت، حجم و حتی چیدمان ساده یک میز یا یک قاب، همه زبانهایی بیصدا هستند که قصه را روایت میکنند و به تماشاگر اجازه میدهند داستان را لمس کند، پیش از آنکه اولین دیالوگ ادا شود.
طراحی صحنه چیزی فراتر از زیبایی است؛ آن زندگی و نفس صحنه است و نقطهای که خیال و واقعیت باهم یکی میشوند. در پس هر قابی که ما میبینیم ساعتها فکر، آزمون و خطا و انتخابهای دقیق وجود دارد؛ انتخابهایی که ممکن است به چشم نیاید اما حس و تجربه مخاطب را شکل میدهند. گفتوگو با آیدین ظریف کسی که سالهاست در این حوزه فعالیت دارد فرصتی است برای نگاهی نزدیک به ذهنی که با فضا و جزئیات بازی میکند تا روایت را زنده کند، صحنهای به صحنه، قاب به قاب و لحظه به لحظه.
چه شد که وارد طراحی صحنه و لباس شدید و نخستین تجربه حرفهایتان چگونه رقم خورد؟
امروز که با هم صحبت میکنیم، بیش از بیست سال از آغاز مسیر حرفهای من در طراحی صحنه و لباس میگذرد. اگر تجربههای پیشینم در فیلمها و سریالهای تلویزیونی و همچنین آثار کوتاهی را که پیشتر طراحی کرده بودم کنار بگذاریم، فیلم سینمایی «مکس» نخستین تجربه مستقل و جدی من در سینما محسوب میشود. اعتماد کارگردان و تهیهکننده این اثر، دریچه ورود من به فضای حرفهای سینما را گشود. از همان پروژه سعی کردم ضمن مدیریت دقیق بودجه، بیشترین تاثیر ممکن را هم در بُعد زیباییشناسی و هم در جنبههای دراماتیک اثر ایجاد کنم. البته میزان موفقیتم در این مسیر را بهتر است کارگردانان و تهیهکنندگان عزیز که شاهد روند کار بودهاند قضاوت کنند.
روند طراحی برای شما از کجا آغاز میشود؟ متن، گفتوگو با کارگردان یا تصور اجرا؟ کدام بخش چالشبرانگیزتر است؟
برای من شکلگیری جهان بصری فیلم غالبا از همان نخستین خوانش فیلمنامه آغاز میشود؛ جایی که تخیل، تصویرسازی اولیه را در ذهنم میسازد. با این حال، بسته به نوع همکاری و رابطهای که با کارگردان یا فیلمنامهنویس دارم، گاهی پیش میآید که حتی در مرحله شکلگیری ایده اولیه، در گفتوگوهای دوستانه و خلاقانه، مسیر طراحی بهصورت مشترک شروع شود.
به گمانم چالشبرانگیزترین مرحله، رسیدن به یک «اجماع بصری» پیش از اجراست؛ چون درباره جهانی صحبت میکنیم که هنوز فقط در ذهنها وجود دارد و ممکن است تصور هر یک از ما با دیگری منطبق نباشد. بنابراین توضیح، ترسیم و ایجاد توافق میان عوامل اصلی پروژه، تجربهای هم دشوار و هم جذاب است.
از نگاه شما مهمترین عامل موفقیت یک طراحی صحنه در ایران چیست؟
به نظر من عوامل گوناگونی در موفقیت طراحی یک اثر سینمایی نقش دارند، اما سه عنصر بیش از بقیه اهمیت دارند: فیلمنامه و ظرفیتهای پنهان و آشکار متن، بودجه مناسب و حمایت حرفهای تهیهکننده، نگاه خلاقانه و همگرا با کارگردان. بدیهی است که وجود خلاقیت فردی و تجربه عملی نیز از پیشنیازهای اصلی این حرفه است؛ اما بدون همافزایی این سه عامل، طراحی صحنه نمیتواند به نقطه مطلوب خود برسد.
چطور میان زیباییشناسی و روایت در طراحی تعادل برقرار میکنید؟
در فرآیند طراحی صحنه، اولویت اصلی همیشه روایت است و این دقیقا همان نقطهای است که طراحی صحنه را از طراحی داخلی متمایز میکند. البته زیباییشناسی بصری هم دو بعد اساسی دارد یکی زیبایی فرم و دیگری زیبایی ترکیب یا کمپوزیسیون. رعایت زیبایی فرم ممکن است در مواجهه با متن قابل چشمپوشی باشد، اما زیبایی ترکیبی حتی برای بینندگان غیرحرفهای اهمیت دارد و نقش مهمی در برقراری ارتباط موثر با مخاطب ایفا میکند. به بیان دیگر، فرم فقط ظاهر است، اما کمپوزیسیون زبان صحنه است که روایت را زنده میکند.
وقتی کارگردان صحنهای هم چشمگیر و هم کمهزینه میخواهد، چگونه این تناقض را مدیریت میکنید؟
واژه «وقتی» در این پرسش برایم کمی عجیب است؛ چرا که در سینمای ما این توقع تقریبا همیشگی است! هنر ما دقیقا در همین نقطه متجلی میشود؛ قدم زدن روی نواری باریک میان محدودیتهای بودجه و خلق صحنهای هنری که بر متن استوار باشد. در واقع، چالش اصلی طراحی صحنه، یافتن راهی است که هم زیبا و چشمگیر باشد و هم منابع مالی را مدیریت کند.
وقتی پای تلویزیون مینشینید، پای سریالی که دنبال میکنید یا فیلمی که شما را با خود به دنیای خیال میبرد، شاید به فکر همه بازیگران، کارگردان یا حتی موسیقی متن باشید، اما یکی از عوامل ناپیدا و در عین حال تاثیرگذار که شما را میخکوب میکند، طراحی صحنه است. صحنهای که روایت را شکل میدهد، فضا را تعریف میکند و با ظرافت، شخصیتها را در بستر داستان به حرکت درمیآورد. این همان بخش از سینما و تلویزیون است که کمتر کسی به آن توجه میکند؛ آن نام کوچک و گاه ناشناخته در تیتراژ که دنیایی از جزئیات و خلاقیت پشتش پنهان است.
هر صحنه، بیشتر از آنکه چشم را به خود جلب کند، ذهن و احساس مخاطب را هدف میگیرد. نور، رنگ، بافت، حجم و حتی چیدمان ساده یک میز یا یک قاب، همه زبانهایی بیصدا هستند که قصه را روایت میکنند و به تماشاگر اجازه میدهند داستان را لمس کند، پیش از آنکه اولین دیالوگ ادا شود. طراحی صحنه چیزی فراتر از زیبایی است؛ آن زندگی و نفس صحنه است و نقطهای که خیال و واقعیت باهم یکی میشوند.
هزینههای تولید صحنه در سالهای اخیر چه تغییری کرده است و معمولا بیشترین فشار بودجهای روی کدام بخشهاست؟
افزایش هزینههای عمومی، تاثیر قابل توجه و گاه آزاردهندهای بر تمام اجزای بودجه سینما گذاشته است. حتی اگر بودجه کلی تولید فیلم افزایش یافته باشد، بخش عمدهای از بودجه اختصاص یافته به طراحی صحنه همچنان از کنترل طراح و تیم تولید خارج است. برای مثال، هزینه اجاره روزانه لوکیشنها با توجه به افزایش هزینههای زندگی دائما بالا میرود و مالکان این اماکن برای حفظ ارزش ملک و مقابله با تورم، اجارهها را افزایش میدهند؛ گاهی این بخش، قسمت قابل توجهی از بودجه صحنه را میبلعد. سال گذشته، وقتی درگیر ساخت یک دکور تقریبا بزرگ بودیم، این فشار بودجهای را بهوضوح احساس کردیم.
محدودیتهای مالی در ایران را بیشتر مانع میبینید یا عاملی برای تقویت خلاقیت؟
همیشه این گزاره که «محدودیت باعث خلاقیت میشود» مورد اتفاق نظر بوده و در موارد متعدد هم پاسخ مثبت داده است. اما فکر میکنم در شرایط فعلی و با محدودیتهای مالی فراگیر دیگر نمیتوان چندان به این جمله تکیه کرد. وقتی فشار مالی بسیار شدید باشد، ذهن خلاق به نوعی فلج میشود. این فشارها را میتوان در تولید حجم بالای فیلمهای کمکیفیت کمدی دید؛ جایی که پیشفرض غالب بر این است که «این فیلمها لااقل پول خودشان را برمیگردانند.» در مقابل، فیلمهایی با نگاه خلاقانه، پیامدار و متنوع کمتر فرصت بروز پیدا میکنند و نتیجه آن وضعیت تکمحصولی در سینمای خلاق و متنوع ماست.
طراحیهای امروز چقدر از معماری، رنگها و فرهنگ ایرانی الهام میگیرد و این منابع برای شما چه جایگاهی دارند؟
تجربه زیست و فرهنگ ما بیتردید بر سلیقه و زیباییشناسیمان تاثیرگذار است و طراحان هم از این قاعده مستثنا نیستند. داستان و درام بومی، الزاما نیازمند الهام از معماری، رنگ و فرهنگ محلی است. کاری که ما بهعنوان طراح انجام میدهیم، استفاده از این منابع و اعمال سلیقه شخصی در قالب سینماست؛ یعنی متناسبسازی عناصر بصری بومی با قاب و روایت فیلم، تا صحنه نه فقط زیبا که در خدمت داستان باشد.
اگر نسلهای آینده قرار باشد طراحیهای شما را مرور کنند، دوست دارید چه چیزی در کارهایتان برایشان «ماندگار» یا «آموزنده» به نظر برسد؟
این سوال را میتوان از چند زاویه پاسخ داد. گاهی دغدغه اصلی من ثبت و مستندسازی یک فضای شاخص در دل جهان فیلم بوده؛ فضایی که بتواند هویت فیلم را منتقل کند و به نوعی شناسنامهای بصری برای آن اثر باشد. گاهی هم هدفم تصویر کردن جهان برساخته فیلم، بدون هیچ کم و کاستی است به شکلی که مخاطب بتواند با آن نفس بکشد و وارد داستان شود. در مجموع، تلاش من همیشه این بوده که مدیریت فضای بصری و گرافیک آثارم هم قابل دفاع و هم برای نسلی که بعد از ما میآید الهامبخش و آموزنده باشد، طوری که درک کنند چگونه فضا و تصویر میتواند روایت را شکل دهد.
امروز بسیاری از اجراها به سمت مینیمالیسم یا صحنههای خالی میروند. شما این جریان را چگونه میبینید؟
این یک جریان جمعی است و در سینما، یک فرد به تنهایی نمیتواند برای آن تصمیم بگیرد. اگر امروز بارها شاهد این نوع نگاه هستیم، یعنی هنرمند ایرانی تحت تاثیر سلیقه و روند جهانی قرار گرفته و شاید کمی دیرتر نسبت به جهان، جذب این سبک شدهایم. شخصا این نوع مینیمالیسم را میپسندم و با سلیقه شخصی من هم همخوانی دارد، اما همیشه یاد گرفتهایم که اول متن و قصه فیلم را در نظر بگیریم و سپس با نگاه خودمان آن را تصور و تصویر کنیم. به عبارت دیگر، مینیمالیسم برای من یک ابزار است، نه یک قانون؛ ابزاری که وقتی به درستی استفاده شود، میتواند روایت را تقویت و فضای فیلم را نفسگیر کند.
در پروژههایی که خودتان علاقه شخصی بیشتری به موضوع دارید، طراحیتان چطور تغییر میکند؟ تفاوت کار «سفارشی» و کار «دلبخواهی» برایتان چیست؟
تقریبا همیشه پروژههایی را میپذیرم که خودم به موضوع آن علاقه داشته باشم یا جهان اثر را پر از قابلیتها و چالشهای جذاب ببینم. این تجربه حاصل سالها فعالیت و آزمون و خطاست. البته همه ما در طول مسیر حرفهای ناچار به انجام کارهای سفارشی بودهایم و من هم از آن دوره به عنوان فرصتی برای تجربهاندوزی یاد میکنم؛ فرصتی برای اتود زدن تخیلاتم و خلق فضاهایی که حتی برایم دستمزد هم داشتهاند. اما حالا، وقتی سراغ پروژهای میروم که خودم انتخاب کردهام، ارتباط عمیقتر و رضایت شخصی بیشتری با آن دارم. طراحی برای این پروژهها مثل گفتوگو با جهان داستان است؛ کاری که از دل علاقه و اشتیاق برمیآید و انرژی خلق آن ملموس است.