خرمشهر هنوز بوی باروت میدهد

روایتی از شهری که آزاد شد اما هنوز در بند است
هفت صبح| سوم خرداد که میرسد، انگار تاریخ نفس تازه میکشد. تقویم ورق میخورد و به واژهای میرسد که در ذهن ما ایرانیها با طنین گلوله و گریه و غیرت گره خورده است: خرمشهر. شهر سوخته، شهر خونین، شهری که نامش را در کتابهای درسی با خطی درشت نوشتهاند و در دل پیرمردان جبههدیده با آهی بلند شنیدهایم. خرمشهر را وقتی آزاد کردند، آسمان گریست.
رگبار اشک و تیر، درهم آمیخت. آن روز، خاک تنها از اشغال دشمن رها نشد، از کابوس بیپناهی نیز عبور کرد اما خرمشهر فقط از دست بیگانگان آزاد شد؛ نه از بند محرومیت، نه از زنجیر فراموشی.چهار دهه گذشته و هنوز دیوارهای شهر جای رد گلوله دارد. هنوز در گوشه و کنار کوچههای خاکیاش، صدای گامهایی میپیچد که انگار از دل سال ۶۱ میآیند. هنوز بوی باروت میدهد خرمشهر؛ نه فقط به خاطر جنگی که بود، بهخاطر وعدههایی که داده شد و جامه عمل نپوشید.
اینجا، میان نخلهای سربریده و اسکلههای خاموش، روایت رهایی ناتمام است. شهری که قهرمانانه ایستاد و این روزها قهرمانانه رها شده است. در هر ترک دیوار، در هر خیابان خاکگرفته، صدایی پنهان است: «ما را به یاد آورید.»
خرمشهر هنوز به آب زنده است اما آبش شور است. نخل دارد اما سایهاش بر تن خسته مردم نیفتاده. مدرسه دارد اما پشت نیمکتها هنوز جای خالی آرزوها پیداست. خرمشهر آزاد شد اما هنوز از فقر، از بیکاری، از بیتوجهی در بند است.
روزنامهها هر سال سوم خرداد تیتر میزنند: «خرمشهر آزاد شد» اما کسی نمیپرسد: «آیا خرمشهر، واقعا آزاد است؟» آزاد از تبعیض؟ از بیآبی؟ از بیتدبیری؟ اینجا شهری است که تاریخ را عوض کرد اما تقدیرش هنوز عوض نشده.
در سوم خرداد، نمیشود فقط از دلاوری گفت، باید از درد هم نوشت. باید آنقدر گفت و نوشت که صدای خرمشهر، پشت صدای بوقها و بیلبوردها گم نشود. خرمشهر را یاد کنیم، نه فقط به عنوان یک صفحه در کتاب تاریخ که بهمثابه زندهترین زخم جغرافیای معاصرمان.
خرمشهر، شهر خون است اما هنوز صدای تپشاش از میان خاک میآید. صدایی که از خشم نمیگوید، از امید میسراید. امید به روزی که این شهر، جز زخمهای تاریخی و قصه پایمردیاش با خنده کودکانش هم شناخته شود.
خرمشهر فقط یک نقطه روی نقشه نیست، فقط یک اسم در کتاب تاریخ نیست. خرمشهر مادریست که هنوز عکس پسرش را به دیوار دارد، پدریست که نخلها را با دست خودش کاشت و حالا به آنها تکیه میدهد، دختریست که هر صبح با بوی خاک و آفتاب از خواب بیدار میشود و هنوز به آیندهای روشنتر امیدوار است.
ما خرمشهر را از دست دشمن گرفتیم اما باید یادمان بماند که جنگ فقط با گلوله نیست. حالا نوبت ماست، برای ساختن، برای آنکه خرمشهر را با احترام یاد کنیم، با عمل، با مهربانی. روزی که خرمشهر در صدای خنده مردمش نفس بکشد، در عطر نان تازه، در آرامش خانهها و در سایه نخلهای سربلندش، آن روز میتوانیم با افتخار بگوییم: خرمشهر، واقعا آزاد شده است.