تهرانِ امروز را میشود از منوی رستورانهایش خواند؛ جایی که «نیمپُرس» دیگر یک انتخاب خاص یا رژیمی نیست، بلکه پاسخی اجباری به فشار تورم است. انتخاب غذا، دیگر از دل گرسنگی نمیآید؛ از دل حسابوکتاب میآید. مشتری، قبل از اینکه بپرسد «چی بخورم؟» از خودش میپرسد «چقدر میتوانم خرج کنم؟»
اختلاف قیمت میان پرس کامل و نیمپرس آنقدر زیاد شده که کارمندان، دانشجویان و زوجهای جوان، سیر شدن را فدای دوام آوردن تا آخر ماه میکنند. نیمپرس یعنی سیر نشدنِ آگاهانه؛ یعنی کنار آمدن با سهم کوچکتر، چون جیب اجازه بزرگتر شدن نمیدهد.
در آنسوی میز، رستوراندار هم در محاصره تورم است؛ اجارههای سنگین، مواد اولیه گران، دستمزد بالا. نیمپرس برای او نه یک ابتکار، که راهی برای زنده ماندن است؛ تلاشی برای نگه داشتن مشتریای که هر روز محتاطتر میشود.
نیمپرس حالا از حاشیه منو بیرون آمده و به یک شاخص غیررسمی اقتصاد شهری تبدیل شده؛ نشانهای از کاهش قدرت خرید و کوچک شدن سفرهها. اگر تورم ادامه پیدا کند، شاید پرس کامل به خاطره تبدیل شود و نیمپرس، استاندارد تازه تغذیه در تهران باشد.
