هفت صبح، فاطمه شیخ‌علیزاده| خرداد سال ۱۴۰۳ مرد حدودا ۸۰ ساله‌ای با پای خود به کلانتری محله‌شان واقع در شرق تهران مراجعه کرد و گفت:«من قاتل پسرم هستم!»این مرد که به شدت مضطرب و مستاصل به نظر می‌رسید از شدت ترس و شوک عصبی به خود می‌لرزید و سخن گفتن از نحوه ارتکاب جرم برایش سخت بود.

 

به همین دلیل با اطلاعاتی که در اختیار ماموران قرار داد،تیم جنایی،خیلی سریع بالای سر جسد در سردخانه بیمارستان حاضر شده و تحقیقات را شروع کردند.این در حالی بود که مادر مقتول به نام امید؛ و برادر ناتنی او بعد از درگیری امید را به بیمارستان رساندند اما جراحت وارد شده با چاقو بر بدن امید به حدی عمیق بود که نجات جان او ممکن نشد و امید به کام مرگ فرو رفت.
به این ترتیب یک پرونده جنایی پیش روی ماموران قرار گرفت.

 

 تحقیقات اولیه


تیم جنایی در اولین قدم از تحقیقات به محل درگیری مرگبار مراجعه کردند. آیدا، خواهر امید که درگیری در خانه او رخ داده بود، اولین کسی بود که مورد بازجویی قرار گرفت و گفت: «من، همسر و فرزند دارم و همراه پدرم در یک ساختمان زندگی می‌کنیم. پدرم بعد از مرگ مادرم ازدواج کرده بود و یک پسر به نام امید از ازدواج دومش داشت.

 

نامادری‌ام زن خوبی است و ما او را مادر خود می‌دانیم چون از بچگی مثل یک مادر دلسوز ما را بزرگ کرد. روز حادثه صدای درگیری شدیدی از خانه پدرم که طبقه پایین منزلم بود شنیدم. به آنجا رفتم و دیدم امید با مادرش درگیر شده است. سعی کردم به نامادری‌ام کمک کنم.امید من را از خانه بیرون کرد و بعد از چند دقیقه صدا قطع شد.»


زن جوان در ادامه گفت: «وقتی دوباره به خانه نامادری‌ام رفتم، او گفت که امید کارت بانکی‌اش را برداشته و رفته است. برادرم اعتیاد داشت و خیلی همه را اذیت می‌کرد. ما از دستش عاصی بودیم. حتی یک بار، من و شوهرم از او شکایت کردیم و خواستم پلیس بازداشتش کند، چون اعصاب همه را خرد و به خانه من حمله کرده بود.»


خواهر مقتول ادامه داد:‌ «شب که پدرم به خانه آمد، مادر امید به او گفت چه اتفاقی افتاده است. حدود ۱۲ شب بود که امید دوباره آمد. من نمی‌دانم بین او و خانواده‌ام در طبقه پایین چه گذشته بود فقط وقتی به خودم آمدم که او در خانه من را با مشت می‌کوبید. امید از اینکه در دعوای او و مادرش مداخله کرده بودم ناراحت بود و با چاقو و گوشت‌کوب  به سمتم حمله کرد تا من را بزند. همان موقع پدرم از پشت سر آمد. یک چاقو دست امید بود. من امید را هل دادم تا نتواند من را بزند. وقتی دوباره حمله کرد، پدرم از پشت او را زد تا آسیبی به من وارد نکند.»


بعد از گفته‌های این زن جوان، پدرش مورد بازجویی قرار گرفت و اظهارات دخترش را تایید کرد. او گفت: «دختر من با نامادری‌اش ارتباط خوبی داشت. ما همگی در یک خانه زندگی می‌کردیم و هر کدام یک واحد آپارتمان داشتیم. ما زندگی خوبی داشتیم، تا اینکه امید اعتیاد پیدا کرد. او به این خاطر که مواد می‌کشید، همه را خیلی اذیت می‌کرد و بسیار عصبی بود. من برای نجات جان دخترم چنین کاری کردم.»
بعد از پایان بازجویی‌ها و صدور کیفرخواست، پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد و متهم در شعبه دوم محاکمه شد.

 

 در دادگاه


در ابتدای جلسه رسیدگی مادر امید به عنوان تنها شاکی پرونده در حالی که اشک می‌ریخت در جایگاه قرار گرفت و گفت:«پسر من اعتیاد داشت و عاشق پدرش بود.گاهی امید با شوهرم به خاطر نوه‌های شوهرم اختلاف پیدا می‌کرد و می‌گفت تو آنها را از من بیشتر دوست داری اما این درگیری‌ها هرگز اینقدر عمیق نبود که کار به کتک کاری برسد.»


مادر امید ادامه داد: «من بچه‌دار نمی‌شدم و ۱۶سال بعد از ازدواج با پدر امید، خدا به ما امید را داد. در این سال‌ها از فرزندان شوهرم نگهداری کرده و هفت بچه را بزرگ کردم. شوهرم آشپز بود و درآمد اندکی داشت که با همان می‌ساختم.حالا شوهرم چنین داغی به دل من گذاشته و من می‌خواهم مجازات شود و زندانی بکشد.حالا هم با قرار وثیقه آزاد است اما جدا زندگی می‌کنیم.

 

با این حال من طلاق نمی‌خواهم و تا آخر عمرم همسر این مرد هستم.خواهر و برادران امید به دوست و آشنا گفته‌اند که امید تصادف کرده و حالا کسی نمی‌داند علت مرگ پسرم چیست.»


مادر امید درباره روز حادثه گفت: «مدتی بود امید می‌گفت باید برای من خانه بگیرید. پدرش هم چند کارتن آورد و گفت وسایلت را جمع کن تا پول تهیه کنم و برایت خانه بگیرم. روز حادثه امید باز هم بر سر پول خانه با من بحثش شد و تلویزیون را شکست. برای همین خواهرش که سر و صدا را شنید وارد درگیری شد و آخر شب باز هم دعوا بالا گرفت و شوهرم به امید چاقو زد.»


سپس برادر امید به عنوان شهود پرونده در جایگاه قرار گرفت و گفت:«امید اعتیاد نداشت اما گاهی با دوستانش دور هم جمع می‌شدند و گل می‌کشیدند. او با من رابطه خیلی خوبی داشت و همچنین همسر و فرزندان من را خیلی دوست داشت برای همین زیاد به خانه ما می‌آمد. مادرش از اینکه گل می‌کشید ناراحت بود و من به او گفتم مادرت غصه می‌خورد، او هم به من و مادرش قول داده بود که دیگر سراغ مخدر نرود.»


برادر مقتول ادامه داد: «او در مدرسه مشکلاتی پیدا کرده بود و مدتی ترک تحصیل کرد اما من باز هم به او کمک کردم تا درس بخواند و بتواند دیپلم بگیرد.مدرسه شبانه می‌رفت و گفته بود به آرایشگری علاقه دارم که من هم در طول روز او را کلاس آرایشگری فرستاده بودم اما باز هم گاهی با پدرم و نامادری‌ام بحثش می‌شد. روز حادثه هم مادر امید به من زنگ زد و گفت امید با من دعوا کرد و از خانه رفت.

 

من به خانه‌شان رفتم و سعی کردم پدرم و نامادری‌ام را آرام کنم. به آنها گفتم امید در دوره سنی بدی است و باید کمی او را درک کنیم تا از این مرحله بگذرد. مادرش گفت که امید پول می‌خواسته و وقتی گفتم که ندارم تلویزیون را شکست. من گفتم که برایتان تلویزیون می‌خرم و آنها را آرام کردم و به خیابان رفتم و دنبال امید می‌گشتم. ساعتی بعد نامادری‌ام به من زنگ زد و گفت پدرت به امید چاقو زده است.»


 سپس نوبت به متهم رسید و او در دفاع از خود گفت: «پسرم بارها در خانه درگیری و دردسر درست کرده بود.روز حادثه هم من برای آب درمانی به استخر رفته بودم.وقتی برگشتم همسرم گفت که امید باز هم دعوا راه انداخته و مادرش را کتک زده بود و بدن همسرم کبود بود.امید برای اینکه با دوستانش مواد مخدر بکشد از ما پول می‌گرفت.مادرش بافتنی می‌بافت و او پول‌های مادرش و خرجی خانه را که من به همسرم می‌دادم می‌گرفت و خرج مواد می‌کرد.

 

هر روز بهانه جویی می‌کرد و می‌گفت باید از خانه بیرون بروید که دوستانم را به خانه بیاورم.آن شب هم وقتی به خانه آمد من سر نماز بودم.باز از من پول خواست و من با اشاره به او گفتم که ندارم.او هم عصبانی شد و من را هل داد.بعد چاقو و گوشت‌کوب برداشت و سراغ خانه خواهرش رفت.وقتی داشت بالا می‌رفت گفت تو و بچه‌هایت را می‌کشم.من هم از ترس اینکه بلایی سر خواهرش نیاورد دنبالش دویدم و بالا رفتم.

 

او به خواهرش حمله کرده بود و داشت با گوشت‌کوب او را می‌زد. چاقو هم در دست دیگرش بود.او را عقب کشیدم که همان موقع دو مشت به سرم زد و حالم خیلی بد شد.چون وضعیت عصبی خوبی ندارم در آن لحظه نفهمیدم چه کار می‌کنم.چاقو را از دست پسرم گرفتم و سه ضربه به او زدم.»


در اینجا هق هق گریه متهم بلند شد و به سر و روی خود می‌کوبید و گفت:«خاک بر سر خودم کردم. بچه‌ای را بزرگ کردم و با سواد کردم و کلاس زبان فرستادم با دست خودم کشتم.خیلی پشیمانم و راضی‌ام که تکه‌تکه‌ام کنید.»
قضات دادگاه بعد از شنیدن دفاعیات متهم برای صدور رأی وارد شور شدند.